پاسخ به دروغ های دشمنان ایران در رابطه با کوروش بزرگ – بخش دوم
كوروش بزرگ و پان تركيسم
برای دیدن بخش سوم(پاسخ به مقاله اشپیگل) ، اینجا را بفشارید
نویسنده: داریوش کیانی
كورش در ميان مردان روزگار خود در دليري و هوشمندي و فضائل ديگر، ممتاز و سرآمد بود. // كورش نه تنها مردي دلير در نبرد بود، بل كه در رفتار با اتباعاش با ملاحظه و مهربان بود، و از اين رو پارسها او را پدر ميخواندند (ديودروس سيكولوس، كتابخانهي تاريخي ۹/۲۲/۱؛ ۹/۲۴/۱).
حتا تا به امروز نبز خارجيان در داستانها و نغمههاي خود نقل ميكنند كه كورش نفساً بسيار سخاوتمند و خيرخواه و معرفتدوست و نامجوي بود، به طوري كه در برابر هر گونه سختي و رنجي بردباري ميكرد و با هر گونه خطري رويارو ميشد (گزنفون، پرورش كوروش ۱/۲/۱).
——————————————————————————————
حسين فيض الهي وحيد، نظريهباف شناخته شدهي مكتب جعل و جهل و فريب (پانتركيسم)، كه تخصصي ويژه در افسانهسازي دارد، پس از تلاشهايي بيهوده و نافرجام در مصادرهي برخي از مظاهر تمدن ايراني، همچون رستم، سيمرغ (!)، نظامي گنجوي، ابوريحان بيروني، اشكانيان و غيره، به نفع قوم ترك (كه سرنوشت و سرگذشت آن ربطي به ايرانيان آذري ندارد)، به منظور پر كردن خلاء بيفرهنگي اين قوم و جبران بيبهرگي آن از هر گونه شخصيت برجستهي تاريخي و ادبي، اين بار با درك اين كه امكان مصادره و تصاحب كوروش بزرگ به نفع اين قوم وجود ندارد، با لحن و ادبياتي در خورد شأن خود و هممسلكاناش، كورش بزرگ را آماج انواع هتاكيهاي وقيح و دشنامگوييهاي قبيح ساخته است.
با خواندن نخستين سطور نوشتهاي كه ح. فيض الهي وحيد (داراي دكتراي افتخاري از دانشگاهي نامعلوم در ماوراء قفقاز!) در اين باره به هم بافته است، بيدرنگ آشكار ميشود كه يكي از دلايل نفرت و كينهي او نسبت به كوروش بزرگ، آن است كه فيلمسازي سوئدي قصد ساخت فيلمي سينمايي دربارهي اين شخصيت نامدار جهاني دارد، اما در مقابل، هيچ كس تاكنون دربارهي شخصيتهاي نامدار قوم ترك (كه نميدانيم چه كساني هستند!) فيلمي نساخته است!
ح. فيض الهي وحيد، بنابر شيوهي رايج در ميان همهي پانتركهاي تجزيهطلب، در جاي جاي نوشتهي خود پاي حكومت پهلوي را به ميان آورده و آن را دشنام باران كرده است، بدين منظور كه با سياسي كردن موضوعات تاريخي و فرهنگي و القاي اين تصور كه آگاهيهاي تاريخي كنوني برساختهي پهلويان است، هر كسي را كه به آگاهيهاي تاريخي كنوني باورمند باشد، وابسته و طرفدار حكومت پهلوي جلوه دهند و اورا مرعوب سازند!
ح. فيض الهي وحيد در ادامهي نوشتهي خود، كوروش بزرگ را «جوانك دزد فاسد الاخلاق بدخوي و سگ پروده» ميخواند و استدلالهايي را – به خيال خود – پشتبند آن ميكند كه خواندن آنها، تنها احساس ترحم و رقت انسان را نسبت به وضعيت روحي و عقلي ح. فيض الهي وحيد برميانگيزد.
او در آغاز ادعا ميكند كه كتزياس، نويسندهي يوناني، كوروش را اين چنين معرفي كرده است، اما در عمل معلوم ميشود كه وي نه با آن نويسندهي يوناني آشنايي دارد و نه نوشتار او را خوانده است، بل كه مأخذ وي، نوشتهاي است از شيخ صادق خلخالي – كه نميدانم با وجود اين كه همگان وي را به عنوان نخستين حاكم شرع انقلاب ميشناسند، چرا وي را خطيب مشهور خوانده است! شيخ نامبرده، در نوشتهي خود، براي جدال با حكومت پهلوي، در پي مخدوش سازي چهرهي كوروش بزرگ برآمده بود؛ اما براي پي بردن به ميزان فهم و اطلاع شيخ نام برده از متنهاي تاريخي، اشاره بدين نكته بسنده است كه وي، واژهي «راهزني» را، كه در كتاب روانشاد حسن پيرنيا به نقل از كتزياس و در بارهي پدر كوروش كبير نوشته شده است، «راهِ زني» (= شيوه زنانگي) خوانده و با چسباندن آن به كوروش بزرگ، فاسد الاخلاق بودن او را استنتاج كرده است؛ كه اينك نيز اين برداشت كج فهمانه را، نويسندهي پانترك كجفهمتري، پايه و بنيان دشنامگوييهاي خود عليه كوروش بزرگ ساخته است!
اما با مراجعه به آن چه از نوشتههاي كتزياس بر جاي مانده است (۱) روشن ميشود كه او دربارهي وضعيت اخلاقي و دوران جواني كوروش هيچ سخني به ميان نياورده است. اما نيكلاس دمشقي، نويسندهي دوران هلنيستي، در نوشتار خود، افسانهاي را نقل كرده است كه در آن گفته ميشود، كورش فرزند مردي بود كه از شدت تهيدستي، راهزني ميكرد، و زني كه كار وي شباني بود (۲). به فرض صحت اين داستان (كه امكان پذير نيست)، بايد گفت كه داشتن خانوادهاي از طبقهاي فرودست و فقير، باعث مذلت و حقارت كسي نيست و اگر فردي از چنين جايگاهي نيز به مقام برآوردن بزرگترين امپراتوري جهان باستان دست يافته باشد، او را بايد پيوسته ستود و نابغهاي بيهمتا به شمار آورد. اما قضيه فقط اين نيست.
نيكلاس دمشقي در ادامه، روايت ميكند كه كوروش در جواني به شغل زيباسازي (گلكاري و باغداري) املاك دولتي مشغول بود و سپس به شغل ساقيگري آستياگ پادشاه ماد گماشته شد. اما نكتهي جالب توجه در اين جا است كه همين داستان دربارهي سارگون، پادشاه باستاني اكد نيز نقل شده است. در اين داستان گفته ميشود كه مادر سارگن يك روحاني بود و پدرش در كوهها زندگي ميكرد (راهزن بود). مادر، سارگن نوزاد را در سبدي نهاد و به جريان آب رودخانه سپرد. او را مردي آبكش از رودخانه گرفت و بزرگ كرد. سارگن در جواناني به باغباني مشغول بود و سپس در دستگاه پادشاه اكد به باغباني مشغول شد (۳). مشابه اين داستان، در حماسهي ملي ايران، درباره كي قباد و داراب (۴) نيز روايت شده است. اما ميدانيم كه سارگن از دودماني سلطنتي بوده است و آن چه دربارهي خاستگاه فرودست او (و كساني چون كوروش و كي قباد و …) بازگو شده است، بنمايهاي اسطورهاي در بيان اين موضوع است كه شاه مورد نظر به سبب لياقت و شايستگي فردي، و تقدير و گزينش و حمايت خدايان، و بدون كشمكش و مبارزهاي به پادشاهي رسيده است و لذا فرمانروايي او از هر لحاظ، مشروع و حقاني است. دربارهي كوروش بزرگ نيزمسلم است كه وي از دودمان شاهان انشان (بخش شرقي سرزمين ايلام، پارس/ فارس بعدي) بوده (گزنفون ۱/۲/۱؛ ۷/۲/۲۴؛ استوانهي بابلي كورش ۱۲؛ بسنجيد با هردوت ۱/۱۰۷؛ ۷/۱۱)، و آشكار است داستاني كه دربارهي برآمدن او از خاستگاهي فرودست نقل شده است، چيز جز بازگويي اسطوره و سنتي كهن براي تحكيم مشروعيت و حقانيت پادشاهي كوروش بزرگ نبوده است. البته از ناآگاهي ح. فيض الهي وحيد از اسناد تاريخي و ناتوانياش از درك مضامين اسطورهاي نبايست شگفتزده شد، چرا كه اشتغال بيوقفهي نظريهبافان پانتركيسم به تحريف و مصادرهي تاريخ ايران، بدانان فرصت كسب علم و سوادآموزي را نميدهد؛ اگرچه ذات آنان پذيراي هيچ گونه آموزش و پرورشي نيز نيست!
ح. فيض الهي وحيد در ادامهي نوشتهي خود، با سوء استفاده از روايتي كه فقط يوستين (گزيدهي تاريخ فيليپي ۱/۴)، مورخ يوناني، نقل كرده است، كوروش بزرگ را «سگ پرورده» ميخواند و سپس استنتاج ميكند كه كوروش «زندگي كثيفي» داشته است! روايتي كه يوستين نقل كرده است، و در ادامهي همان اسطورهاي است كه نيكلاس دمشقي بازگو نموده، شرح ميدهد كه آستياگ رؤيايي ديد كه تعبير آن سرنگون شدناش به دست نوهاش بود. او از اين رو، فرمان داد كه نوهاش، كوروش، به قتل رسانده شود. اما مأمور اين كار، چنين نكرد و كوروش را در جنگل رها كرد. در آن جا نيز سگي ماده به كوروش نوزاد شير داد و از او مراقبت كرد تا آن كه چوپاني وي را به نزد خود برد و بزرگ نمود. اما اين روايت نيز داراي مضموني اسطورهاي است كه دربارهي شخصيتهايي ديگر نيز نقل شده است؛ چنان كه در افسانههاي رومي گفته ميشود رمولوس و رموس (بنيانگذاران بعدي روم) را در نوزادي در سبدي نهاده و به جريان رودخانه سپرده بودند. در كرانهي رود، گرگي ماده بدانان شير داد و از آن دو مراقبت كرد تا آن كه چوپاني آنان را يافت و تربيت نمود (۵). علاوه بر اين، حتا دربارهي زرتشت نيز گفته ميشود كه هنگام رها كردناش در جنگل، ميشي بدو شير داده بود (دينكرد ۷/۳/۱۷). و داستان پرورش زال به وسيلهي سيمرغ نيز داستاني بس معروف است. اين اسطوره، در راستاي همان اسطورهاي كه پادشاه را به طبقهاي فرودست نسبت ميدهد، بر اين حقيقت اشاره دارد كه حمايات ويژهي خداوند از جان كودكي رها شده، كه مقدر است در آينده فرمانروايي بزرگ شود، چنان بوده كه حتا يك جانور (مانند سگ، گرگ، سيمرغ، و…) برخلاف ذات خود و تنها به سبب معجزهي الاهي، مأمور پرورش و مراقبت از نوزاد انسان ميشود.
اما ح. فيض الهي وحيد، كه مانند هر پانترك فريبكار و فريبخورده ديگري، جهالت و سادهلوحي در ذره ذرهي وجودش رسوب كرده است، اين اسطورهي مشخص را عين واقعيت پنداشته و گزارشي تاريخي انگاشته است. او نه از تفاوت و تمايز اسطوره و تاريخ دركي دارد و نه ميداند كه امكان تغذيهي انسان از شير سگ وجود ندارد.
باري، به جز روايت اسطورهاي نيكلاس دمشقي، همهي مورخان باستان، همسو با اسناد تاريخي آن روزگار، به تبار والا و سلطنتي كوروش، پرورش شايسته و شاهانه، و منش و روش انساني و اخلاقي او تصريح دارند، و لذا اين ادعاي ح. فيض الهي وحيد كه :«علاوه بر تاكيد بر فاسدالاخلاق بودن كوروش، مورخيني غير از كتزياس نيز كه قبل از ميلاد ميزيستند از بخش ديگري از اسرار زندگي كثيف او پرده برداشتهاند»، جعل و تحريفي كثيف از قماش ديگر دروغبافيهاي شرمآور پانتركها است.
اما نكتهاي كه سخت باعث انبساط خاطر است، آن است كه فيض الهي وحيد در حالي به كوروش نسبت «سگ پروردگي» و كثيفي ميدهد كه تركها، با اعتقاد و تفاخر كامل، خود را از تبار يك گرگ ميانگارند! طبيعي است كه از نگاه شاگردان مكتب جعل و جهل و فريب (پانتركيسم)، گرگ خونخوار بر سگ وفادار شرافت و برتري دارد!
ح. فيض الهي وحيد در ادامهي داستان سگبازي خود، ادعاي جديدي را، كه هيچ مأخذي براي آن معرفي نميكند و پيدا است كه سرچشمهي آن تخيلات فاسد خود است، به ميان ميآورد و مينويسد: «به اسكندر گفتند چون شالوده خاندان هخامنشي با «شير سگ» برآمده و «محافظين» اين خاندان «سگان» ميباشند لذا هر كجا سگي را ديديد كه در بالاي سر جسدي پرسه ميزند بدانيد كه جسد متعلق به پادشاه هخامنشي است و بدين ترتيب يونانيان بزودي با همان علايم مذكور جسد داريوش سوم هخامنشي را پيدا كرده پيش اسكندر آوردند»! توليدات كارخانهي جعل و دروغ پانتركها، كه سوخت آن ۷۵ ميليون دلار امريكا و كارگران و عملهي آن مشتي انسانهاي فريبخورده و ناقص العقلاند، تمامي ندارد.
ح. فيض الهي وحيد در جاي ديگري از مقالهي خود مينويسد: « به هر حال آنچه از تعابير و تفاسير يوناني و اسلامي برميآيد اين است كه كوروش به اصطلاح كبير سگ پرورده با هر دوز و كلكي بود امپراتوري تركان ماد را از پاي درآورد و آستياك آخرين پادشاه ماد را در تبعيد كشت». از اين گفته، خواننده به خوبي درمييابد كه يكي ديگر از دلايل كينه و خصومت پانتركها نسبت به كوروش بزرگ آن است كه وي حكومت – به خيال آنان – «ترك» مادها را برانداخته است!
ضمن تأكيد بدين نكته كه منابع اسلامي هيچ اطلاعي از مادها و كسي به نام آستياگ نداشتهاند، و اين كه هيچ مدركي مبني بر كشته شدن واپسين شاه ماد به فرمان كوروش بزرگ در دست نيست (برخلاف آن، نك. به هردوت ۱/۱۳۰ كه ميگويد آستياگ تا پايان عمر در امنيت و آرامش به سربرد، و يوستين ۱/۶ كه از گمارده شدن آستياگ به شهرباني گرگان خبر ميدهد)، ميبايست مجدداً تصريح كنم كه تاكنون هيچ سند مكتوبي از جنس كاغذ و چرم و سنگ به دست نيامده است كه نشان دهد تا پيش از حاكميت تركمانان – صفويان، مردم شمال غرب ايران به زبان تركي سخن ميگفتهاند. بل كه همهي اسناد تاريخي و باستان شناسي و زبان شناسي موجود، يكسره و يكصدا بر ايراني بودن تبار و فرهنگ و زبان مادها و جانشينان آنان در عصر اسلامي گواهي ميدهند (۶). اين را نيز بيافزايم كه پارسها و مادها چنان پيوندهاي نزديك قومي و فرهنگي داشتند كه نويسندگان باستان بارها، پارسها را ماد خواندهاند (نك. هردوت ۱/۲۰۶؛ ۴/۱۹۷؛ ۶/۶۴ۀ ۱۱۲ و غيره؛ ديوجنس لائرتيوس ۲/۵؛ ديودروس ۹/۳۱؛ پلوتارك، تميستوكل ۶/۸؛ و…).
اينک آشكار است كه هر نوع تكاپويي در جهت ترک جلوه دادن دودمانها و شخصيتهاي ايراني يا مخدوش كردن چهرهي شخصيتهاي تُرک نشدني، از طريق جعل و تحريف و دروغ و فريب، اقدامي محكوم به شكست و مشتي است كه پيوسته به سندان كوفته ميشود و نتيجهي آن، فروپاشي و خُرد شدن كامل موجوديت اشرار تجزيه طلب پانترك است، كه اين روزها خصلت خرابكاري و آشوبطلبي و تجاوزگري خود به جان و مال مردم را به خوبي برملا و آشكار كردهاند.
——————————————————————————————————-
ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون (سورهي انفال: ۲۲)
همانا نزد خداوند شرورترين موجودات كساني هستند كه (نسبت به حقايق) كر و لالاند و هرگز تعقل نميكنند.
——————————————————————————————————-
پانويسها
۱.
http://www.tertullian.org/fathers/photius_03bibliotheca.htm#72
۲.
R. Drews, “Sargon, Cyrus and Mesopotamian Folk History”, Jouranl of near eastern studies, vol. 33, No. 4, 1974, pp. 389-391
۳.
همان جا
۴.
حماسهسرايي در ايران، ذبيح الله صفا، انتشارات فردوس، ۱۳۷۴، ص ۴۸۱، ۴۲-۵۴۱
۵.
http://www.bartleby.com/65/ro/Romulus.html
۶.
http://prana.persianblog.com/1382_7_prana_archive.html#938324