آثار باستانی و ارزش های تاریخیایران باستان

جايگاه سياوش در اساطير

814_max1

مقدمه

سياوش يكي از مهمترين و محوري ترين شخصيت هاي شاهنامه است كه از پدري ايراني و مادري توراني به دنيا مي آيد. (۱) او فرزند يكي از شاخص ترين پادشاهان كياني (كاووس) است كه با سبكسري هاي خود، زمينه مرگ ناجوانمردانه فرزند را در سرزمين توران فراهم مي سازد.

واژه سياوش در اوستا به صورت واژه مركب «syavarshan» آمده كه از دو بخش syava (= سياه) و arshan (= نر، گشن) تشكيل شده است؛ روي هم رفته مي توان آن را «دارنده اسب نر سياه» معني كرد. (۱۶۳: ۱۹۶۱، Bartholome)
مهرداد بهار براي اين واژه معناي ديگري قائل شده است كه «مرد سياه» مي باشد، زيرا به نظر ايشان آيين سياوش به آيين هاي ستايش ايزد نباتي بومي مربوط است و به آيين تموز و ايشتر بابلي و از آن كهنه تر به آيين هاي سومري مي پيوندد و بدين روي واژه اوستايي به معناي مرد سياه يا سياه چرده است كه اشاره به رنگ سياهي دارد كه در اين مراسم به چهره مي ماليدند يا صورتكي سياه كه به كار مي بردند. (بهار، ۱۳۷۸: ۱۹۴-۱۹۵) با توجه به اين مفهوم سياوش با «حاجي فيروز» كه به نوعي كهن الگوي شخصيت اوست ارتباطي نزديك و منطقي پيدا مي كند.


در اوستا در «فروردين يشت» و «زامياد يشت» نام سياوش به صورت «كي سياورشن» در زمره اسامي هشتگانه شاهان كياني (كي قباد، كي اپيوه، كي ارشن، كي بيارشن، كي پشين، كي كاووس، كي سياوش و كي خسرو) آمده است. اسامي هشتگانه كويان در اوستا متعلق به پيش از دوره ويشتاسب و زرتشت بوده و همگي در شمار يك خاندان به حساب آمده است، لذا بايد سياوش را پس از كاووس و پيش از فرزندش كيخسرو پادشاه مقتدر يكي از نواحي شرقي، مثلاً بلخ دانست كه در نبرد با تورانيان به عنوان قبايل مهاجم آريايي ماوراء جيحون كشته شده است.
واژه «كوي» kawi كه به صورت اوستايي «كي» kay قبل از دوره زرتشت در مقابل نام شاهان مي آمده تنها خاص نواحي شرقي بوده است. طبق نظر ايشان دوره سلطنت كيانيان نموداري تاريخي از دوران استقرار آرياييان مهاجر در ايران شرقي تا پيش از ظهور زرتشت است (كريستن سن، ۱۳۸۱: ۱۱ و ۴۷) به اين ترتيب و با استناد به متن اوستا بايد سياوش را نيز شاه دانست. اما بر پايه گزارشي كه فردوسي از داستان زندگي وي ارائه مي دهد، او هيچگاه شاه ايرانشهر نبوده است، البته به نظر صفا مي توان تصور كرد كه در روزگار پيش از زرتشت و يا نزديك به عهد زرتشت او را پادشاه خاور ايران دانسته اند. (صفا، ۱۳۸۷: ۴۹۳-۴۹۴)
سياوش از جمله شخصيت هايي است كه قبل از ظهور وحضور در عرصه شاهنامه در محيط رازآلود اسطوره خدايي خاص با كاركردي ويژه تلقي مي شود؛ در واقع او يكي از پر استعدادترين چهره هاي اسطوره اي – حماسي ايران است كه مراحل تدريجي گذر از مقام خدايي و رسيدن به مرتبه انساني را پيموده است.
در اين مقاله سير تكاملي سياوش كه از او نوعي انسان كامل در آيين ها و حماسه ملي ايران به وجود آورده است در اساطير، اوستا، متون پهلوي و يافته هاي باستان شناسي مورد بررسي قرار مي گيرد. بديهي كه حضور اين شاهزاده اهورايي در حيطه اسطوره، مؤلفه هاي متعددي را در بر مي گيرد كه هر كدام در جاي خود مورد بررسي قرار خواهد گرفت.

سياوش در اساطير

اسطوره بافتي منسجم از روايات سنتي و مقدسي است كه در جوامع ابتدايي بشر باور و اعتقاد قلمداد مي شده است. اسطوره هاي هر ملتي حاوي سنت هايي درباره خلق هستي، خدايان، انسان و خويشكاري ايشان است.
اگر اسطوره را يك واقعيت آرماني و حقيقت دست نيافتني بدانيم كه پيوسته ذهن بشر در تكاپوي آن بوده است، مي توان داستان سياوش را نيز اسطوره ناميد. اين اسطوره با همه ابعاد در خور توجهش پيوسته مظهر و نماد حقايقي قرار گرفته كه پيرامون شخصيت رمزآميز او جريان داشته است.
با كمي كنكاش در اساطير ملل مختلف مي توان به اين نتيجه رسيد كه بسياري از شخصيت هايي كه در حماسه هاي ملي، موقعيت و ويژگي هاي مخصوص به خود دارند، در زمان هاي دور دست اسطوره هايي بوده اند كه بعدها توسط مردم و نيازهاي جوامع تاريخي رنگ حماسه و حتي واقعيت به خود گرفته اند. تعداد زيادي از اين قهرمانان حماسي، زماني در عرصه وسيع آسمان ها ايزداني خاص بوده اند كه هر كدام حوزه محدودي از اين كيهان پرشگفت را در سيطره خود داشته اند، اما در تحول و گذر زمان به هيأت موجودي زميني درآمده اند. با استناد به اين تعاريف سياوش را نيز مي توان جزء آن دسته خداياني دانست كه به زمين كشيده شده اند تا خويشكاري خود را به پايان برسانند.
داستان سياوش اسطوره بومي اين سرزمين است كه پس از ورود قوم مهاجر آريايي و در گذر زمان، ساختار كهن و قداست خود را از دست داده؛ ولي به دليل ارتباطي كه با زندگي عملي جامعه يافته است، هنوز در متن اجتماع ما زنده و جاريست.
بن مايه اصلي اين داستان، همان مرگ و زندگي دوباره طبيعت به شكل خدا بر روي زمين و شهادت و باززايي اوست. بنابراين مهم ترين تحليل اساطيري كه از سياوش وجود دارد، نظر بهار است كه او را «خداي شهيد شونده نباتي» مي داند؛ بدين ترتيب كه اقوام كشاورز دوران باستان، با ديدن رويش و رشد گياه در زماني خاص و خشك شدن آن در مرحله بعد به اين نتيجه رسيدند كه تا گياه به نيستي نرود در هنگام بهار مجدداً سبز نخواهد شد.
اين باور كه مبناي زندگي كشاورزي آنان و از اصول اوليه زيستي شان به شمار مي آمد، در جهان بيني و ايدئولوژي فكري شان نسبت به جهان پيرامون تاثير مي گذاشت؛ بدين ترتيب كه براي گياهان و زندگي نباتي خداياني قايل بودند كه بتدريج آنها را به سوي تعميم اين امر به سمت مردگان خود سوق مي داد.
وحدت بنيادي مرگ و زندگي در انديشه انسان پيش از تاريخ، صورتي اسطوره اي پيدا كرد كه به نوعي كهن الگوي ايجاد «ايزد نباتي» در تمدن هاي مختلف در طول تاريخ گرديد. بر اساس اين ديدگاه كه زماني باوري راسخ و استوار بوده است، خداي بارور كننده مي ميرد و در زير زمين نيست مي شود؛ اما پس از سير تحولاتي كه الزاماً اسطوره اي است در هنگام بهار دوباره به طبيعت بازمي گردد.
اين آيين به گونه هاي مختلف از دره سند تا يونان و مصر ديده مي شود. داستان راماين در هند، سياوش در ايران، تموز يا دموزي در بين النهرين، بعل در سوريه و حتي داستان يوسف در تورات، همگي نشان دهنده مرگ و حيات دوباره است. (بهار، ۱۳۷۸: ۳۹۸-۳۹۹)
اعمال هر كدام از اين شخصيت ها به نوعي با مساله زندگي و مرگ ايزد نباتي در ارتباط است؛ يعني مرگ، شهادت، به آتش فرو رفتن، به جايي تبعيد شدن و يا به زندان تاريك افتادن همه جانشين و نماد اين مساله است كه دانه براي رويش مجدد بايد مدتي در زير زمين پنهان بماند و پس از اين دوره كه دانه با تاثير گرفتن از عوامل شيميايي به حد لازم از رشد و نمو رسيد، مي توان گفت كه از جهان مرگ و نيستي رها شده است.
در مورد شخصيت هاي نامبرده نيز وضع به همين صورت است؛ يعني بيرون آمدن از آتش، از تبعيد و زندان رها شدن، به فرمانروايي و قدرت رسيدن همه نماد زندگي دوباره اي است كه پس از يك دوره نيستي و نابودي به دست آمده است.
در ميان انبوه اين نمونه ها توجه ما به سياوش معطوف است، لذا چنانچه بنا به قول بهار داستان سياوش را از اصلي ايراني ندانيم و ريشه آن را در ماجراي دموزي در بين النهرين بجوييم، بايستي تمامي اعضا و عناصر داستاني آن را كه در طول زمان دچار تغيير شده است با اين اسطوره بين النهريني مطابقت دهيم و براي اين كار ابتدا لازم است كمي بر روي دموزي و داستانش درنگ كنيم.
دموزي – خداي بركت بخشنده و بارور كننده سومري – همسر اينين – مادينه خداي باروري و الهه شهر اوروك – بوده كه از قدرت و امكانات بسيار برخوردار بوده است. اينين، دموزي را به گناه اينكه احترامات فائقه را نسبت به وي به جا نياورده است، به دست ديوان مي سپارد تا او را به جهان مردگان ببرند؛ دموزي به جهان مردگان برده مي شود و سرانجام طي تحولاتي اساطيري از آنجا به روي زمين بازمي گردد و دوباره با الهه عشق و باروري ازدواج مي كند.
اين مرگ و ازدواج دوباره كه در آن دو ايزد باروري و بركت بخشندگي حضور دارند، نماد و كهن الگويي براي داستان سياوش است تا جايي كه امروز در اساطير ايران، او را به عنوان ايزد باروري و نباتي مي شناسند.
سياوش نيز همچون دموزي خداي كشتزارهاست؛ او به درون آتش مي رود، اين مساله را مي توان نماد خشك شدن و زرد گرديدن گياه دانست؛ اما سرانجام شاد و پيروز از آتش خارج مي شود كه نمادي است براي رسيدن بهار و سبز گشتن گياه. به زباني ديگر، اين اسطوره نمايانگر مرگ و رستاخيز و تابع الگوي خزان و بهار است. پژمردن سياوش و روييدن دوباره كيخسرو اساسي ترين نمود مرگ و رستاخيز و تابع الگوي خزان و بهار است. پژمردن سياوش و روييدن دوباره كيخسرو اساسي ترين نمود مرگ ايزدگونه اين شهيد و سبز گشتن خون سياوشان است.
در اين ماجرا الهه آبي كه در اساطير سومري «اينين» بود، جاي خود را به سودابه داده است. سودابه به معني «دارنده آب سودبخش» است، در اين مفهوم او نيز همچون اينين باعث مرگ خداي كشت و باروري مي شود كه در اين داستان سياوش ناپسري اوست. (همان: ۱۹۵)
سودابه سياوش را به جهان نيستي مي فرستد، اما او در قالب كيخسرو دوباره به سوي هستي باز مي گردد و افراسياب را كه به نوعي نماد خشكسالي و خشكي است از بين مي برد. حوزه حضور سياوش در اساطير را مي توان در چند ويژگي از جمله آيين ها، مساله نخستين انسان، شهادت، سوگواري و… مورد بررسي قرار داد. هر كدام از اين مؤلفه ها به نوعي به تبيين جايگاه ويژه او در اساطير مي پردازد.

۱- سياوش در آيين ها

تحول و پيشرفت اسطوره بستگي به چگونگي كاربرد آيين ها در جوامع صاحب اسطوره دارد و در واقع اسطوره ها به وسيله آيين ها است كه رشد پيدا كرده و زنده مي ماند. به همان اندازه كه مردم در حفظ آيين هاي ملي خود كوشا باشند، اسطوره ها نيز در بين آنها تداوم پيدا خواهد كرد.
اسطوره سياوش، پس از طي كردن دوران اساطيري به وسيله آيين هايي كه هنوز در ميان ما زنده است، ادامه پيدا كرد. از اين آيين ها آنچه هنوز تا زمان ما ادامه يافته، سنت حاجي فيروز، نوروز و كشتن خروس پس از درگذشت عزيزي است.

۱-۱. سياوش و رابطه آن با حاجي فيروز

چنانكه پيش از اين گفته شد، سياوش به عنوان «ايزد شهيد شوند نباتي» يك بار به جهان مردگان كه عرصه تيرگي و تاريكي است مي رود و سپس به صورت كيخسرو به جهان زندگي باز مي گردد.
اين مراسم، ويژه بهار و عيد نوروز است كه انقلاب رويش دوباره گياه و سبز شدن طبيعت نباتي صورت مي گيرد. در همين زمان است كه «حاجي فيروز» با صورتي سياه، جامه اي سرخ و دايره زنگي در دست ظاهر مي شود.
به نظر بهار، رنگ سياه چهره او به دليل بازگشت از جهان مردگان است براي آوردن باران و بركت؛ جامه سرخش نيز محتملاً نماد زندگي مجدد و خون مجدد اوست كه اين سياهي و سرخي در كنار هم مبين مرگ و زندگي است كه پيوسته در كنار هم قرار دارند. دايره زنگي حاجي فيروز و آواز خواندن او كه در داستان دموزي به صورت ني لبك نمودار است، نشانه رقص هاي جادويي باران آورنده است كه براي باران آوري انجام مي شده است. (بهار، ۱۳۷۷: ۲۶۴-۲۶۵)
سياوش شهيد مي شود و از خون او گياه مي رويد، كيخسرو در واقع نماد بازگشت او به اين جهان است. اين تلقي هنگامي عقلاني و منطقي به نظر مي آيد كه بنا به نظر بهار معناي نام سياوش را «مرد سياه» بدانيم. (بهار، ۱۳۷۳: ۲۱۱-۲۱۵)

۱-۲. سياوش و نوروز

جشن نوزايي طبيعت از ديرباز رابطه اي نزديك با سياوش به عنوان «ايزد نباتي» در ايران داشته است.
نوروز ايام زنده شدن دوباره طبيعت و از سر گرفتن رويش و سرسبزي است، لذا در بين اقوام كشاورز منزلتي خاص داشته و آنان را به سوي پرستش ايزدي سوق داده كه به نوعي با رويش گياه ارتباط داشته است. پس مي توان گفت اين نوروز، نوروز كشاورزان و كساني است كه به خداي نباتي ايمان دارند.
سياوش كه پس از مرگ، در هيات گياه نمودار مي شود، براي مردم معرف طيفي از رونق و بركت بوده كه از لوازم مهم زندگي كشاورزي به شمار مي آيد. در اين روزهاست كه طبيعت و مردم به شادي و نشاط مي پردازند و بازگشت دوباره او را جشن مي گيرند.

۱-۳. سياوش و آيين كشتن خروس

بر طبق روايات نرشخي، مغان بخارا قبر سياوش را در دروازه شرقي بخارا (دروازه كاه فروشان) مي دانسته اند:
«و مغان بخارا آن جاي را عزيز دارند و هر سالي كه هر مردي آنجا يك خروس برد و بكشد، پس از برآمدن آفتاب روز نوروز …» (نرشخي، ۱۳۵۱: ۳۲-۳۳)
خروس از جمله پرندگان اساطيري در فرهنگ ايراني به شمار مي آيد، زيرا اولين موجودي است كه با صدايي اهورايي از آمدن خورشيد خبر مي دهد. در آيين زرتشي اين پرنده داراي اهميت ويژه اي است اما كشتنش در سوگ سياوش به صورت امري عادي جلوه مي كند. (مزداپور، ۱۳۶۹: ۱۴۴) تصويري كه امروز در ميان برخي اقوام از كشتن خروس وجود دارد به دليل خوش يمني اين پرنده است كه به نوعي قرباني گناهان شخص از دست رفته مي شود، اين قرباني شدن با سياوش كه قرباني پليدي ها و ناپاكي ها مي شود تا جهان را پاك سازد بي ارتباط نيست.

۲- سياوش به عنوان نخستين انسان

پيوند ميان انسان و گياه پيشينه اي كهن و اساطيري دارد. اين پيشينه كه در ماجراي سياوش به صورت روييدن گياه خون سياوشان از خون او ديده مي شود، باعث شده است كه برخي از پژوهندگان اساطير و فرهنگ ايران، سياوش را در زمره «نخستين انسان» به شمار آورند. (۲)
به نظر سركاراتي، در دوران سياوش، افراسياب نماد و نمونه اهريمن و ضحاك در دوران اساطيري است؛ زيرا همچنانكه اهريمن و ضحاك، مرد نخستين و گاو يكتا آفريده و نيز جمشيد و برمايون را مي كشند، افراسياب نيز سياوش و اغريرث را مي كشد و از اين دو، سياوش نمونه ديگري از مرد نخستين است و همچون كيومرث، پس از مرگش از خون او كه بر زمين ريخته مي شود، گياه مي رويد.
اغريرث نيز گونه تغيير يافته اي از گاو «اوگ داد» Ewagdad است كه بنا به روايات ديني گوپت شاه ناميده مي شود و از پاي تا نيمه تن، گاو و از نيمه تن به بالا مرد است. (سركاراتي، ۱۳۵۷: ۱۱۶-۱۱۷)
به نظر خالقي مطلق نيز سياوش همچون كيومرث مي تواند يكي از نمونه هاي نخستين انسان در اساطير و حماسه ايرانيان باشد. وي بنا به سه دليل و بيان سه ويژگي مشترك ميان سياوش و كيومرث به اثبات ادعاي خود پرداخته است:
اول اينكه سياوش و كيومرث هر دو پيش از مرگ در خوابي سهمگين و عميق فرو مي روند:
«در مورد كيومرث در بندهش (بخش چهارم) آمده است كه هنگام مرگ او كه رسيد خداوند او را به اندازه يك بند شعر به خواب فرو برد و چون كيومرث چشم گشود جهان مادي را به تاريكي شب يافت و از زمين جز سر سوزني از جمله جانوران زيانكار خالي نمانده بود.» (خالقي مطلق، ۱۳۶۲: ۲۲۷)
در روايت فردوسي نيز سياوش قبل از لشكرکشي افراسياب به خوابي عميق فرو رفته و حوادثي كه در آينده برايش پيش مي آيد را در اين خواب مي بيند:

چهارم شب اندر بر ماهروي
به خواب اندرون بود با رنگ و بوي

بلرزيد و از خواب خيره بجست
خروشي برآورد چون پيل مست

بپرسيد زود دخت افراسياب
كه فرزانه شاها چه ديدي به خواب؟

سياوش بدو گفت كز خواب من
لبت هيچ مگشاي بر انجمن

چنين ديدم اي سرو سيمين به خواب
كه بودي يكي بيكران رود آب

يكي كوه آتش به ديگر كران
گرفته لب آب نيزه روان

ز يك سو شدي آتش تيز گرد
برافروختي از سياوش گرد

ز يك دست آتش ز يك دست آب
به پيش اندرون پيل و افراسياب

بديدي مرا روي كرده دژم
دميدي بر آن آتش تيز دم

(فردوسي، ۱۳۷۸: ۴۴۳/۳)
دومين ويژگي مشترك كيومرث و سياوش، تسليم و عدم مقاومت در برابر حمله دشمن است.
كيومرث در برابر يورش اهريمن خود را بي دفاع تسليم مي كند، سياوش نيز در برابر حيله گري گرسيوز و تصميم اهريمنانه افراسياب هيچ واكنشي از خود نشان نمي دهد و حتي از ايرانيان مي خواهد كه دست از پايداري بردارند.
سومين وجه شباهت، رستن گياه از خاكي است كه آنها بر آن مي ميرند:
«همانگونه كه با مردن كيومرث قطره اي مني از پشت او در شكم خاك مي رود و از آن گياهي مي رويد و زندگي آغاز مي گردد، پس از مرگ سياوش نيز از جايي كه خون او بر زمين ريخته است، كه خاصيت درمان بخشي دارد.» (خالقي مطلق، ۱۳۶۲: ۲۲۷)
بدين ترتيب ملاحظه مي شود كه سياوش و كيومرث چند وجه مشترك و مهم دارند كه نشان مي دهد، در روايات ايراني سياوش نيز در شمار نخستين انسان ها بوده؛ ولي با تحول اسطوره به حماسه بسياري از خطوط آن محو گرديده است.

۳- سياوش به عنوان مظهر شهادت

خون شهيد در هر فرهنگي درخت دين را تغذيه و بارور مي كند، از اين رو مساله شهادت در ارتباط با شخصيت سياوش چه در بعد اساطيري و چه در بعد حماسي، مساله اي محوري و اساسي به نظر مي رسد، زيرا با مرگ اوست كه اسطوره شهادت در بطن فرهنگ ايراني شكل مي گيرد و تا مدت ها پس از اين ادامه مي يابد.
سياوش، نمونه تكامل يافته انساني است كه در همه ابعاد بشري به رشد و تكامل رسيده است، لذا طبيعي است كه منشا و آغازگر طيفي از تقدس ها و ارزش هاي اجتماعي به شمار مي آيد. او همواره نماينده كساني است كه در راه پيشبرد مصالح جامعه، قرباني كج انديشي، جهالت و سوء ظن اطرافيان مي شوند، به همين دليل است كه از گذر اسطوره به حماسه و حماسه به تاريخ افراد زيادي جانشين او شده اند.
سياوش در اسطوره خداي گياهان است، او بايد بميرد تا سرسبزي و طراوت به طبيعت برگردانده شود؛ اين باور در حماسه ملي نيز به نوعي راه يافته و آن وقتي است كه پس از شهادت از خونش گياه «خون سياوشان» مي رويد. اين گياه تقويت كننده باورهايي است كه او را ايزد نباتي مي داند.
شهادت سياوش تنها به بعد اساطيري محدود نمي شود. او به همراه اسلام به عنوان باور راسخي كه بيشتر حركت هاي فرهنگي ايراني را تغيير داد از فرهنگ ايراني به فرهنگ ايراني – اسلامي منتقل مي شود. انساني كه در اين تحول فرهنگي مي زيست، بر آن بود كه با حفظ ديدگاه ها و آرمان هاي سنتي پا در مرحله جديدي از تمدن و اعتقادات ديني بگذارد و جامعه فاخر هويت اسطوره اي و حماسي خود را بر تن يك شخصيت ديني بپوشاند. تحول اساطيري سياوش در طول تاريخ به صورت امام حسين (ع) رخ مي نمايد. در واقع سياوش اسطوره اي، جاي خود را به امام حسين (ع) تاريخي مي دهد. مردم ايران با پشتوانه عظيمي از شهادت سياوش، ياد امام حسين (ع) را گرامي مي دارند:
«شهادت نوعي حماسه منفي است، چه در حسين و چه در سياوش، آرزو يا اراده بالقوه مريدان كه زاده نمي شود و جسميت نمي يابد، به مرادي كامل و مردي آسماني منتقل مي شود. در دنيايي كه آدمي به هر تقدير ناچيز مي شود، مرگ فرجام كار محترمان است، به ويژه كه او تجسد اراده محبوس هواخواهان باشد و هرچه مرگ نارواتر و غم انگيزتر، اجابت نيازهاي روح پيران تمام تر! از اين نظرگاه شهادت فرجام به كمال و ضروري چنين قهرماني است.» (مسكوب، ۱۳۵۴: ۹۳)
پس مي توان شهادت سياوش را در جامعه ايراني كه به نوعي كهن الگوي شهادت هاي تاريخي پس از خود است، نوعي تعالي دانست، زيرا مرگ چنين انساني به مراتب ارزشمند تر از زندگي اوست.
مرگ سياوش، شهادت مقدسي است كه او را با راستي و يگانگي به اتحاد مي رساند؛ زيرا اگر چه خود مرگ را انتخاب نمي كند اما با آغوش باز پذيراي آن مي شود. او به واسطه فرهمند بودن از رازهاي نهاني آگاه است و بخوبي مي داند تا تن به مرگ نسپارد، خويشكاري كيخسرو در اين جهان به انجام نمي رسد، بنابراين بدون كمترين اعتراضي به مرگ تن داده و آغاز خويش را به پايان مي رساند.
سياوش آفريده نيكي است، او براي تثبيت نيكي ها به سختي زندگي مي كند، در پايان نيز به دشواري مي ميرد تا با همه نيكي ها و نيكويي هاي جهان به وحدتي جاودانه برسد:
«ذات پروردگار در برگزيدگان حلول مي كند و عجب آنكه همين برگزيدگان شهيد مي شوند.» (همان)
در جهان اسطوره گياه و باروري ارتباط نزديكي با انسان و زندگي انسان دارد، به گونه اي كه به رابطه اي تنگاتنگ و متقابل ميان بشر و نبات منجر شده است. گياه «خون سياوشان» يا «پرسياوشان» كه در ارتباط با سياوش از اين تقابل اسطوره اي بهره برده است، گياهي رمز آميز است كه پس از كشته شدن سياوش از خون او مي رويد. اين گياه به طور حتم كاركردي اسطوره اي دارد، زيرا در روايات اساطيري ايران جايگاه خاصي به خود اختصاص داده است، چنانكه در زندگي كيومرث زرتشت، سياوش، كيخسرو و آيين مهر ديده مي شود.
كيومرث در ادبيات پيش از اسلام نمونه نخستين انسان و حتي نخستين پادشاهي است كه آيين تخت و تاج نهاد و سي سال پادشاهي كرد. هنگامي كه به حمله اهريمن زندگي اش به پايان رسيد، از خاكي كه نطفه او بر آن ريخت گياهي به نام «ريباس» روييد كه داراي يك ساقه بلند و پانزده برگ بود. اين گياه بعدها از هيأت نباتي به هيأت انساني درآمد و «مشي و مشيانه» به عنوان پدر و مادر جهانيان از آن به وجود آمدند. (كريستين سن، ۱۳۸۳: ۱۳-۱۷)
در روايت اوستايي نيز هرمزد پس از آسمان، آب، زمين و پيش از گوسپند (گاو) و انسان، گياه را آفريد. اين مساله نشان دهنده اهميت گياه و رويش در سير خلقت جهان و بشر است. (بهار، ۱۳۷۸: ۴۴-۴۷)
در زندگي زرتشت نيز گياهي موسوم به هوم نقشي اصلي و اساسي به عهده دارد كه در تولد و به وجود آوردن او كه بار رسالتي همچون رسالت سياوش و كيخسرو را به دوش مي كشيد، بسيار حائز اهميت است. (۳)
در آين مهر نيز اين گياه حضور و ظهوري اسطوره اي دارد، زيرا هنگامي كه مهر گاو نر را قرباني مي كند، از خون او گياهي مي رويد كه باعث باروري و سرسبزي زمين مي شود. (سرخوش كرتيس، ۱۳۷۳: ۱۳)
در اسطوره سياوش، تبديل او به گياه و استحاله گياه به كيخسرو نكته درخور توجهي است كه معرّف ذات ايزدي و بركت و بخشندگي اوست. سياوش به عنوان نمونه ايزد نباتي در اساطير ايران همچون دانه اي كه تمامي ارزش هاي بشري را در دل خود مي پرورد، به زير زمين مي رود و پس از طي كردن مراحلي، به صورت كيخسرو پادشاه آرماني اسطوره و حماسه، نمود پيدا مي كند. او كه از يك تبديل و تحول نباتي به وجود آمده است، موجب طراوت و سرسبزي فضاي اساطيري – حماسي ايران مي شود. اين گياه اگرچه خاصيت و كاركردي رمزآميز و مبهم دارد، اما همواره مورد نظر بوده است؛ زيرا به وجود آورنده انسان هايي است كه اسطوره و تاريخ تنها يك بار آنها را به خود ديده اند.
آنگاه كه اسكندر بر خاك سياوش در «سياوش گرد» مي رود، خاك او را سرخ مي يابد، خون تازه اي در اين خاك جريان دارد كه گياهي سبز از آن رسته است. (كاليستنس دروغين، ۱۳۴۳: ۲۴۳) مؤلف گمنام «مجمل التواريخ» نيز به اين مساله اشاره كرده است:
«سياوش را به تركستان كشتند به بهشت گنگ كه خود ساخته بود و از خون وي گياهي برست كه آن را «خون سياوشان» گويند.» (ملك الشعرا بهار، ۱۳۱۸: ۲۶۲)
از خون سياوش گياهي جاودانه مي رويد؛ در واقع سياوشاني مي رويند تا جهان را از ناپاكي ها و نادرستي ها پاك سازند. شايد به همين دليل است كه فردوسي مرگ كيخسرو را در شاهنامه اعلام نمي كند؛ زيرا ناپديد شدن او خود نماد و سمبلي از تداوم ستم ستيزي انسان هاي پاك و يگانه است.
«اين گياه نهال مرموز باغ زندگي است. آيت اميدبخش نياز روح بشر است كه در كشمكش جاوداني خرد آرزومند آن است كه لااقل نيم رمقي از عدالت و حق و آزادگي و پايندگي در جهان بر جاي ماند. در اين راه اگر هزاران هزار قرباني هم داده شود؛ چنانكه در جنگ ايران و توران داده شد، باكي نيست؛ زيرا بايد در برابر بزرگترين خطري كه از آغاز آفرينش تا كنون بشريت را تهديد كرده است ايستاد؛ و آن خطر انقراض انسانيت است.» (اسلامي ندوشن، ۱۳۴۸: ۲۲۳-۲۲۴)

سوگ سياوش

بنا به نظر بهار كه پيش از اين نيز به آن پرداختيم، شخصيت سياوش در روايات مربو به او در زماني بسيار دور (حداقل هزاره سوم ق.م) متعلق به دموزي بوده است. عيد آغاز سال در بين النهرين، در اصل عيد بازگشت خداي شهيد شونده نباتي بوده است. بدين ترتيب كه او در نتيجه پادافره ايزدبانوي آب – اينين- به جهان زيرزمين سفر مي كند، در طبيعت نيز در اين مرحله گياه بايد به زير زمين رفته و به نوعي نيستي را تجربه كند. پس از اين هبوط مردم در مرگ دموزي به صورت دسته هاي عزادار بيرون مي آيند و به گريه و زاري مي پردازند.
گريستن نزد مردم بين النهرين نوعي سمبل براي باران بوده است. بدين معني كه آنها مي گريستند و آنقدر در اين كار افراط مي كردند تا دل خدايان آسماني را به رحم آورند و آنان را به گريه وادارند. در واقع مردم به هنگام مرگ خداي نباتي و كشت دانه دست به جادوي گريستن مي زدند؛ زيرا با نوعي ترفند و جادو خدايان را به گريه وا مي داشتند. اثر جادويي گريه مردم، خدايان را بر آن داشت تا اشك هاي سودمند و باروركننده – باران – فرو ريزند.
وقتي اين عمل با موفقيت گروه عزاداران به انجام مي رسيد، باران و بركت از آسمان به سوي زمين ناز ل مي شد. در اين هنگام دموزي مجدداً به سوي جهان و حيات باز مي گشت و با الهه آب ازدواجي دوباره صورت مي داد. در طبيعت نيز گياه سر از خاك برمي آورد و شروع به رشد و نمو مي كرد.
در طبيعت خدا شهيد مي شده و زنده شدن دوباره وي با جشن و سرور همراه بوده است. از آنجا كه زنده شدن خدا و باروري زمين به صورتي نمادين و پشت سر هم انجام مي يافته است، مردم سال نو را جشن مي گرفتند. اين اعتقاد در فرهنگ آسياي غربي عموميت داشته است، از اين رو مي توان آن را به داستان سياوش هم تعميم داد.
بررسي سوگ سياوش در حوزه اساطير، سوگواري براي همين خداي شهيد شونده است كه بايد از مرگ برمي خاست و با خود، باروري و بركت براي مردم به ارمغان مي آورد.
در ايران سوگواري براي سياوش نقش آييني مهمي داشته است. اين آيين با روزهاي قبل از نوروز در اين سرزمين ارتباط نزديكي دارد. مردم چند روز پيش از آغاز سال نو به آرامگاه ها مي رفتند، چراغ مي بردند و به گريه و زاري مي پرداختند تا ارواح در زنده كردن دوباره طبيعت به آنها كمك كنند. اين آيين ديرينه، امروز هم در ميان ما ايرانيان جريان دارد. چراغ بردن در آرامگاه ها و روشن كردن شمع بر سر مزار مردگان به اين باور اساطيري مي رسد كه ارواح به خانه هاي خود بازمي گردند و بدين ترتيب مسير بازگشت آنها روشن خواهد شد. اين مساله نشان از آن دارد كه ارواح علاوه بر امكان بازگشت دوباره، توانايي دخل و تصرف در طبيعت را نيز دارا هستند؛ به همين دليل اشك ريختن براي آنها باعث مي شد كه به ياري بازماندگان خود بشتابند و طبيعت را زنده و سرسبز سازند.
با اين توصيف گريستن بر سياوش و برپايي مراسم عزاداري براي او سبب مي شد تا دوباره به سوي جهان زندگان صعود كند و بازگشت او در قالب كيخسرو به عنوان نماد عدالت و راستي ميسر گردد. در اين حال بود كه برانگيخته شدن مجدد او با تازگي طبيعت همراه مي شد و مردم به شكرانه اين دو موهبت توامان به جشن و پايكوبي مي پرداختند.
بنابر آنچه گفته شد دموزي و سياوش بايد به زيرزمين و جهان مردگان رفته و پس از عزاداري هاي عمومي و گريستن جادويي كه تحريك خدايان را در نوزايي طبيعت به دنبال داشت، به سوي مردم بازگردند. (بهار، ۱۳۷۸: ۴۲۳-۴۳۰ و بهار، ۱۳۷۷: ۱۶۹-۱۷۱)
آيين سوگواري سياوش با چنين پيشينه اي هنوز در برخي مناطق ايران از جمله فارس (۴) كهكيلويه و بوير احمد ادامه دارد و اين امر نشان از زنده بودن اسطوره سياوش در ميان مردم مي دهد. تا نيم قرن پيش زنان عشاير لر كهكيلويه در سوگواري مرگ كسان خود همراه ندبه و مويه، ترانه هاي حزن انگيزي مي خواندند كه به زبان محلي «سوسيوش» يعني مرگ سياوش ناميده مي شد. (هدايت، ۱۳۳۴: ۵۶)
با توجه به اين موارد مي توان نتيجه گرفت كه ريشه بسياري از آيين سوگواري كه پس از سلام به وجود آمد، تحت تاثير آيين سوگ سياوش بوده است:
«هرچه به حوزه آمودريا نزديك تر مي شويم، سوگ آيين ها به آيين سياوش نزديك ترند ولو اينكه سوگمند يا آيين گزار، مثلاً تيمور گورکاني باشد.» (حصوري، ۱۳۷۸: ۸۸)
اما قديمي ترين سند تاريخي كه از سوگ سياوش خبر مي دهد، تاريخ بخارا در قرن سوم هجري است؛ به نظر مؤلف اين كتاب، در بخارا ياد سياوش و آنچه در نواحي «گريستن مغان» خوانده مي شد هنوز باقي ست:
«اهل بخارا را بر كشتن سياوش سرودهاي عجيب است و مطربان آن سرودها را «كين سياوش» گويند و از اين تاريخ سه هزار سال است.» (نرشخي، ۱۳۵۱: ۲۴)
پس از او كاشغري در «لغات الترك» به مراسم عزاداري بر سر گور سياوش در سالروز كشته شدن او اشاره مي كند و مي نويسد: هر سال مجوسان در رويين دژ نزديك بخارا در محل كشته شدن سياوش گرد مي آيند و مويه مي كنند و حيواني قرباني مي كنند و خونش را بر گور مي ريزند. (كاشغري، ديوان لغات الترك، به نقل از حصوري، ۱۳۷۸: ۹۱)
نكته مهم ديگري كه در ارتباط با مراسم سوگواري سياوش وجود دارد، «آيين نخل گرداني» است. در اين آيين سوگواران اتاقي چادر مانند را كه پيكر سياوش و سه تن از عزاداران در آن است، بر دوش مي كشند. اين اتاق داراي پنجره هايي است كه پيكر سياوش و عزادارن از آنها پيداست. (بلوكباشي، ۱۳۸۰: ۱۲-۱۳)
آنچه در اين آيين مهم و اسطوره اي به نظر مي رسد، ارتباط خداي گياهي – سياوش – با درخت مقدس نخل است كه نشان دهنده ارتباط پنهان دموزي با طبيعت نباتي است. وجود درخت در اين مراسم نماد گياهي سياوش است و ارتباط او را با طبيعت نباتي آشكار مي سازد.

سياوش در اوستا

در ادبيات ودايي نامي از سياوش نيامده است، لذا كهن ترين متن مكتوب كه در آن از وي ياد شده اوستاست. در اوستا پيش از آنكه سخن از سياوش باشد از كيخسروست و در سايه اوست كه از سياوش ياد مي شود. به طور كلي در اوستا شش بار از سياوش نام برده شده است.
حضور سياوش در اين شش موقعيت در اوستا، شخصيتي به دست مي دهد كه درست شبيه شخصيتي است كه فردوسي در شاهنامه عرضه مي كند، او اگرچه همواره در ذيل نام و عملكرد بزرگ فرزندش – خونخواهي از افراسياب – مطرح مي شود؛ اما باز هم مي توان به وسعت شخصيت، اعتلاي فكري و پاك نهادي او پي برد و اين همان نكته اي است كه در مورد او در اساطير و حماسه هم مطرح است.
موارد ظهور سياوش در اوستا عبارتند از: (۵)
هوم به درگاه «درواسب» دعا مي كند تا توانايي خونخواهي سياوش و اغريرث را به او ببخشايد:
«اي درواسب! اي نيك! اي تواناترين!
مرا اين كاميابي ارزاني دار كه افراسياب تباهكار توراني را
به زنجير كشم و او را بسته به زنجير، كشان كشان برانم و [همچنان]
در بند، نزد كيخسرو پسر خونخواره سياوش برم تا او در كرانه درياچه 
ژرف و پهناور «چيچست» به خونخواهي سياوش نامور – كه ناجوانمردانه كشته شد –
و به كين خواهي اغريرث دلير، بكشد.» (درواسب يشت، فقره ۱۸)
در جاي ديگري از اين يشت كيسخرو نيز به درگاه «درواسب» به نيايش مي پردازد تا قدرت از بين بردن افراسياب را به قصد خونخواهي سياوش داشته باشد:
«اي درواسب! اي نيك! اي تواناترين!
مرا اين كاميابي ارزاني دار كه من – پسر خوانخواه سياوش –
افراسياب تباهكار توراني را در كرانه درياچه ژرف و پهناور چيچست
به خونخواهي سياوش نامور – كه ناجوانمردانه
كشته شد – و به كين خواهي اغريرث دلير بكشم.» (درواسب يشت، فقره ۲۲)
در «فرروردين يشت» نام سياوش با عنوان «كوي سياورشن» جزء اسامي هشتگانه كويان آمده است. (فروردين يشت، فقره ۱۳۲)
در «زامياد يشت» نيز نام سياوش در شمار اسامي هشتگانه كويان آمده است:
«… فري كه به «كي قباد» پيوست؛ كه از آن «كي اپيوه،
«كي كاووس»، «كي آرش»، «كي پشين»، «كي بيارش» و «كي سياورشان» بود.» (زامياد يشت، فقره ۷۱)
در جاي ديگري از زامياديشت از انتقام سياوش به وسيله كيخسرو و از بين بردن افراسياب و گرسيوز سخن رفته است. «كيخسرو سرور پيروز، پسر خوانخواه سياوش دلير – كه ناجوانمردانه 
كشته شد – و كين خواه اغريرث دلير، افراسياب تباهكار
و برادرش گرسيوز را به بند دركشيد.» (زامياديشت، فقره ۷۷)
در «آفرين پيغامبر زرتشت»، آنجا كه زرتشت، كي گشتاسب را به نيكي و دعاي خير ياد مي كند، درباره او مي گويد: «كاش كه چون كوي سياورشن زيبا و بي نقص باشي.» (يشت آخرين پيغامبر زرتشت، فقره ۳)
از بررسي اين موارد چنين برمي آيد كه در اين كتاب رابطه پدري و فرزندي ميان كاووس و سياوش وجود ندارد و سياوش بي گناهي است كه ناجوانمردانه به دست افراسياب به شهادت مي رسد، لذا فرزندش – كيخسرو – كمر به انتقام او مي بندد و سرانجام در اين امر پيروز مي شود.

سياوش در متون پهلوي

در متون پهلوي، سياوش فرزند كاووس و پدر كيخسروست. در بندهش خلاصه داستان او به شرح زير آمده است:
«باري ديگر افراسياب كوشيد، كي سياوش به كارزار آمد، به بهانه سودابه – كه زن كاووس سودابه بود – سياوش به ايرانشهر باز نشد. بدين روي كه افراسياب زينهار [آوردن سياوش] به خود را نپذيرفت، [سياوش] به سوي كاووس نيامد، بلكه خود به تركستان شد. دخت افراسياب را به زني گرفت. كيخسرو از او زاده شد. سياوش را آن جاي كشتند.» (بهار، ۱۳۶۹: ۲۲۱-۲۲۲)
در بندهش از ساختن «گنگ دژ» توسط سياوش سخن گفته شده است:
«سياوش گنگ دژ كرد كه داراي دست و پاي، افراشته درفش، هميشه گردان، بر سر ديوان بود؛ كيخسرو آن را به زمين نشاند. او را هفت ديوار است: زرين، سيمين، پولادين، برنجين، آهنين، آبگينه اي و كاسگين. او را هفتصد فرسنگ راسته (درم) ميان است و پانزده دروازه بدوست كه از دروازه تا دروازه به گردونه اسبي و روزبهاري به پانزده روز شايد شدن.» (همان: ۱۳۷-۱۳۸)
در مينوي خرد آمده است كه دانا از مينوي خرد مي پرسد، چرا بسياري از افراد نسبت به پيمان وفادار نيستند و پيوسته به گناه مي پردازند خلق شده اند؟ دانا پاسخ مينوي خرد را اينگونه دريافت مي دارد كه خلقت هر موجودي بر مبناي حكمتي از پيش تعيين شده است:
«از كاووس اين سود بود كه سياوش از تن او آفريده شد و بسيار اعمال ديگر از وي سر زد. و از سياوش اين سودها بود مانند: زادن كيخسرو و ساختن گنگ دژ.» (تفضلي، ۱۳۶۳: ۱۳۹-۱۴۰)
حكمت وجودي سياوش در اين متن به وجود آمدن كيخسرو از او و ساخته شدن گنگ دژ توسط اوست كه به طور كامل به آن پرداخته است.
آنچه در متون پهلوي از جمله در مينوي خرد (فصل ۲۷، بند ۵۵) و دينكرد (كتاب ۷، فصل۱، بند ۳۸) در مورد سياوش آمده است، اين است كه او باني گنگ دژ است كه بنا به نقل بندهش (فصل۱، بند ۱۲) رستاخير ايران از آن خواهد بود.

سياوش در يافته هاي باستان شناسي

بسياري از آيين ها و مراسم مربوط به سياوش را باستان شناسان از فرآورده هاي باستان شناسي به دست آورده اند. مهمترين آيين كشف شده، آيين سوگ سياوش است.
در ايران از منطقه مارليك و لرستان پيكرك هايي به دست آمده كه زنان را در حال شيون و زاري نشان مي دهد. نقاشي هاي ديوار پنجكند، نقش روي سفال مرو و استودان از نوك قلعه نيز تصاويري از زنان سوگوار و گريان را در حالي كه بالاي سر يا پيرامون فردي دراز كشيده – مرده اي – نشسته اند، نشان مي دهد. (بهار، ۱۳۷۷: ۲۴۹-۲۵۰) اين نقوش، تصور رايج در مورد قداست سوگواري براي خداي شهيد شونده نباتي را ميان ايرانيان تقويت مي كند.
از نظر جغرافيايي تمام منطقه معروف به خوارزم، سغد (پنجكند، افراسياب، سمرقند، رخش و…) و سرزميني كه آن را باكتريا نام داده اند، بويژه مرو، داراي آثار باستاني سياوشاني (۶) است. (حصوري، ۱۳۷۸: ۱۵)
علاوه بر اين موارد، سياوشان در جاهايي هم گرفته مي شده كه به همين نام باقي مانده اند مثل روستاهاي سياوشان در تمام ايران، مسجد سياوشان در شيراز و آيين هاي سياوش در بين عشاير تا غرب كردستان. (همان)
آنچه باستان شناسان از اين يافته ها به دست آورده اند، همگي بيانگر به پاداشتن اين آيين در زمان و مناطقي خاص بوده است؛ چنانكه فرامكين نيز به اين نكته اشاره مي كند:
«شرح ديوار نگاره هاي باز مانده از سده هفتم و هشتم ميلادي در پنجكند، كنار رود زرافشان در حدود ۷۰ كيلومتري سمرقند، به صحنه سوگواري سياوش اشاره مي كند.» (فرامكين، ۱۳۷۲: ۱۲۲-۱۲۴)
ديوار نگاره هاي سوگ سياوش كه نمونه اي از نقاشي هاي زيباي ديواري در منطقه است، پيكره نمادين سياوش را در يك عماري نشان مي دهد كه سوگواران گريان و بر سر و رو زنان در پيرامون آن گرد آمده اند و آن را بر دوش مي كشند.
چنانكه از بررسي نكات مذكور برمي آيد، منشا و منبع آثار باستاني در مورد سياوش خوارزم يعني آسياي مركزي مي باشد.
اسطوره سياوش يكي از نادرترين و مهمترين يافته هاي باستان شناسي در آسياي مركزي است و از آنجا كه دانشمندان اين رشته موارد به دست آمده را با دقت مورد تفحص و بررسي قرار داده اند، مي توان گفت هيچ اسطوره اي به اندازه سياوش از نظر مدارك تاريخي سرمايه ندارد و هيچ اسطوره اي به اندازه آن از شواهد زنده و نام هاي جغرافيايي و آيين هاي سوگ و يادماني بهره نبرده است. (حصوري، ۱۳۷۸: ۲۸)

نتيجه گيري

با توجه به آنچه تاكنون در مورد سياوش در حوزه هاي مختلف از جمله اسطوره، اوستا، متون پهلوي و فرآورده هاي باستان شناسي مورد نظر قرار گرفت، مي توان اينگونه اذعان كرد كه سياوش جاودانه ترين شخصيتي است كه در گذر از اسطوره به حماسه، مراحل سير به سوي تكامل را طي كرده است. او از آسمان اسطوره به عنوان خدايي مقتدر و در خور ستايش به زمين حاصلخيز حماسه نزول مي كند و خويشكاري خويش را كه به وجود آوردن كيخسرو براي پايان دادن به بدي ها و پلشتي هاست به انجام مي رساند و سپس در قالب انساني كامل و آزاد باز هم به آسمان صعود مي كند.
آنچه در اوستا و متوني از جمله بندهش و مينوي خرد از سياوش ارائه مي شود، درست همان تصويري است كه فردوسي در شاهنامه براي نماياندن ابعاد مختلف شخصيت و انديشه او ارائه مي كند و اين مساله نكته اي است كه براي هيچ شخصيتي در محيط شاهنامه اتفاق نيافتاده است، زيرا سياوش پس از شاهنامه نيز در آيين هايي كه هنوز براي مردم قداست خود را حفظ كرده اند، ادامه مي يابد.
از ميان سنت هاي باستاني ايران «حاجي فيروز»، «جشن نوروز»، «نخل گرداني» و «آيين سوگ سياوش» كه هنوز در برخي مناطق ايران اجرا مي شود همه يادآور انسان پاكي است كه تمام تلاش خود را براي زدودن زشتي و تقويت نيكي بكار برده است.
اسطوره سياوش با رشد در ابعاد چند گانه اي كه در متن پژوهش ذكر گرديد يكي از استوارترين و شگفت انگيزترين اسطوره هايي است كه در تاريخ زندگي و تفكر بشر به وجود آمده است. همانطور كه پيش از اين گفته شد، اين اسطوره نمونه ها و موارد مشابهي در فرهنگ ها و تمدن هاي مختلف؛ از جمله بين النهرين، سوريه، مصر، فينيقيه و… دارد اما بررسي هر كدام از اين نمونه ها اين نتيجه را به دست مي دهد كه هيچكدام از اين شخصيت هاي مشابه و معادل سياوش در سرزمين هاي مذكور به اعتلا و تكامل او در هر دو بعد فكري و عملي زندگي نرسيده اند، به همين دليل است كه فردوسي نيز با در نظر داشتن عوامل مختلف در مرگ او در دو جبهه ايران و توران، جهان را در مرگ مظلومانه او مورد سرزنش قرار مي دهد:

جهانا چه خواهي ز پروردگان
چه پروردگان داغ دل بردگان

بررسي چهره سياوش در اين حوزه ها و در نظر داشتن ويژگي هاي منحصر به فردي كه او در شاهنامه دارد، اين نكته را مبرهن مي سازد كه سياوش اسطوره همان سياوشي است كه به اوستا راه مي يابد و سياوش اوستا به عنوان پدر كيخسرو – پادشاه آرماني حماسه ايران – همان سياوشي است كه در متون پهلوي بزرگترين عملكردش ساختن گنگ دژ و به وجودآوردن كيخسروست. از اين پس آنچه از سياوش در اذهان مردم شكل مي گيرد، تصوير والاي فردوسي است كه خود نياز به بررسي و تفحصي عميق دارد.

*******************************

پي نوشت ها :

۱- ابيات شاهنامه مبني بر ايراني بودن پدر سياوش و توراني بودن مادر او:
چنين گفت موبد كه يك روز طوس
بدانگه كه برخواست بانگ خروس
خود و گيو گودرز و چندي سوار
برفتند شاد از در شهريار
يكي بيشه پيش اندر آمد ز دور
به نزديك مرز سواران تور
به بيشه يكي خوب رخ يافتند
پر از خنده لب هر دو بشتافتند
بپرسيد زو پهلوان از نژاد
برو سرو بن يك به يك كر ياد
بدو گفت من خويش گرسيوزم
به شاه آفريدون كشد پروزم
نيايم سپهدار گرسيوزست
بر آن مرز خرگاه او مركز است
بت اندر شبستان فرستاد شاه
بفرمود تا بر نشيند به گاه
جدا گشت زو كودكي چون پري
به چهره بسان بت آزري
جهاندار نامش سياوخش كرد
برو چرخ گردنده را بخش كرد
(فردوسي، ۱۳۷۸: ۷/۳- ۱۰)
2- بهمن سركاراتي در مقاله اي با عنوان «بنيان اساطيري حماسه ملي ايران» و جلال خالقي مطلق نيز در مقاله اي با عنوان «شاهنامه و موضوع نخستين انسان» به اين مساله پرداخته اند.
3- ر.ك عبدالعظيم رضايي، اصل و نسب دين هاي ايرانيان باستان، نشر موج، تهران، ۱۳۷۴: ۱۰۲.
4- رمان «سو و شون» اثر سيمين دانشور نشان از زنده بودن آيين خاص سوگ سياوش در اين منطقه دارد.
5- لازم به ذكر است كه در اين نوشتار از ترجمه اوستاي «جليل دوستخواه» استفاده شده است.
6- سياوشان نام آيين سوگ سياوش و نيز نام مكان هايي است كه در آنها اين آيين برگزار مي شده است.

**********************************

منابع:
۱- اسلامي ندوشن، محمد علي. (۱۳۴۸). زندگي و مرگ پهلوان در شاهنامه، انجمن آثار ملي.
۲- بلوكباشي، علي. (۱۳۸۰). نخل گرداني (از ايران چه مي دانم؟ /۱۸)، دفتر پژوهش هاي فرهنگي.
۳- بهار، مهرداد. (۱۳۷۷). از اسطوره تا تاريخ، چشمه.
۴- ___. (۱۳۶۹). بندهش، توس.
۵- ___. (۱۳۷۸). پژوهش در اساطير ايران، آگه.
۶- ___. (۱۳۷۳). جستاري چند در فرهنگ ايران، فكر روز.
۷- تفضلي، احمد. (۱۳۶۳). مينوي خرد، توس.
۸- حصوري، علي. (۱۳۷۸). سياوشان، چشمه.
۹- خالقي مطلق، جلال، (۱۳۶۲). شاهنامه و موضوع نخستين انسان، ايران نامه، جلد ۲، شماره ۲.
۱۰- دوستخواه، جليل، (۱۳۷۷). اوستا، مرواريد، ۲ جلد.
۱۱- سرخوش كرتيس، وستا. (۱۳۷۳). اسطوره هاي ايراني، ترجمه عباس مخبر، نشر مركز.
۱۲- سركاراتي، بهمن. (۱۳۵۷). بنيان اساطيري حماسه ملي ايران، شاهنامه شناسي، انتشارات بنياد شاهنامه شناسي، جلد ۱.
۱۳- صفا، ذبيح الله. (۱۳۷۸). حماسه سرايي در ايران، فردوس.
۱۴- فرامكين، گرگوار. (۱۳۷۲). باستان شناسي در آسياي ميانه، ترجمه صادق ملك شهميرزادي، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه.
۱۵- فردوسي، ابوالقاسم. (۱۳۷۸). شاهنامه (دوره ۹ جلدي چاپ مسكو)، به كوشش سعيد حميديان، ققنوس، جلد ۳.
۱۶- كاليستنس. (۱۳۴۳). اسكندرنامه، به كوشش ايرج افشار، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
۱۷- كريستن سن، آرتور. (۱۳۸۱). كيانيان، ترجمه ذبيح الله صفا، علمي و فرهنگي.
۱۸- مؤلف نامعلوم. (۱۳۱۸). مجمل التواريخ و القصص، تصحيح محمد تقي بهار، كلاله خاور.
۱۹- مزداپور، كتايون. (۱۳۶۹). شايست ناشايست، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
۲۰- مسكوب، شاهرخ. (۱۳۵۴). سوگ سياوش، خوارزمي.
۲۱- نرشخي، ابوبكر محمد بن جعفر. (۱۳۵۱). تاريخ بخارا، تصحيح و تحشيه مدرس رضوي، بنياد فرهنگ ايران.
۲۲- هدايت، صادق. (۱۳۳۴). نوشته هاي پراكنده، به كوشش حسن قائميان، اميركبير.
۲۳- Bartholome,Christian. (1961).Altiranischesworterbuch, Berlin.

شمشاد امیری خراسانی

شناخت تاریخ و فرهنگ ایران به نمونه ورود به دنیایی است که جز عشق و افتخار و گاهی اندوه چیزی انتظار ما را نمی کشد ، شاید تاریخ ما در حافظه ژن های ما ذخیره شده است تا بتوانیم با آن آگاهی به خود و فرا خود را گسترش دهیم .

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آریوبرزن بویراحمدی

“مهرداد بهار برای این واژه معنای دیگری قائل شده است که «مرد سیاه» می باشد”
در کهگیلویه و بویراحمد تا چندی پیش برای برخی پسران نام “سِه مِرد” یا همان سیاه مرد انتخاب می شد که تلفیق همزمانی از ظاهر فرد و متضمن توانایی ها بدنی و شجاعت بود.
“واژه «کوی» kawi که به صورت اوستایی «کی» kay قبل از دوره زرتشت در مقابل نام شاهان می آمده تنها خاص نواحی شرقی بوده است”
این واژه پیشوند نام بزرگان در ایل بویراحمد است. چندین طایفه در بویراحمد خود رامنتسب به اردشیر پاپکان دانسته و پیشوند “کِی” دارند. خاندان خوانین بویراحمد سرسلسله شناخته شده در زندیه “کِی ملک” بوده است و در دوره قاجار برای تفکیک از سایر بزرگان ایل پسوند “خان” جایگزین شده است.
متاسفانه این جغرافیای بکر باستانی به خوبی مورد توجه قرار نگرفت و در چرخش روزگار و هجوم شهرنشینی و رسانه بخش عمده ای از تاریخ و هویت ایران که در این نقطه به جا مانده بود نیز از بین رفت و می رود.

فاطمه

سلام ممنون فوق العاده بود.با احترام

mana

البته ناگفته نماند بخشی از اسطوره حاجی فیروز مربوط هست به فیروز نهاوندی که احتمالا با اسطوره های باستانی ترکیب شده است

خیلی ممنون مقاله ی خوبی بود هیچوقت اینظوری به این داستان فکر نکرده بودم

دکمه بازگشت به بالا