اندر حکایت خروج منجی (سوشیانس) و سردارش(گرشاسب)
از نگاه متون زرتشتی
در فرگرد نهم متن پهلوی زند وهمن یسن (۱۵) ، روایت جالبی از ماجرای گرشاسپ و چگونگی کشته شده ضحاک به دست او در هزارۀ اوشیدرماه آمده :
ـ پس آن اهلموغ چون ایدون گوید، اژدهاک از بیم آنکه دیسۀ (=پیکر) فریدون به پیکر فریدون، پیش <او> برخیزد، نخست آن بند را نگسلد، تا آنگاه که اهلموغ آن بند <و> چوب را از بن بگسلد.
ـ پس زور دهاک افزوده گردد، بند را از بن بگسلد، به تازش ایستد(= شروع به حمله کند) و در جای(=فوراً) آن اهلموغ را بیوبارد (فروبرد، ببلعد) و گناه کردن را ، در جهان بتازد و بیشمار گناه گران کند و یک سوم از مردم و گاو و گوسفند و آفریدگان دیگر اورمزد را بیوبارد (فروبرد، ببلعد) و آب و آتش و گیاه را نابود کند و گناه گران کند.
ـ پس آب و آتش و گیاه، پیش اورمزد به گله ایستند.
ـ چنین گله کنند که: « فریدون را باز زنده کن! تا اژدهاک را بکشد، چه اگر تو ای اورمزد! تو این نکنی، ما در جهان نشاییم بودن.
ـ آتش گوید که: « روشنی ندهم» و آب گوید که:«نتازم».
ـ و پس من، دادار اورمزد، به سروش و ایزد نیریوسنگ (یا سروش) گویم که: «تن گرشاسپ سام را بجنبانند، تا برخیزد!».
ـ و پس سروش و ایزد نیریوسنگ به سوی گرشاسپ روند، سه بار بانگ کنند.
ـ و بار چهارم سام با پیروزگری برخیزد، پذیرۀ اژدهاک رود و او (اژدهاک) سخن او(گرشاسپ) و گرز پیروزگر بر سر <اژدهاک> بکوبد و <او را > بزند و بکشد.
ـ پس رنج و پتیاره از این جهان برود تا هزاره را به پایان رسانم.
ـ پس سوشیانس آفرینش را دوباره پاک سازد و رستاخیز و تن پسین باشد.”