ماجرای ادعاهای فتحعلی شاه
ماجرای ادعاهای فتحعلی شاه
– نوشته اند که وقتی خبر فتوحات ژنرال پاسکیویچ و شکست پی در پی لشکریان اسلام به تهران( در جنگ دوم ایران و روس ) رسید و نگرانی شدید از عاقبت کار برانگیخت ، شاهنشاه جمجاه اسلام پناه ( یا آن طور که در کتیبه ها نوشته اند : پادشاه عدالت پناه گردون بارگاه ، قهرمان الماء و الطین ، ظل الله فی الارضین ، الموید بتاییدات ملک الجبار ، ابوالنصر فتحعلی شاه قاجار ) مجلسی آراست و لباس غضب پوشید و بر تخت جلوس کرد و در حالی که رجال درباری و دیوانی افتخار باریابی داشتند به آنها روی کرد و گفت :” اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یکمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بی ایمان برآورند چه پیش خواهد آمد ؟”
مخاطبان یکصدا گفتند :” وای به حال ارس …وای به حال ارس !”
شاه مجددا” پرسید :” اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و تواما” بر این گروه بی دین حمله کنند چه خواهد شد ؟”
مخاطبان یکصدا گفتند :” وای به حال ارس …وای به حال ارس !”
شاه سوال را به نحو دیگری تکرار کرد :”اگر توپچی های خمسه را هم به کمک توپچی های مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپ های خود تمام دار و دیار این کفار را با خاک یکسان کنندچه می شود ؟”
مخاطبان یکصدا گفتند :” وای به حال ارس …وای به حال ارس !”
در این وقت شاه بر روی دو کنده زانو بلند شد و دست به قبضه شمشیر برده و بر طبق عادت ، که سخنانش را در قالب شعرهای خودساخته می ریخت با لحنی حماسی گفت :
کشم شمشیر مینایی که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پاسکیویچ که دود از پطر برخیزد
مخاطبان خود را به پای تخت پادشاهی افکندند و متضرعانه گفتند :
” مکش قربان ! مکش قربان که عالم زیر و رو خواهد شد”!!!