پاسخ به دروغ های دشمنان ایران در رابطه با کوروش بزرگ – بخش یک
كورش بزرگ و پانتركيسم
برای دیدن بخش دوم ، اینجا را بفشارید
نوشتهی: داريوش كيانی
فردي به نام «آيتان تبريزلي» در نوشتاري به نام «چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد!» (مندرج در سايت گويا) كه نه ساختاري علمي دارد و نه انشاي درستي، و رجزنامهاي است از قماش ياوهگوييهاي رايج در ميان نژادپرستان پانتركيست، با سادهلوحي و تكبري توأمان، كوشيده است كه به خيال خود، جنايتهاي كورش را برملا سازد اما در باطن و در زير پوشش اين نوشتار، فقط و فقط به تبليغ و بيان عقايد نژادپرستانهي پانتركيستي خود پرداخته است. براي نمونه، او بزرگان و اديباني چون «فروغي، پيرنيا، كسروي، ايرج افشار و محمود افشار» را “كساني كه با نشان دادن كورش به عنوان عادل، سعي در تحقير و فراموشي تاريخ اقوام مختلف ايران كردهاند” معرفي ميكند، حال آن كه جز شادروان حسن پيرنيا (نويسندهي كتاب گرانسنگ “تاريخ ايران باستان”) مابقي، اديباني بودهاند كه براي آشكار كردن ماهيت و اصالت ايراني «آذربايجانيها» و عدم ارتباط آنان با اقوام ترك و مغول كوشيده و هيچ يك مورخ يا محقق تاريخ هخامنشيان به شمار نميآمدند!! آشكار است كه نويسنده، به بهانهي تاختن به كورش كبير، خواسته است كه دشنامي هم به مخالفان مسلك خود (پانتركيسم) داده باشد. وي در همين جهت، امثال «محمد تقي زهتابي» و «ناصر پورپيرار» را نمونهي برجستهي نويسندگان حقيقتگويي ميداند كه “آثارشان بر اساس منابع و مستندات معتبر نوشته شده و نه با پول انگليس و افكار مغرضانه”!! نيازي به توضيح نيست كه از نگاه يك پانتركيست ايدئولژيزدهي متحجر، امثال زهتابي و پورپيرار – كه هر يك به گونهاي، انديشههاي ضدايراني و پانتركيستي را تئوريزه ميكنند – بايد نمونهي اعلاي يك نويسندهي راستگو و فاضل دانسته شود و همهي ديگر نويسندگاني كه خلاف عقايد او ميانديشند و مينگارند، دروغگو و مزدور معرفي گردد: چنين است منطق و شعور و ادراك جماعت پانتركيست. نويسنده مقالهي مذكور اين نكته را نيز روشن نكرده است كه «عادل» دانستن كورش چگونه ميتواند باعث تحقير و فراموشي اقوام مختلف ايراني شود؟!!
نويسندهي مقالهي «چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد!» مدعي است “كساني كه كورش را «كبير» و «عادل» خواندهاند، وابسته به انگليس و گروههاي پانفارسيست [!] و مطيع نقشههاي شووينيستي رضا و محمدرضا پهلوي بودهاند”!!! اما او و ديگر هممسلكاناش كه هيچ گاه جز خود را نميبينند و نميپذيرند، خبر ندارند كه بزرگداشت و نكوداشت كورش از سدهي ششم پيش از ميلاد آغاز شده و در نوشتههاي مردمان و اقوام مختلف انعكاس يافته است؛ زماني كه نه انگليسي وجود داشته است و نه پهلوياني!! چنان كه روحانيان بابل (سدهي ششم پيش از ميلاد) كورش را كسي ميدانستند كه صلح و امنيت را در سرزمينشان برقرار ساخته و قلبهايشان را از شادي آكنده و آنان را از اسارت و بيگاري رهانده است؛ انبياء يهود (ديني كه بخش عمدهاي از قرآن در توصيف آن است و حتا در سورهي جاثيه، آيهي ۱۶ بني اسراييل، قومي دانسته ميشود كه الله آن را بر همهي اقوام و مردمان جهان برتري و سروري داده است) وي را مسيح و برگزيدهي خداوند و مجري عدالت و انصاف ميخوانند؛ «آخيلوس» هماورد ايرانيان در نبرد مارتون، دربارهي كورش مينويسد: «او مردي خوشبخت بود، صلح را براي مردماناش آورد… خدايان دشمن او نبودند؛ چون او معقول و متعادل بود»؛ هردوت ميگويد كه مردم پارس كورش را «پدر» ميخواندند و در پارس هيچ كس در خود ياراي برابري با وي را نميديد [هينتس، ص ۱۰۰]؛ و گزنفون مينويسد: «پروردگار كورش را علاوه بر خوي نيك، روي نيك نيز داده و دل و جاناش را به سه وديعهي والاي “نوعدوستي، دانايي، و نيكي” سرشته بود. او در ظفر و پيروزي هيچ مشكلي را طاقتفرسا و هيچ خطري را بزرگ نميپنداشت و چون از اين امتيازات خداداد جهاني و رواني برخوردار بود، خاطره و ناماش تا به امروز در دلهاي بيدار مردم روزگار، پايدار و باقي است» [سيرت كورش كبير، ص۴]. آيا ميتوان شهادت اين تعداد از مراجع و مورخان باستان را – كه گاه از دشمنان ايرانيان نيز بودند – رد و انكار كرد و كوتهنگرانه و سادهلوحانه سخن از جعل و تحريف تاريخ به دست وابستگان انگليس و حكومت پهلوي گفت؟!
نويسندهي پانتركيست مقاله با آوردن دو دليل سست و باطل، كوشيده است كه به گمان خود، جنايتهاي كورش را برملا كند. او نخست از لشكركشي و تجاوزات كورش به ساير مناطق سخن ميگويد و آن را گواه جنايتكاري وي ميانگارد! اما نويسنده نميداند كه هيچ برههاي از تاريخ، خالي از جنگ و ستيزه نبوده و هر كشوري براي تثبيت حاكميت خود و يا كسب منابع مالي براي اداره قلمرو خويش، ناگزير از نبرد با ملتهاي مجاورش بوده و عمليات نظامي كورش نيز چون همهي پادشاهان ديگر جهان، معنايي خارج از اين قاعده نداشته است. ضمن آن كه كورش غالب نبردهاي خود را از موضع تدافع انجام داده است و نه تهاجم؛ چنان كه اين ماد و ليديه بودند كه نخست به قلمرو حكومت كورش هجوم آوردند. نويسنده در ادامه همين داستانپردازي خود، از نبرد كورش با قوم «ماساژت» سخن ميگويد و اين قوم را ساكن در شما رود «ارس» معرفي ميكند و سپس از “نيرنگ و فريب و ناجوانمردي كورش در كشتن پسر «تومروس آنا» (ملكهي ماساژتها)” مي نويسد. هر چند كه آشكار نيست نفس اين داستان چه ربطي به موضوع جنايات فرضي كورش دارد، اما نويسنده با ذكر اين داستان، مجدداً نيت اصلي خود را در تبليغ آموزههاي پانتركيسم – در زير نقاب اين مقاله – آشكار ساخته است: او قوم ماساژت را كه از سكاها بوده (و در آرياييتبار بودن سكاها ترديدي نيست [گروسه، ص ۵-۳۴]) و به گواهي هردوت (پيرنيا، ص ۴۱۹) در اطراف رود «سيحون» ميزيستند [+]، به شمال رود ارس منتقل ميكند تا آنان را به آذربايجان مربوط سازد و نام ملكهي آنان را كه «تميريس» (Tomyris) بوده، «تومروس آنا/ Tumrus Ana» (آنا در زبان تركي به معناي مادر است) ميخواند تا به واسطهي چنين جعلياتي، ماساژتها را نيز تركتبار سازد!!!
نويسنده در مطلب خود، چنان از نيرنگ و فريب و ناجوانمردي كورش در قتل پسر ملكهي ماساژتها سخن ميگويد (البته نه با ذكر مورد و مصداق آن) كه گويي خود در ميدان نبرد حاضر بوده و از نزديك، نقشه و نيت و عملكرد كورش را مشاهده كرده است!! اما «آيتان تبريزلي» نه تنها در ميدان نبرد نبوده (!) بل كه روايت مورخ (هردوت) را نيز عمداً و از سر عصبيت و جهالت، تحريف كرده است. هردوت گزارش ميدهد كه كورش، پسر ملكهي ماساژتها را زماني كه با سربازاناش مشغول بادهنوشي و در حال مستي بوده، دستگير كرده و بعداً آزاد ساخته اما وي، به جهت زدودن ننگ دستگيري در حالت مستي، دست به خودكشي زده است! (هردوت: پيرنيا، ص ۴۲۴).
نويسنده در مرتبهي بعد، از قتل [خيالي] آستياگ به دست كورش سخن ميگويد و آن را به عنوان فاجعهي پدربزرگكشي، دليل و برهان جنايتكاري كورش ميانگارد. چنان كه پيشتر نوشته بودم [+] از مورخان باستان، تنها كسي كه مدعي كشته شدن آستياگ (پادشاه ماد) شده، «كتزياس» است. اما او آستياگ را پدر بزرگ كورش ندانسته و منكر خويشاوندي آن دو است؛ ضمن آن كه ميگويد آستياگ بدون آگاهي و دستور كورش كشته شده بود [پيرنيا، ص۱-۲۴۰]. اما به روايت برخي ديگر از مورخان [هردوت، گزنفون، ديودور: پيرنيا، ص ۲۳۴، ۲۴۴، ۲۵۹] آستياگ پدر بزرگ كورش بوده و پس از فتح ماد و سرنگوني پادشاهياش، تا پايان عمر، در آرامش و مصؤونيت به سر برده است [هردوت، كتزياس، ژوستن: پيرنيا، ص ۲۳۹، ۲۴۰، ۲۶۰]. بنابراين اگر نويسنده ادعاي خود را از روايت كتزياس برگرفته است، بايد گفت كه اين مورخ نه آستياگ را پدر بزرگ كورش دانسته و نه كورش را قاتل وي. اما اگر ادعاي خود را از مورخان ديگر اخذ كرده است، بايد گفت كه هيچ مورخ ديگري از كشته شدن آستياگ به دست كورش خبر نداده است… سواي اين نكات، بايد از آقاي آيتان تبريزلي پرسيد كه وي چگونه كشته شدن فرضي و خيالي آستياگ را نمونهي اعلاي جنايت عليه بشريت ميپندارد اما از نسلكشيها و قتل عامهايي كه به دست چنگيز و تيمور و آتيلا و سلطان سليم و عبدالحميد (خلفاي عثماني) انجام يافته يادي نميكند و اهميتي بدانان نميدهد؛ گويي كه براي پانتركيستها فقط جان انسانهايي ارزشمند است كه از آنان بتوان در راه نقشهها و شعارهاي ايدئولژيك خود بهره برداري كرد!!
نويسنده، در ادامه مطلب خود، رندانه آستياگ را فردي «عادل» ميخواند و او را در تقابل با كورش قرار ميدهد [البته انگيزهي اصلي نويسنده از عادل خواندن آستياگ – كه در مقالهاش از اشاره به آن چشمپوشيده – آن است كه پانتركيستها، مادها را تركتبار ميانگارند (!!!) و بديهي است كه يك پادشاه تركتبار، انسان «عادلي» خواهد بود!!!] سواي اين كه نويسنده، هيچ سندي را در مورد عدالت گستري آستياگ رو نكرده است (!) بايد گفت اگر با همان معياري كه وي كورش را جنايتكار توصيف كرده است (با قتل خيالي پدربزرگاش) بخواهيم كارنامهي آستياگ را ارزيابي كنيم – و البته نه با جعل و تحريف روايتهاي تاريخي – او را بايد سركردهي همهي جنايتكاران تاريخ به شمار آوريم؛ چرا كه به روايت هردوت [وحيدمازندراني، ص ۴-۹۳] او كودك هارپاگ – سپهسالار ماد – را ميكشد و قطعه قطعه ميكند و ميپزد و تكههاي گوشت كودك را به خورد پدرش ميدهد!!!
“آيتان تبريزلي” در دنبالهي نوشتار خود، رسالهاي از «شيخ صادق خلخالي» (نخستين حاكم شرع دادگاههاي انقلاب) را كه اولين نوشته در تقبيح و تخريب نام و ياد كورش كبير است، مورد تأييد و حمايت قرار ميدهد و جالب آن كه ميگويد: «اگر روزي ايشان از گفته هاي خويش پا پس بكشد مطمئناً آثار ديگري – مثل آثار پروفسور محمد تقي ذهتابي و ناصر پورپيرارها – هست كه جنايتكار بودن و ظالم بودن كوروش را به اثبات برسانند»!!! شيخ صادق خلخالي در آن رسالهي خود (به نام: كورش دروغين و جنايتكار) كه در اوائل انقلاب و با هدف مبارزه ايدئولژيك با حكومت پهلوي نگاشته بود، گاهي كورش را دلباختهي دختري يهودي نشان ميدهد و گاهي هم كلاً وجود وي را انكار ميكند و ساخته و پرداختهي تورات ميانگارد!! سواي اين كه معلوم نيست چگونه يك روحاني مسؤول اعدام سران حكومت پهلوي به ناگاه متخصص تاريخ هخامنشيان شده است، اشاره به يك مورد از نوشتههاي اين فرد در رسالهاش، پرده از تراز علمي و اعتبار آراياش بر ميدارد (موضوع شگرفي كه ناشر جديد كتاب نيز بدان تصريح كرده است): در كتاب «تاريخ ايران باستان» شادروان پيرنيا، روايت «كتزياس» (مورخ يوناني) در مورد كورش چنين آمده است: «كورش پسر چوپاني بود از ايل مردها كه از شدت احتياج مجبور گرديد راهزني پيش گيرد» [پيرنيا، ص ۲۴۰]؛ و خلخالي نيز كه مرجعاش همين كتاب بوده، جملهي مذكور را چنين نقل و فهم ميكند: «كورش پسر جواني بود از اهل مر كه از شدت احتياج مجبور گرديد راهِ زني در پيش گيرد و لواط دهد»!!!!!!
نويسنده مقالهي «چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد!» چون ديگر هممسلكاناش، از آن رو كه جماعت نژادپرست پانتركيست هرگز نتوانسته و نخواهد توانست كه حتا يك سطر نوشته بر سنگ يا كاغذ ارائه نمايد تا كه ثابت كند پيش از عصر ترکمنان-صفوي زبان تركي در آذربايجان موجود و رايج بوده، اينك براي جبران اين خلاء عظيم و پوشاندن و پنهان داشتن بيپايگي و پوچي مطلق عقايدشان، به دشنامگويي و هرزهزباني عليه منتقدان خود و حتا نياكان باستاني ايرانيان روي آورده و كوشيدهاند با بهرهجويي از شعارهايي سوخته چون «شووينيسم» و «پانفارسيسم» و امثال آن، افكار عمومي را از حقايق منحرف سازند. اما ديگر هنگام آن است كه پيروان فرقهي نژادپرست پانتركيسم – كه تمام سرمايهها و نقشههايشان بر باد رفته و ماهيت مزورانه و دشمنخويانهشان برملا شده است – ديوارهاي ستبر جهل و تحجر را از پيش چشمانشان بردارند و خود را از دام بيگانگان و دشمنان ديرين ايران برهانند و به دامان ميهن خويش باز گردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتابنامه:
ـ پيرنيا، حسن: «تاريخ ايران باستان»، انتشارات افراسياب، ۱۳۷۸
ـ گروسه، رنه: «امپراتوري صحرانوردان»، ترجمهي عبدالحسين ميكده، انتشارات علمي و فرهنگي، ۱۳۶۵
ـ وحيدمازندراني، علي (مترجم): «تاريخ هردوت»، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ۱۳۵۰
ـ هينتس، والتر: «داريوش و پارسها»، ترجمهي عبدالرحمن صدريه، انتشارات اميركبير، ۱۳۸۰
ـ «سيرت كورش كبير»: گزنفون، ترجمهي علي وحيدمازندراني، شركت سهامي كتابهاي جيبي، ۱۳۵۰
درود به عزیزان هم وطن
پدر من سرباز جنگ عراق با ایران بود و من افتخار میکنم به کشته شدن پدرم در راه ایران و کوروش بزرگ . بزرگترین افتخار من ، سربازی پدرم برای کوروش بزرگ هست . ای کاش تربیتی که به بچه های آینده خودم داشته باشم کوروش وار باشه . ایشون بزرگترین الگوی من هستن به ایرانی بودنم افتخار میکنم که با کوروش هموطن بودم . درود به تو ای کوروش بزرگ . راحت جاویدان
به خدا آدم دلش بهم می خورد از این همه کوروش بازی. از اینهمه اسامی مشمئز کننده مثل هخامنش و کوروش و اهورا و زرتشت. خجالت هم خوب چیزی است اگر قرار است داستانهای خیالی را به تاریخ ربط دهیم آنموقع تمامی کشورهای عقب مانده یک سر و گردن از ما بالاتر می شوند. همین افغانستان تاریخش را مطالعه بفرمائید و یا به سایتهای پان افغان سر بزنید آن موقع متوجه خواهید شد که افغانها بسیار از ما آریایی تر هستند و پارسها را آراییهای خانه بدوش و کولی می شناسند که در برخورد با مادها اصالت خود را از دست داده اند.
دانشمندان، فیلسوفان، شاعران و تاریخ نویسان در دوران هخامنشی را معرفی کنید
مثل اینکه در دوره هخامنشی فقط فرمانده ها و جنگجویان و پادشاهان در تاریخ ثبت شده اند.
در سایتهای باستان پرستان اسامی از دانشمندان یونانی را ایرانی معرفی کردند!
برای مثال باستان پرستان مینویسند:
اسکیلاس دریانورد و فرمانده داریوش هخامنشی بود. اگر به اسم این دریانورد توجه کنید هیچ شباهتی به اسامی ایرانی ندارد.
میتوان به اسم اسکیلاکس اشاره نمود که یکی از جغرافی دانان و دریا نوردان یونان قدیم بوده است در حقیقت اسکیلاکس همان اسکیلاس است که اسم یونانی از اسکیلاکس به اسکیلاس ترجمه شده و یک شخصیت غیرحقیقی درست شده است.
میتوانم به یک جعل تاریخی دیگر اشاره کنم: استانس ، میگویند او شیمیدان هخامنشی است ولی در حقیقت استانس ترجمه فارسی اوستانوس «οστάνης» است.
اوستانوس یا استانس این شیمیدان و فیلسوف نه ایرانی بود و نه در ایران زندگی کرده بود، او همه عمر خود را در یونان بود و همچنین آموزگار دموکریت (مبتکر نظریهٔ اتم) بود. دموکریت از آخرین فیلسوفان یونانی پیش از سقراط بود.
دیگر اسامی یا یونانی هستند و یا وجود خارجی ندارد.
و حالا بعد از بررسی دانشمندان و فیلسوفان خیالی هخامنشی میرسیم به تاریخ نویسان هخامنشی! حتی نتوانستم یک نمونه پیدا کنم
شاعران خیالی هخامنشی تا دلتون بخواد داریم
نمونه: دارایدخت! شاعر هخامنشی که در دوره ساسانیان به دنیا امد و ناگهان سر از دوره هخامنشیان در آورد مشخص نیست این شاعر چگونه از دوره سلوکیان و اشکانیان گذشته و به دوره هخامنشیان یعنی ۲ دوره قبل از ساسانیان رسیده. شاید هخامنشیان ماشین زمان داشتن و از این دوره به ان دوره در حال رفت و امد بودن .
دارا پادشاه تخارستان، در سال ۶۵۴ میلادی، به دلیل حمله اعراب به باختر، سرزمینی که امروزه افغانستان خوانده میشود، به ژاپن (جاپان) پناهنده شد. دخترش دارایدخت، در ژاپن به دنیا آمد و از او به عنوان نخستین زن پارسیگوی شاعر نامبرده میشود.
درود بر شرف و خردت شعورت ستودنیست تاریخ به تو افتخار میکند با این نگارش زیبا و با گفتار راستینت
درود به کوروش درود به ایران
افتخار میکنم به ایرانی بودنم
همه ی ما به ایرانی بودنمان افتخار میکنیم.
درود
کوروش خود منشوری دارد همانند نامش که سازمانهایی که خود را مدافع مردم میدانند همچون سازمان ملل و حقوق بشر و سلیب سرخ وقیره
تماما قوانین خود را از روی این یگانه مرد تاریخ <> کوروش بزرگ الگو برداری میکنند
کوروش بیدار است
قانون نامه حمورابی که بر سنگی به درازای ۲.۵ متر ، شامل ۲۸۲ قانون نوشته شده یک یادگار عظیم از تمدن بین النهرین است که بررسی آن هم از لحاظ حقوقی ( با توجه به وضعیت جامعه در آن عصر) و هم از نظر روابط اجتماعی و سیاسی می تواند اطلاعات مفیدی از آن زمان بدست بدهد.
استوانه گلی کوروش که امروزه به واسطه ی پی گیری خاندان پهلوی به عنوان “اولین منشور حقوق بشر” به ثبت رسیده است ، در بر دارنده ی نکات اخلاقی و انسانی به مراتب نازلیست که به هیچ وجه قابل مقایسه با توصیه های حمورابی نیست .
این در حالیست که حمورابی طی سالهای ۱۷۹۲-۱۷۵۰ پیش از میلاد زیسته و کوروش از سال ۵۵۹ تا ۵۲۹ فرمانروایی کرده ، یعنی حدود ۱۳۰۰ سال پس از حمورابی استوانه ای گلی مشابه دیگر الواح بابلی توسط موبدان معبد مردوک نوشته شد که به دلایلی مورد توجه قرار گرفت.
ویلیام دورانت در کتاب مشرق زمین گاهواره تمدن ،مقدمه ی قانون نامه حمورابی را چنین آورده است :
… در آن هنگام که نام بلند بابل را بر زبان راندند؛ در آن هنگام که شهرت آن را در سراسر جهان پراکنده ساختند و، در میان آن، مملکت ابد مدتی برپا داشتند که استواری آن همچون استواری آسمان و زمین است…
فرمان دادند تا چنان کنم که عدالت بر زمین فرمانروا باشد؛
گناهکاران و بدان را براندازم؛
از ستم کردن توانا بر ناتوان جلوگیرم…
و روشنی را بر زمین بگسترم
و آسایش مردم را فراهم سازم.
… این منم که به شهر اوروک حیات بخشیده
و آب فراوان در دسترس مردم آن گذاشتهام؛
این منم که شهر بورسیپا را زیبا ساختهام؛…
این منم که برای اوراش مقتدر غله ذخیره کردهام؛…
این منم که، هنگام سختی، دست کمک به جانب ملتم دراز کردهام،
و مردم را بر آنچه در بابل دارند ایمن ساختهام؛
من حاکم ملت و «خدمتگزاری» هستم
که کارهای او مایه خشنودی آنونیت است.
عبارت “خدمتگزار” خود نشان از اوج خضوع این شاه دارد و اینکه در سختی دست کمک را به سوی ملتش دراز می کند .
متن ذیل را هم جناب غیاث آبادی در سایتشان آورده بودند(ادعای متداول صلح و شادی و دادگری در کتیبه حمورابی) که نکات جالبی در این نوشته های حمورابی می بینیم :
Online Library of Liberty – The Code of Hammurabi
منم حمورابی، شاهی که خدایان مرا برگزیدند تا برای مردم رفاه را به ارمغان آورم، تا عدالت و دادگری را در زمین گسترش دهم، تا ظلم و بدی را از بین ببرم، تا قوی نتواند بر ضعیف ظلم کند و زور بگوید.
م حمورابی، آن کسی که فراوانی و برکت را زیاد کند، آن کسی که بر چهار گوشه جهان گام میگذارد، آن کسی که بابل را بزرگ و باشکوه کرد، آن کسی که قلب خدای خود مردوک را متوجه خود کرد، آن کسی که نیایشگاه اسگیلا را آباد کرد، آن کسی که شهر اور را آبادان کرد، آن کسی که شهر اوروک را زیبا و با طراوت کرد.
منم حمورابی، شاه چهارگوشه جهان، شاه بابل، شاه توانا، کسی که قانون و عدالت را در زمین برقرار کرد، کسی که به مردم آسایش بخشید.
منم حمورابی، شاه بزرگ، من چوپان مردمی بودم که مردوک آنان را به من سپرده بود، من سرزمینهای آرام برای مردم فراهم ساختم، من بر مشکلات بزرگ پیروز شدم، من دشمن را ریشهکن کردم،
من جنگ را کنار نهادم،
من به همه سرزمینها آسایش ارمغان کردم،
من کاری کردم تا همه مردم در دوستی و صلح زندگی کنند،
من اجازه ندادم کسی مردم را آزار دهد و برنجاند و بترساند،
سایه مهربان من بر فراز شهر گسترده شده است.
من همه مردمان سومر و بابل را در آغوش خود گرفتم، آنان را به سوی خوشبختی رهنمون شدم، من همیشه و همواره در صلح و آشتی بدانان فرمان راندم، من همه مردم را در پناه دانایی خود قرار دادم، من اجازه ندادم تا قوی بر ضعیف ظلم کند و زور گوید، من اجازه ندادم تا کسی به کودک یتیم یا زن بیوه ظلم کند.
من حمورابی هستم،شاه دادگری، بنیانگذار قوانین،مجری عدالت،من شاهی هستم که به مظلوم عدالت میبخشد، بگذارید هر ستمکشیدهای که ادعایی دارد به نزد من بیاید…
در این جملات می بینیم که حمورابی هم خود را شاه چهارگوشه جهان می خواند و خود را چوپان مردم می خواند و مهمتر از همه اینکه می گوید من “جنگ را کنار نهادم” و ارمغان صلح و دوستی به مردم می دهد و ندای دادگری و عدالت سر می دهد و از مظلوم حمایت می کند و به ستم کشیده اجازه ی سخن گفتن می دهد و…
براستی در سخنان کوروش چه نکات انسانی می توان مشاهده کرد ؟ بخوانیم از “استوانه گلی بابلی کوروش ” با ترجمه عبدالمجید ارفعی :
۱۸٫ همه ی مردم بابل، همگی (مردم) سومر و اکد، (همه ی) شاهزادگان و فرمانروایان به وی (= کورش) نماز بردند و بر دو پای او بوسه دادند (و) از پادشاهی اش شادمان گردیده، چهره ها درخشان کردند.
دقت کنید همه ی مردم بابل و سومر و اکد و بزرگان بر کوروش سجده کردند و بر دو پایش بوسه زدند ! اینست آنچه که ما بعنوان “منشور حقوق بشر” می شناسیم !
کالیستنس میگوید :
«کوروش پسر کمبوجیه ، نخستین انسانی بود که احترام سجده دید و گفته اند بعد از آن این رسم موهون در ایران امری مقبول شد .. غرور کوروش کبیر را قبیله ای از سکاها ، مردمی فقیر اما آزاد ، شکستند ، باید به خاطر آوری که سکاها داریوش را نیز تحقیر کردند ، همانگونه که آتن و اسپارت خشایارشا را تحقیر کردند و ده هزار مرد کلئارخوس و گزنفون اردشیر را و اینک الکساندر پشت داریوش دیگری را به خاک مالیده ، هرچند تاکنون کسی در برابر او به خاک نیفتاده است»(۴:۱۷۳) به نقل از وبلاگ ارغنون -جناب بزرگمهر
کوروش همچنان در بندهای بعد نیز این رفتار را تکرار می کند و می آورد (ترجمه عبدالمجید ارفعی ):
۲۹٫ و همگی (شاهان) جهان از زبرین دریا (= دریای مدیترانه) تا زیرین دریا (= دریای پارس)، (همه ی) باشندگان سرزمین های دور دست، همه ی شاهان آموری شاهان Amurrû آموری، باشندگان در چادرها همه ی آن ها
۳۰٫ باج و ساو بسیارشان را از بهر من؛ (= کورش) به بابل اندر آوردند و بر دو پای من بوسه دادند.
با دقت در این ترجمه خواهیم دید که “باج و ساو” و “بوسیدن دو پا” همزمان آمده و یک اصطلاح شاعرانه یا… نیست و عملیست که شاید در ابعادی کوچکتر ، ولی صورت گرفته ، و ادامه نیز داشته و حتی در عصر حضور اسکندر در دربار ایران ، یونانیان با شگفتی از این رفتار یاد می کردند .
قوانین حمورابی:
ویل دورانت درباره ی قوانین حمورابی می نویسد :
کدام شهر جدید امروز است که در آن حسن اداره به اندازهای رسیده باشد که تاوان جرمی را که به سبب اهمال آن پیش آمده بپردازد؟ آیا براستی قانون، از زمان حموربی به این طرف، ترقی کرده، یا تنها آن بوده است که افزونتر و پیچیدهتر شده است؟
بدون شک، مجموعه قوانینی را میسازد که از مجموعه قوانین آشور، که بیش از هزار سال پس از آن تدوین یافته، بسیار مترقیتر و به اصول تمدن نزدیکتر است و، از پارهای جهات، «به اندازه قانون یک کشور جدید اروپایی خوب است.»
یکی از قوانین بابل : اگر زنی میتوانست ثابت کند که نسبت به شوهرش وفادار مانده، و شوهر در حق وی سختی روا داشته، البته طلاق نمیگرفت، ولی عملا حق داشت خانه شوهر را ترک گوید؛ در چنین حالتی به خانه پدر و مادر خود باز میگشت و علاوه بر جهیزیه، هر چیز دیگری را که پس از آن به دست آورده بود نیز با خود میبرد. (زنان انگلستان تا اواخر قرن نوزدهم چنین حقی را به دست نیاورده بودند.)
برخی از قوانین :
اگرقاضی حکمی صادرکند و بعدا معلوم شود که تصمیم او اشتباه بوده است باید۱۲برابر جریمه ای را که تعیین خود بپردازد و از صندلب قضاوت کنار رود و هرگز قضاوت نکند.
اگر پسری پدرش را کتک بزند دست پسر باید قطع شود .
اگر مردی چشم مرد دیگری را کور کند باید چشم او کور شود.
اگر معماری برای کسی خانه ای بسازد و خانه ای که بنا کرده ویران شود و سبب مرگ صاحبخانه شود معمار به مرگ محکوم خواهد شد.
هرگاه شخصی گاوی کرایه کرد وشاخش را شکست و یا دمش را برید باید یک چهارم بهای ان را به نقره بپردازد.
اگر کسی در حین دزدی دستگیر شود، محکوم به اعدام خواهد شد. اگر دزد دستگیر نشود، مرد دزد زده باید در برابر خدا صورت تفصیلی آنچه را از وی دزدیده اند بازگوید و شهری که دزدی در آن واقع شده یا حاکم ناحیه خارج شهر باید تاوان خسارات وی را بدهد. اگر دزدی منجر به کشته شدن صاحب مال شود شهر و حاکم باید یک مینا به ورثه مقتول بپردازند.»
اگر مردی بخواهد از زنش که از او دارای فرزندی نشده جدا شود باید برابر پول خرید او و همچنین جهیزیهای که از خانهٔ پدرش به همراه آورده را به زن بپردازد و از او جدا شود.
اگر مردی زنی بگیرد و از او بچه دار نشود و بخواهد زن دومی بگیرد و او را به خانه بیاورد، زن دوم هرگز نباید به جایگاه زن نخست (مرتبه) باشد.
اگر کسی با مادر یا پدر خود زنا انجام دهد، هر دو فرد سوزانده می شوند.
اگر این زن نخواهد در خانه ی مرد بماند، مرد باید جهیزیه ی او را بپردازد و او را به خانه ی پدرش بفرستد.
اگر زن مردی بیمار شود و مرد بخواهد زن دیگری اختیار کند، نباید زن نخست را از خانه اخراج کند بلکه باید در خانه ای که ساخته نگه دارد و او را تا زمانی که زنده است حمایت (مالی؟) کند.
اگر زنی با مردی ازدواج کند و به او یک خدمتکار بدهد و برای او فرزند بیاورد، و آن مرد بخواهد زن دومی بگیرد، نمی تواند.
اگر مردی بخواهد از زنش که از او دارای فرزندی نشده جدا شود باید معادل پول خرید او و همچنین جهیزیه ای که از خانه ی پدرش به همراه آورده را به زن بپردازد و از او جدا شود.اگر برای خرید او قیمتی نپرداخته باید معادل یک مینا طلا به عنوان هدیه بپردازد.
اگر مردی در جنگ اسیر شود و در خانه ی او وسیله ی معاش هست ولی زن او خانه را ترک کند و به خانه ی دیگری برود، آن زن باید به آب انداخته شود.ولی اگر در خانه معاش نیست و زن به خانه ی دیگری برود، بر زن گناهی نیست.
اگر مردی به همسر باکره ی کسی را که هنوز در خانه ی پدرش زندگی می کند دست درازی کند، مرد به مجازات مرگ می رسد.
اگر زنی با مرد دیگری رابطه داشته باشد، باید هر دو با طناب بسته شوند و به آب انداخته شوند. ولی شوهر می تواند زن خود را ببخشد و شاه بردگان خود را.
املی کورت در کتاب “هخامنشیان” صفحه ۴۲ می نویسد:
کوروش تسلیم (بابل) را پذیرفت و خود را فرمانروای تبرک یافته از سوی خداوند برای بابل اعلام کرد …
این اعلامیه های (استوانه بابلی ) عمومی بخشی از سنت فاتحان بابل پس از پیروزی محسوب می شدند . آن ها ادامه حیات مغلوبان را تضمین می کردند …
این کار ابزار سیاسی نیرومندی بود که ایرانیان را بیشتر از حمایت مردم برخوردار می کرد و نه اقدامی برخلاف به شمار می رفت و نه نوعی آزادی بخشیدن به مردم بود.
همین که دیدم در بین منابعی که معرفی کردی نام غیاث آبادی هم وجود داره فهمیدم دروغگویی.
انت کذاب
همین که نوشته قانون حمورابی دست را قطع میکند پس تازینامه و ضد حقوق بشریست ننگت باد میهن ستیز
واقعا خیلی خیلی خیلی جالب بود با تشکر از جناب عالی که اینهمه زحمت کشید و این مطالب رو به این شکل اوردی خیلی عالی بود و دستت درد نکنه.امیدوارم همه ی دوران گذشته عبرتی برای اینده مون باشه که چه کسایی بودند و الان کجاند و همه در یک سرزمین باهم و برای سربلندی سرزمینمون تلاش کنیم.بردار من خیلی خیلی عالی بود و دستت درد نکنه و خیلی جالب و پرشور مقایسه کردی.به شما میشه گفت یک ایرانی ازاده که بدون هیچ اغراضی حرفه خودتو میزنی و میذاری دیگه همکیشان و هموطنانمون قضاوت کنند که تاریخ پر از مردان بزرگی از ادم تا الان هست.