رخشاي ، المساعد الأول للذكاء الاصطناعي الإيراني رخشاي ، المساعد الأول للذكاء الاصطناعي الإيراني
الآثار والقيم التاريخيةبلاد فارس القديمةفردوسي العظيم

سيافاش – البطل القومي الايراني

سياوش قهرمان ملي ايرانيان

سياوش قهرمان ملي ايرانيان

بناءً على تقدير وزيره الحكيم بيران ، يطلب أفراسياب من سيافوش ترك صالحه والبقاء في بلد توران كضيف عظيم ، يوافق سيافوش ويستقر في توران. [فرانسيس ]تتزوج ابنة أفراسياب وتعتقد أنها وجدت السلام الذي كانت تبحث عنه. .

امّا تارهاى توطئه‏اى ديگر ،اين بار از سوى گرسيوز برادر تباهكار و سياهدل افراسياب ،بر گرد زندگى او تنيده مى‏شود .تفتين گرسيوز به تدريج در شاه توران كارگر مى‏افتد .سياووش كه در اين زمانه آزرده از زمانه جفا كار آهنگ وطن كرده است ،اسير مى‏شود و باز به اغواى گرسيوز ،شاه توران فرمان مى‏دهد سر از تن شهزاده دلير و بى گناه دور كنند.

سیاوش قهرمان ملی ایرانیان

»(قصة سيافوش ، مقدمة ، ص. كو-كاز )وأشار ثعلبي أيضًا إلى أنه عندما قُتل سيافاش ، هبت ريح قوية وغطى الغبار الكثيف في كل مكان وأغرق كل شيء في الظلام. .

(شاهنامه ثعلبي ص 96)كتب ناريشخي عن كيفية تكريم شعب بخارى لذكرى سيافاش ووفاته. :«و اهل بخارا را بر كشتن سياوش سرودهاى عجيب است و مطربان آن سرودها را كين سياوش گويند و محمد بن جعفر گويد كه از اين تاريخ سه هزار سال است .

(تاريخ بخارا .ص 24)و باز در جاى ديگر همين نامه گويد :و ميان وى (سيافاش )و افراسياب بدگويى كردند و افراسياب او را بكشت و هم در اين حصار (:ارگ بخارا )في ذلك المكان ، الذي يقع من الباب الشرقي لأندرون ، في تجار القش ويسمونه بوابة الغوريين ، دفنوه هناك. ولهذا السبب ، يحب موغان بخارى ذلك المكان. وفي كل عام ، كل رجل هناك يأخذ ديك ويقتله قبل أن تشرق الشمس. نوروز وأهل بخارى ينوحون بمقتل سياواش كما هو معروف في كل المحافظات والمغنون جعلوها أغنية وهم يقولون ويطلق عليها المغنون بكاء المغان ، وهذا القول يزيد عمره عن ثلاثة آلاف سنة ».(همان .ص 32-33)

-هو ابن كيكوس الذي ورد ذكره لأول مرة في الشاهنامه عندما أنقذ الإله كوس الذي طار إلى السماء من الموت لأنه يريد أن يلد سيافاش من ظهره. كانت والدة سيافاش امرأة جميلة كانت بمجان قد هربت من والدها ، ووجدها شجعان إيرانيون في سهل داغو وأخذوها إلى كوس ، وأخذها كوس ، التي كانت من عائلة جيدة وتتمتع بجمال رائع ، إلى بلاطه ، وبعد فترة ، هذه المرأة أصبحت حامل. :پس از چندى كاوس كه از ستاره شناسان شنيده بود كه اين كودك را آينده‏اى پريشان خواهد بود رستم را به درگاه فراخواند و سياوش را به وى سپرد تا بپرورد و رستم سياوش را با خود به زابلستان برد و جايگاهى نيكو براى وى بساخت و سوارى و تير اندازى و آيين بزم و رزم و آداب شاهى آموخت و در نتيجه تربيت رستم :سالها برين برآمد .سياوش را دل هواى پدر كرد و رستم او را با هديه‏هاى فراوان و شكوه بسيار به دربار كاوس برد و ايرانيان او را پذيره شدند و كاوس فرزند و رستم را گرامى داشت و در سراسر ايران جشنهاى بزرگ برگزار شد .

كاوس هفت سال فرزند را آزمود و چون او را شايسته و پاك نژاد ديد در سال هشتم او را تاج زرين و منشور فرمانروايى كهستان بخشيد و در همين اوان سودابه (همسر كاوس )به سياوش دل بست و از او خواست تا به شبستان شاهى برود اما سياوش نپذيرفت و سودابه از كاوس خواست تا سياوش را وادارد كه براى ديدن خواهرانش به شبستان شاهى برود و سياوش ناچار با هيربدان به سراپرده شاهى رفت و سودابه او را در بر گرفت و بوسيد و :سودابه كاوس را برانگيخت تا سياوش را به خواستگارى دوشيزه‏اى از دوشيزگان سراپرده شاهى تشويق كند و چون سياوش اين بار به حرمسراى شاه رفت سودابه به وى ابراز عشق كرد و پيوند او را خواست و سياوش را بوسيد و در بر گرفت ولى سياوش مقاومت ورزيد و :مكتئبا وخرج من شبستان شاه وعبر سودابا عن حبه له مرة أخرى في تجمع آخر :و سودابه كه از وصل نا اميد شده بود به انتقامجويى از سياوش پرداخت و صحنه‏هايى آراست مبنى بر اينكه سياوش قصد تجاوز به وى را داشته است (سودابه )و موجب شده است تا كودك بيفكند و كاوس با آنكه به بيگناهى فرزند يقين داشت

به پيشنهاد موبدان از سياوش و سودابه خواست تا از آتش بگذرند تا بيگناهى آنان آشكار گردد و سياوش پذيرفت و از ميان انبوهى آتش با اسب خويش گذر كرد و مردم شادمان گشتند :كاوس فرمود سودابه را به دار آويزند در حالى كه در دل هنوز او را دوست مى‏داشت و سياوش كه از مهر پدر به اين زن آگاه بود بر پاى خاست و از پدر درخواست كرد تا سودابه را ببخشايد .

روزگارى برآمد و افراسياب به ايران تاخت و كاوس بر آن شد تا خود به نبرد با وى بشتابد ولى سياوش كه دور شدن از درگاه را دورى از فريبكارى سودابه مى‏دانست از پدر خواست تا خود به يارى رستم به پيكار با افراسياب روى نهد و كاوس اين پيشنهاد را پذيرفت و سياوش با رستم و طوس و سپاهى گران در دروازه بلخ با افراسياب به نبرد پرداخت و پس از سه روز جنگ پيروزى يافت و به پدر نامه نوشت .

و از پدر خواست تا اجازه دهد كه لشكر از جيحون بگذراند اما كاوس در پاسخ او را به درنگ كردن و پرهيز از دام گسترى افراسياب فراخواند و از وى خواست تا منتظر باشد كه افراسياب در نبرد پيشدستى كند و سياوش فرمان پدر نگهداشت .

افراسياب خوابى وحشتناك ديد كه سياوش او را از ميان به دو نيم كرده است و خوابگزاران خواب وى را چنين تعبير كردند كه اگر افراسياب با سياوش جنگ كند تخت و تاج شاهى بر باد خواهد رفت و چاره جز در دوستى و صلح نيست و افراسياب بر آن شد تا با سياوش از در دوستى درآيد پس نامه‏اى صلح جويانه با هديه‏هاى بسيار توسط گرسيوز به نزد سياوش فرستاد و بر آن نهاد تا مرزهاى ايران و توران مرز روزگار فريدون باشد و طرفين دست از جنگ بردارند .

سياوش از گرسيوز خواست تا صد تن از بستگان افراسياب را به گروگان نزد ايرانيان فرستد تا مطمئن شود كه نيرنگى در اين پيشنهاد نهفته نيست و تورانيان تمام سرزمينهايى را كه از ايرانيان گرفته‏اند باز دهند و گرسيوز اين پيشنهادها را پذيرفت و سياوش رستم را براى گزارش كار به نزد كاوس فرستاد اما كاوس با آشتى با تورانيان همداستان نبود و از سياوش خواست تا گروگانها را به نزد وى گسيل دارد و هديه‏هاى افراسياب را بسوزاند و با تورانيان به نبرد بپردازد و رستم و سياوش را ملامت كرد كه چرا به آشتى تن در داده‏اند .كاوس در نامه‏اى تند به سياوش از وى خواست تا سپاه به طوس سپارد و باز گردد و سياوش كه هيچيك از فرمانهاى كاوس را منطقى نمى‏دانست و تسليم گروگانها و عهد شكنى را نمى‏پذيرفت و از سويى از كينجويى سودابه و بيرحمى پدر نيز آگاه بود با بهرام گودرز و زنگه شاوران به رايزنى پرداخت .

و از زنگه خواست تا به نزد افراسياب رود و گروگانها و خواسته‏ها را به وى سپارد و براى وى راه گذر از توران بخواهد و زنگه چنين كرد و افراسياب اين پيشنهاد را مهربانانه پذيرفت و به سياوش نوشت :سياوش با سيصد سوار و صد غلام و درم و دينار فراوان به توران رو نهاد و سپاه را به بهرام سپرد .

در راه توران پيران او را پذيره شد و با شكوه تمام به توران برد و با وى پيمان بست كه هميشه از وى حمايت كند و سياوش چون به بهشت گنگ پايتخت افراسياب رسيد ،افراسياب پياده از وى استقبال كرد و او را كاخى خاص و تخت زرين داد و :افراسياب در چوگان و بزم و شكار پيوسته با سياوش بود و مردانگى و دليرى او را مى‏آزمود و مى‏ستود تا آنكه پيران كه رونق كار سياوش را ديد به وى پيشنهاد كرد كه همسرى از دختران افراسياب يا گرسيوز با خود او را برگزيند و سياوش با جريره دختر پيران ازدواج كرد كه فرود نتيجه اين پيوند بود ولى پيران پس از مدتى به سياوش پيشنهاد كرد كه براى مصلحت كار با فرنگيس دختر افراسياب ازدواج كند و با آنكه افراسياب در آغاز با اين پيوند همداستان نبود سرانجام با ازدواج سياوش و فرنگيس موافقت كرد و در جشنى بسيار شكوهمند اين پيوند انجام پذيرفت و افراسياب منشور فرمانروايى تا درياى چين را به سياوش داد و پس از يك سال افراسياب فرستاده‏اى به نزد سياوش فرستاد و آنان را به سفر و گردش در اطراف فرمانروايى خود فراخواند و سياوش و فرنگيس به مهمانى پيران به ختن رفتند و پس از ختن به سرزمين خرم رسيدند و گنگ دژ و پس از چندى سياوش گرد را بنا كرد و خود در اين شهر اقامت گزيد .شكوه اين شهر به حدى بود كه چون گرسيوز براى ديدار سياوش بدانجا آمد بر شكوه آن رشك برد و دل و مغز او به جوش آمد و انديشيد كه اگر سالى بر اين بگذرد سياوش كسى را به كس نشمرد .

گرسيوز چند روزى را به شادى و بزم در نزد سياوش گذرانيد اما در همه جا دلاورى و مردانگى سياوش او را بيشتر گرفتار حسادت مى‏ساخت آنچنانكه چون با سياوش خدا حافظى مى‏كرد در دل كينى بزرگ نسبت به سياوش داشت و به همين جهت چون به نزد افراسياب رفت به تباه كردن سياوش نزد افراسياب پرداخت و شاه توران را گفت كه سياوش جز آن دارد آيين و كار و او را فرستاده‏اى از كاوس و پيغام آوران از روم و چين رسيده‏اند و در نخستين فرصت با تو دشمنى خواهد كرد :افراسياب به وسيله گرسيوز براى سياوش و فرنگيس پيغامى فرستاد و آنان را به نزد خود فراخواند و سياوش چون پيغام را شنيد پذيرفت ولى گرسيوز توطئه‏گر كه مى‏انديشيد اگر سياوش به نزد افراسياب رود سخن چينيهاى خود او فاش خواهد شد سياوش را از رفتن به نزد شاه بر حذر داشت و سرانجام توانست سياوش را از رفتن به درگاه منصرف سازد و در عوض نامه‏اى از سياوش به نزد افراسياب برد كه در آن سياوش به بهانه بيمارى فرنگيس از رفتن به درگاه پوزش خواسته بود و گرسيوز توانست به شاه وانمود سازد كه سياوش به فرمان وى وقعى نمى‏نهد :افراسياب به گنگ دژ سپاه كشيد و گرسيوز نهانى سياوش را پيغام فرستاد كه چاره كار خود بسازد و به نبرد با افراسياب بپردازد اما فرنگيس از سياوش مى‏خواست تا از توران بگريزد و سياوش با اين پيشنهاد همداستان گشت و با سپاه خود رهسپار ايران شد كه در راه با سپاه افراسياب روبرو گرديد :افراسياب تورانيان را فرمان داد تا با دلاوران ايرانى همراه سياوش به نبرد پردازند و اين گروه كه در حدود هزار تن بودند دلاورانه جنگيدند و همگى كشته شدند و در همين هنگام سياوش كه زخمهاى فراوان در نبرد خورده بود از اسب فرود افتاد و گروى زره او را دست بسته و بر گردن پالهنگ نهاده به نزد افراسياب برد و افراسياب به تحريك گرسيوز فرمان داد تا سر سياوش را از تن جدا كنند و هر چه دلاوران اصرار كردند تا از اين كار خوددارى كند و فرنگيس لا به و زارى كرد در افراسياب سودمند نيفتاد و روزبانان ،سياوش را به جايى دور از مردم بردند و در آنجا گروى زره خنجرى آبگون از گرسيوز بگرفت و :و از محلى كه خون سياوش بر زمين ريخته شده بود فر سياوشان روييد .فرنگيس كه از سياوش باردار بود كيخسرو را به جهان آورد و ايرانيان چون از مرگ سياوش با خبر شدند كمر به كينخواهى بستند .رستم در حضور شاه سودابه را كشت و دور جديدى از نبرد در ميان ايرانيان و تورانيان آغاز شد كه سياوش پيش بينى كرده بود :در اين نبردها بسيارى از سرداران تورانى كشته شدند ،كيخسرو پسر سياوش به شاهى ايران رسيد و كين پدر را از گرسيوز و گروى زره گرفت و افراسياب را كشت .

رخشاي ، المساعد الأول للذكاء الاصطناعي الإيراني رخشاي ، المساعد الأول للذكاء الاصطناعي الإيراني

شمشاد أميري خراساني

إن معرفة تاريخ وثقافة إيران يشبه الدخول إلى عالم لا ينتظرنا فيه شيء سوى الحب والشرف وأحيانًا الحزن ، ربما يتم تخزين تاريخنا في ذاكرة جيناتنا حتى نتمكن من استخدامه لتوسيع الوعي الذاتي والوعي الذاتي . .

مقالات ذات صلة

نبّهني عن
زائر

1 تعليقات -
الأحدث
الأقدم الأكثر تصويتًا
التقيمات المضمنة
عرض كل التعليقات
فرهاد

دورود برشما بسیار عالی و جالب بود

زر الذهاب إلى الأعلى