ناصر پورپیرار فرمان روای اوهام (۳)
تاملی بر بنيان تاريخ نوشته های ناصر پورپيرار
برگرفته از تارنمای آذرگشنسپ
با انکه دير زمانی است نقدهايی پرشمار ؛ نيکو و شيوا در قالب کتاب ؛ مقاله و وب نوشت بر به اصطلاح تاريخ نوشته های ناصر پورپيرار نگاشته شده است اما اين به اصطلاح تاريخنگار انديشه گرا (!) بدون توجه به اين انتقادها همچنان از پاسخگويی دوری گزيده و به فرافکنی های ناشيانه خويش ادامه می دهد . هر چند که خود او نيز به روشنی دريافته که دگر هيچيک از کسانی که در جستجوی حقيقت می باشند و کاوش و کنکاش در نوشتارهای تاريخی را دور از تعصبات قوم گرايانه پيشه خويش ساخته اند ارای او را با واقعيت يکسان نمی پندارند . به هر ترتيب فرافکنی و گزافه گويی های پياپی اين به اصطلاح تاريخنگار سبب گرديد تا دگربار نگارنده به فراخوان او برای تامل در بنيان تاريخ ايران جامه عمل پوشاند و باری ديگر در برخی از مباحثی که او بازگشوده اندکی درنگ کرده و انديشيدن افزون پيشه سازد . بايسته است ياد گردد در اين نوشتار تلاش بسيار گشته تا از همان مطالبی که نويسنده مجموعه کتاب های « تاملی در بنيان تاريخ ايران » بدانها استناد نموده برای رد ادعاهای پرشمارش به کار گرفته شود و بدين ترتيب نشان داده شود که ارای وی تا چه اندازه از دست مايه ها و پشتوانه های علمی و نظری تهی است .
ـ ناصر پورپيرار در نوين ترين وب نوشته اش بدون رو نمودن کمترين سند و مدرکی که به هر دعوی تاريخی اعتبار می بخشد بدون ذره ای ابهام ؛ دوران تسلط خشايارشاه و يورش او به يونان را افسانه ای دروغ و جعل دانسته است . اما برابر ان ضرب المثل معروف که دروغگو را فراموشکار نيز می پندارد انگار وی فراموش نموده که در يکی از اثارش با قاطعيت افزون نوشته است که « خشايارشاه با ۱۲۰۰ کشتی مصادره شده از بين النهرين و از مردم جنوب ايران ؛ به يونان لشگر کشيد .»!!( پلی بر گذشته ؛ بخش اول ؛ ص۱۶) هرچند که او در اين نظر خويش نيز کمترين داده و سندی برای اثبات ادعای خويش مبنی بر مصادره شدن ۱۲۰۰ کشتی از سوی خشايار رو ننموده است ! به هر ترتيب در تاييد اين دوگانه گويی همين بس که او در کتابی ديگر از تاريخ پايان سلطنت خشايار که اکنون به زعم او وجود تاريخی نداشته ياد کرده است !( برامدن هخامنشيان ؛ ص۲۴۹)
ـ از ديگر سوی او در همين وب نوشته دعوی مسخره ديگری را نيز بيان داشته و نوشته است که «تاریخ هخامنشیان پس از پوریم و مرگ داریوش اول به پایان می رسد و تمام کرونولوژی موجود در باره ی دوران تسلط خشایارشا و داریوش و اردشیر اول و دوم و سوم، و … به کلی افسانه ی جاعلانه و غیرمستند است . » اما انگار او خواسته يا ناخواسته در اين مورد نيز به درد نسيان گرفتار و دچار دوگانه گويی شده است ؛ چرا که او بارها در کتاب خويش از حمله اسکندر مقدونی به ايران و نبرد او با هخامنشيان و «درنورديدن سراسر امپراتوری هخامنشي» و سقوط تخت جمشيد و اتش زدن ان به توسط او سخن گفته است . ( برامدن هخامنشيان ؛ ص ۴۶ و پلی بر گذشته ؛ بخش سوم ؛ ص۲۵۰) حتی از کتيبه ای قابل اعتماد از داريوش دوم نام برده ( ساسانيان ؛ قسمت اول ؛ ص۱۸۴ ) و بر حضور تاريخی اردشير دوم گواهی داده است !( همان ؛ ص۱۸۹) به راستی اگر امپراتوری هخامنشی با مرگ داريوش اول به پايان رسيده است اسکندر را چه نيازی به درنورديدن سراسر امپراتوری هخامنشی بود ؟! و چه نيازی بود تا او سقوط تخت جمشيد را وجهه همت خويش قرار دهد !؟ به راستی ؛ اين دو پادشاه که پورپيرار خود از انان به عنوان شاهنشاهان هخامنشی نام برده است در صورت پايان سلسله هخامنشی پس از مرگ داريوش اول به کدامين سلسله متعلق بوده اند ؟ البته اين دوگانه گويی اين به اصطلاح مورخ در پاره ای اوقات به چندگانه گويی نيز دگرگون می شود ؛ چنانکه در کتابی ديگر اتش زدن تخت جمشيد را دروغ بزرگ پنداشته و ان را « ساخته ذهن و فکر کارگزاران يهود » دانسته است !( همان ؛ ص۲۸۹)
ـ يکی ديگر از ارای شگفت اور پورپيرار که در مورد ان مانور بسيار داده و قلم فرسايی افزون نموده ؛ کلنی های يونانی تبار خواندن اشکانيان است ( نگاه کنيد به اشکانيان ). با اين وجود او که انگار دچار بيماری الزايمر است در کتاب پلی بر گذشته خود اشکانيان را قومی شمالی که دارای ماهيت وحشی و مهاجم است ناميده است ! ( پلی بر گذشته ؛ بخش اول ؛ ص۱۶) اين ناپختگی پورپيرار در دروغ بافی انجا به اوج می رسد که او در همين کتاب اشکانيان را قومی پنداشته که سوغاتی جز ستيز و خونريزی نداشته اند ( همان ؛ ص۱۶) اما در ديگر کتاب خويش انان را به رفتار دموکراتيکشان با بوميان ايران ستوده است !(اشکانيان ؛ ص۳۰۵)
ـ پورپيرار در مورد ساسانيان نيز بسان اشکانيان چندگانه گويی افزون پيشه ساخته است و انان را در پلی بر گذشته همچون اشکانيان قومی شمالی خوانده است (پلی بر گذشته ؛ بخش اول ؛ ص۱۶) اما در کتاب ساسانيان انان را مجعول و دروغين و « مفقود الاثر » خوانده است !(ساسانيان ؛ قسمت اول ؛ ص۳۰۲ ) بی اعتمادی به گفتار پورپيرار انجا افزوده می شود که او در کتابی ديگر سخن از نامه پيامبر بزرگوار اسلام محمد (ص) به خسرو پرويز پادشاه ساسانی سخن گفته است(پلی بر گذشته ؛ بخش دوم ؛ ص۱۰۱-۱۰۰) ! به راستی اگر ساسانيان مفقودالاثران تاريخ بودند دريافت کننده ان نامه که پورپيرار تصويرش را نيز ضميمه کرده است( نگاه کنيد به ص۱۰۱) ( خارج از درست بودن يا جعلی بودن نامه ای که امروزه در دست است) که بوده و وابسته به کدامين سلسله بوده است ؟
ـ چنانکه در نقد پيشين خويش بر به اصطلاح تاريخ نگاشته های پورپيرار نيز ياداوری نمودم او در راستای نظريه پردازی به اصطلاح انقلابی خويش وجود تاريخی قوم و سرزمينی به نام پارس را انکار می کند و با چشم بستن بر حقايق مشهود بيان می دارد که سرزمين و قبيله ای به نام پارس هرگز در ايران وجود نداشته است ! ( برامدن هخامنشيان ؛ ص۲۵۵) اما شگفتی و سرگردانی از اين نواوری های تاريخی پورپيرار ان زمان سبب پريشانی افزون انديشه خوانندگان اثار او می شود که وی متن نامه پيامبر اسلام را به شاهنشاه ايران در کتاب خويش اورده و بر درستی ان گواهی می دهد . علت اين سرگشتگی ان است که در نامه ياد شده محمد (ص) خود را پيامبر خدا و خسرو پرويز را بزرگ پارس خوانده است . به راستی تعبير و تفسير اين به اصطلاح نظريه پرداز از واژه « پارس » به کار رفته در اين نامه چه بوده است ؟
ـ انچه از مطالعه کتاب های ناصر پورپيرار بر می ايد ان است که او در راستای اهداف خويش به قلم فرسايی افزون برای اثبات برتری زبان عرب بر زبان فارسی دست يازيده است و اين تلاش بدانگونه بوده که از تفسير به رای نمودن ايات قران کريم نيز رويگردان نبوده است . در حقيقت او بدون انکه اصل متن عربی ايه ۱۰۳ سوره نحل را بياورد از معنی فارسی ان را ياد کرده و ان را کنايه ای به سلمان فارسی بر می شمرد ( برامدن اسلام ؛ بخش اول ؛ ص۷۴) همان سلمان که به زعم او هرگز وجود تاريخی نداشته است !( برامدن اسلام ؛ ج۳ ؛ ص۲۲۹-۱۶۹)
« می گويند بشری اين ها را به تو می اموزد . ان کس زبان گنگ عجم می داند و اين قران با زبان فصيح عرب است . » ( برامدن اسلام ؛ بخش اول ؛ ص۷۴)
با اين وجود بنا به رسم جاودانه دروغ پردازان تاريخ ؛ اين بار نيز پورپيرار از بيان دليل برای دعوی خويش مينی بر اشاره خداوند به سلمان و زبان او رويگردان بوده و چونان هميشه در راستای الودن ذهن خوانندگان به انديشه های نادرست ؛ به کارگيری تمامی شيوه های ممکن را پيشه خويش ساخته و بدون کوچکترين داده ای تاريخی چنين دعوی نموده است . بايسته است ياد گردد مفسران نامی قران کريم در اينکه منظور خداوند در اين ايه که بوده در اختلافند و در تفسير اين ايه شريفه افراد مختلفی را مورد اشاره خداوند برشمرده اند ؛ از جمله انان ؛ الهی قمشه ای افرادی چون بلعام ترسا ؛ عايش ؛ نفيس ؛ غلامی رومی و سلمان فارسی را مقصود احتمالی اين ايه برشمرده است . ( قران مجيد ؛ ترجمه الهی قمشه ای )
ـ نگارنده « مجموعه تاملی در بنيان تاريخ ايران » که در دروغين خواندن اثار نامبرده شده در الفهرست ابن نديم قلم فرسايی بسيار نموده است از اشعار عربی به جای مانده از صدسال پيش از اسلام و حتی پيش از ان و نمونه هايی چون معلقات سبعه ياد کرده و انها را نشانه متمدن بودن باديه نشينان عربستان در دوران پيش از اسلام پنداشته است !(پلی بر گذشته ؛ بخش اول ؛ ص۶۱) با اين وجود نگفته است که چگونه می توان غير مجعول بودن اين اثار را باور داشت ؛ در حاليکه برابر نظر او اغاز نگارش کتاب به خط عربی در قرن چهارم هجری بوده و خط عربی در قرن سوم هجری فاقد « جلا و پختگی و کارامدی کامل نگارش های مطول و مفصل » ( پلی بر گذشته ؛ بخش دوم ؛ ص۳۷)بوده است .
اينان فقط مشتی بود نشانه خروار ؛ در اينده ای نه چندان دور ؛ دگربار در اين مورد جستارهايی نوشته خواهد شد .
کتاب نامه :
۱- پورپيرار ؛ ناصر ؛ پلی بر گذشته ؛ برامدن اسلام ؛ بخش اول ؛ چاپ دوم ؛ تهران : کارنگ ؛۱۳۷۹
۲- پورپيرار ؛ ناصر ؛ پلی بر گذشته ؛ برامدن اسلام ؛ بخش دوم ؛ چاپ دوم ؛ تهران : کارنگ ؛۱۳۸۰
۳-پورپيرار ؛ ناصر ؛ پلی بر گذشته ؛ برامدن اسلام ؛ بخش سوم ؛ تهران : کارنگ ؛۱۳۸۰
۴- پورپيرار ؛ ناصر ؛ دوازده قرن سکوت ؛ برامدن هخامنشيان ؛ چاپ چهارم ؛ تهران : کارنگ ، ۱۳۷۹
۵- پورپيرار ؛ ناصر ؛ دوازده قرن سکوت ؛ اشکانيان ؛ تهران : کارنگ ، ۱۳۸۱
۶- پورپيرار ؛ ناصر ؛ دوازده قرن سکوت ؛ ساسانيان؛ قسمت اول ؛ سنگاپور : ۱۳۸۲
برگرفته از سایت آذرگشنسپ
تاملی بر بنيان تاريخ نوشته های ناصر پورپيرار –۳