علی مردانخان و هجوم افغانها به ايران
پس از هجوم افغانها به ايران، عليمردانخان والي با اينكه مورد بيمهري شاه و در زندان كرمان بهسر ميبرد همين كه از زندان آزاد شد با عجله بهكمك پايتخت شتافت و در نبرد گلناباد به اتّفاق سپاهيان خود شركت كرد.كروسينسكي، وي را بزرگترين سركرده آن زمان در ايران ميشمارد.
او در ميسره سپاه ايران جاي داشت و با اينكه يكي از برادرانش در ميدان نبرد شهيد شد به هيچوجه تحت تأثير احساسات برادري يا بيم از بروز يك فاجعه بزرگتر براي شخص خودش قرار نگرفت و همچنان دليرانه شمشير زد و نبرد را ادامه داد.
از رويدادهاي مهم و جالب، شركت دو دختر خان لر بود كه دوشبهدوش پدر وطنپرست خود با شجاعت و دليري هر چه تمامتر ميجنگيدند، ولي از بخت بد دودمان صفويه، چنين دلاوري در حين كشاكش نبرد به سختي زخم برداشت بهطوريكه دستش از كار باز ماند و دوستدارانش او را از ميدان بهدر بردند، در همان لحظات قواي ايران هم دچار شكست شده بود. والي لر هنگاميكه دور از نبرد به هوش آمد ادامه مبارزه را بدون نتيجه و در شرايطي كه پيش آمده بود خود را نيازمند افراد تازهنفس ديد لذا با همان حالت زخمداري، شتابان به لرستان برگشت و توانست تعدادي نفرات جنگ ديده گرد آورد. آنها در خوانسار بدو پيوستند و آنگاه به گلناباد رفتند.
لكهارت مينويسد: عليمردانخان از گلپايگان نامهاي بهسران بختياري نوشت، موقعيّت حساس و باريك كشور را به تفصيل شرح داد و از آنها مصرّاً طلب ياري كرد، ولي متأسّفانه سرداران ايلات لر بزرگ در چنان فضاي تاري نخواستند اندك درخششي از خود ابراز دارند و مختصر نور اميدي در دلهاي مضطرب و نگران مردمي كه ميرفت وطنشان از نعمت استقلال، آن هم توسّط مشتي مردم نيمهوحشي چپاولگر از بين برود بتابند و پيشنهاد برادر همسايه را رد كردند. بيشتر سران برجسته غرب در آن وقت تصوّر ميكردند كه ميتوان مستقيماً با افغانها وارد جنگ شد و آنها را تارومار كرد و هر يك ميخواستند اين افتخار را نصيب خود سازند. هيچكس تصوّر نميكرد جغد شوم انقراض آنچنان بر كاخ رفيع سلاطين بزرگ صفويه بال و پر گسترده باشد كه در اندك مدّت و با مختصر فشار از سوي دشمن آن ستون عظيم استقلال و عظمت از بيخ و بن واژگون گردد. قاسمخان بختياري با دوازده هزار نفر از قواي خويش بر محمود افغان حمله برد، امّا دچار شكست گرديد و از ميدان به در رفت.
از قضاي آسماني در چنين موسم سرنوشت ساز، شاهورديخان، برادر جنگاور عليمردانخان – كه خود را در حكومت لرستان رقيب برادر ميدانست - براي اينكه دور از حوزه فعاليّت عليمردانخان مصدر خدمتي شده و بدان وسيله منزلت بيشتري به دست آورده باشد نيمي از لشكريان لرستان را با خود يكدل كرده از يك سمت بدون سنجش مقدار و ارزش كار و ميزان استعداد بر لشكريان دشمن تاخت و سخت به جنگ پرداخت و با اين اقدام بيمطالعه ميان نيروهاي لر شكافي عميق پديد آمد و همين شكاف شكست هر دو قسمت اردوهاي لرستان را در پي داشت.
عليمردانخان – كه موقعيّت را بسيار ناگوار و خود را مستأصل ميديد – ضمن يك عريضه، از حضور شاه درخواست كرد كه فرمانده مدافعان شهر اصفهان سيّدمحمّدخان مشعشع والي خوزستان را كه در خفا با افغانها سر و سري دارد و به آنها دل بسته است از آن سِمَت خطير دور سازد و فرزند ارشد خود را به خاطر اطمينان خاطر و دلگرمي مردم لرستان نزد او گسيل دارد تا در ركاب شاهزاده به لرستان برود و با يك “لَچَكگردان” نهتنها لرستان بلكه كليه عشاير غرب ايران را به حركت به سوي اصفهان و نجات پايتخت ايران وادار سازد.
هرگاه پادشاه نگونبخت كه از هر جهت اختيار خود را از دست داده و تابع نظريات اطرافيان يا در انتظار فرجي غيبي و آسماني نشسته بود به اين انديشه ژرف توجّه كرده بود، اوضاع به كلّي برميگشت و اين ننگ براي ابد بر دامن دلاوران ايران نميماند. ولي شاه كه دستور حركت طهماسبميرزا را صادر كرد، نگفت نزد عليمردانخان برود و فقط منظورش اين بود كه سومين فرزندش از مهلكه نجات يابد، به همين جهت شاهزاده صفوي به جاي اينكه به لرستان برود، راه شمال را در پيش گرفت و اين هم از بخت بد دودماني بود كه سرنوشت آنها را بدانجا كه خود ميخواست سوق ميداد.
كروسينسكي مينويسد: «اگر طهماسبميرزا از عقل سليم بيبهره نبود به محض رسيدن به محل امن ميبايستي سعي كند به قويترين طرفدار پدرش در خارج از اصفهان بپيوندد و از آنجا كه گرجيها از مساعدت با ايرانيها خودداري كرده بودند ميبايستي به عليمردانخان كه در واقع مايل به همكاري با او بود ملحق گردد.
اگرچه طهماسبميرزا شخص لايقي نبود، ولي همكاريش با والي لرستان موجب تقويّت روحيه سربازانش ميشد، امّا طهماسب كه مانند پدر راه غلط را در پيش ميگرفت به جاي اينكه به عليمردانخان بپيوندد از كاشان عازم قزوين شد و پس از رسيدن به اين شهر از روي بيميلي اقدام به جمعآوري سرباز كرد و به زودي به لهو و لعب پرداخت و با اين تفضيل اميد نجات پايتخت از ميان رفت.»
پس از سقوط شاهسلطانحسين، افغانها بر ايران تسلّط يافتند و در حكومت اشرف برابر يك قرارداد در دوازده ماده كه با دولت عثماني بسته شد، نواحي كرمانشاه، همدان، سنندج، نهاوند، لرستان، مراغه، خوي، تبريز، ابهر و طارم را اشرف به حكومت عثماني واگذار كرد، لكن مردم اين شهرها به مقاومت و ايستادگي پرداختند.
سبحانورديخان فرزند حكمران همدان با مبارزات نامنظّم خود عرصه را بر دشمن اشغالگر تنگ كرد و نيروهاي افغان را به ستوه آورد.
لكهارت مينويسد: «با اينكه هيچ قسمتي از لرستان در عهدنامه تقسيم ايران با تركها واگذار نشده بود ولي احمدپاشا يك سال بعد از تصرّف همدان قوايي براي اشغال لرستان فرستاد. عليمردانخان فرمانده ايراني چنانكه ديديم مردي دلير و وطنپرست بود ولي ميدانست كه با پانزده هزار سرباز نميتواند در برابر دشمن نيرومند پايداري كند؛ ناچار با تعدادي از ياران خود به قسمت ديگر لرستان رفت و از آنجا به عربستان (خوزستان) رفت».
در اينجا تناقض نوشتههاي دو نويسنده تاريخ آن ايّام چشمگير است؛ زيرا اوّلي ولايت لرستان را جزو قرارداد، نام برده و واگذاري آنرا به دولت عثماني تأييد كرده، لكن لكهارت اين نظر را رد كرده است و لرستان را بركنار نوشته است، از طرفي در كتاب انقراض صفويه مينويسد: «كه چون ياراي درگيري با قواي عثماني را نداشت با عدّهاي از ياران به قسمت ديگري از خاك لرستان رفت و از آنجا رهسپار عربستان شد.» در صورتيكه كروسينسكي حركت عليمردانخان را به منظور انحراف نقشههاي جنگي خصم قلمداد كرده و اين اقدام را سفري جنگي با نيروهاي عثماني در بغداد دانسته و آنرا موجب نجات اين قسمت از خاك ايران دانسته است. در اين ميان نوشتهی لكهارت را شاعر، محقّق و دانشمند معروف، شيخ محمّدعلي حزين لاهيجي تأييد ميكند، لكن نويسندهی تاريخ عالمآراي نادري نوشتهی، كروسينسكي را كه به شرح آن نيز خواهيم پرداخت.
به هر حال پس از آنكه همدان تسليم شد، فرمانده كل قواي عثماني متوجّه شد كه غلبه بر لرستان كاري است بس دشوار و والي لرستان كسي نيست كه بتوان نبرد با او را سهل و آسان پايان داد به همين جهت در تقويّت سپاه خود كوشيد و تجهيزات كافي فراهم آورده با انبوه لشكريان به سوي لرستان حركت كرد. عليمردانخان والي لرستان از اين لشكركشي مطّلع و او نيز به تجهيز قوا پرداخته تا حدي توانست نفراتي گرد آورد. (تعداد آنها را تا پانزده هزار تن نوشتهاند.)
والي كارديده و مدبّر، فرمان ويران كردن دژهاي بين راه و كوچاندن ايلات مسير قواي دشمن را صادر كرد و چون متوجّه كثرت نيرو و تجهيزات دشمن شد به جاي رويارويي كه نتيجهاش كشته شدن عدّهاي از نيروهاي اندكش بود براي اينكه توجّه فرمانده عثماني را منحرف و از ادامه پيشروي منصرفكند با تمام قدرت بر بغداد حمله كرد.
نويسندهي عالمآراي نادري مينويسد: «هجوم عليمردانخان به بغداد موجب نجات اين قسمت از خاك ايران گرديد و خدمت والي لرستان از هر نظر قابل تحسين بود. بروجرد نيز با اينكه از سوي قواي عثماني تصرّف شده بود معذلك ساكنانش نيروهاي خصم را عقب راندند و اين مردم سرانجام در يك نبرد تنبهتن شكست خوردند. در چنين هنگامهاي خاك ميهن عزيز ما لگد كوب سُم ستوران ترك و افغان شده بود.»
ميرزا محمّدعلي حزين لاهيجي، شاعر معروف سبك هندي، از پايتخت گريخته بود و در خرّمآباد خدمت عليمردانخان بهسر ميبرد. وي درباره رويدادهاي آن زمان اينگونه مينويسد: «در اين وقت اميرالامراي آن ملك عليمردانخان ابن حسينخان فيلي از خانهزادان و امراي بزرگ دودمان علّيه صفوي بود. او با من مودّت و الفتي خاص داشت و الحق از مستعدان و شجاعان روزگار بود. در آن قضايا و حوادث كه رخ نمود خواهش تدارك و علاج در خاطر داشت و با وجود كثرت لشكر بنا بر اسباب عايقه كه ذكر آنها طول دارد مصدر اثري نتوانست شد و توفيق خدمتي نمايان نيافت».
سپس ادامه ميدهد: «مجملاً در خرّمآباد بودم كه آتش فتنه روميه در آن حدود اشتعال داشت و گاهي تاخت و تاز لشكريان ايشان به نواحي آن بلده ميرسيد. عليمردانخان اميرالامراي مذكور را به خاطر رسيد كه چون محاربه با روميه در اين وقت كاري بزرگ است اَنسب به صلاح حال اينكه به طرفي از آن مملكت كه جبال صعبالمسالك است با جمعيّتي انبوه رفته، بلده خرّمآباد و نواحي آنرا كه قريب لشكرگاه رومي است خالي و خراب افكند و با اين عزيمت با سپاه و ديگر متعلّقان حركت كرده به اقصاي آن مملكت رفت و اميرحسينبيگ سليورزي را كه از امراي آن قوم بود در شهر گذاشت كه عامه را كوچانيده و قلعه را خراب كرده به او بپيوندد.
سكنه شهر در اضطراب افتادند و اكثر ايشان را طاقت حركت نبود و از دهشت روميه اطمينان هم نداشتند و فزع قيامت برخاست. اميرحسينبيگ مذكور، به منزل من آمد و مردم شهر نيز جمع آمدند و از هرگونه گفتوگو در ميان گذاشتند. من حركت مردم را بيرون از قدرت مردم ديدم و خرابي آن شهر را كه رشك گلستان ارم بود و خلقي عظيم را خرابتر از آن به دست خود نمودن و عجز اطفال و عيال ايشان را سر به صحراي هلاكت دادن نپسنديدم و امير مزبور را اشارت به ماندن و حراست خود و مردم را دلالت و تحريص به اتّفاق و سامان يراق و پاس حرم و مردانگي نمودم. سخنان من مؤثّر و مقبول افتاد و با هم عهد و پيمان كرده هر كس سلاح و يراق حرب بر خود آراست و در آن كوشش تمام نموده طرق عبور دشمن را به قدر مقدور مسدود و در حصار و منافذ شهر را مستحكم ساخته به لوازم آن پرداختند و آن مقدار ايشان تشجيع و تحريص كردم كه بي وقوفان ايشان به اندك روزي به استعمال اسلحه ماهر و چنان دلير شدند كه با سپاهي گران اگر روي ميداد كارزار ميكردند و مردم آرام گرفته شهر به معموري اوّل گراييد و خود هم اكثر شبها با ايشان در پاسداري و روزها در سواري موافقت ميكردم.
جماعت روميه چون به استعداد مردم واقف شد و نام كثرتالوس فيلي و صعوبت مسالك آن مملكت و وجود حاكمي مانند اميرالامرا نامآور مذكور در ميان ايشان بلند آوازگي داشت، انديشناك شدند و ديگر متعرّض آن حدود نگشته و به ساير اطراف پرداختند. اميرالامراي مذكور چون ديد كه مردم شهر به جاي خود ماندند مكرّر ايشان را تحذير كرد و كسي بدان التفات ننمود و پس از شش ماه كه در كوهستان محنت بسيار كشيده بود خود نيز به شهر آمد و آن راي را مستحسن شمرد».
محمّدعلي حزين، در مراجعت از شوشتر به لرستان، اوضاع را دگرگونه ديده و به همان صورت تشريح نموده چنين مينويسد: «مجملاً از شوشتر، باز به لرستان فيلي در آمدم و بيمار به شهر خرّمآباد رسيدم و چنان مريض بودم كه آوازه رسيدن احمد پاشا سردار لشكر روم به آن شهر شهرت گرفت. اندك مايه مردمي كه بودند راه فرار پيش گرفته به كوهستانهاي صعب رفتند و تنها من با چند خدمتكار در آن شهر بوديم كه سردار با لشكر بيحساب روميه در رسيده و فرود آمدند و من تنها در آن شهر ماندن را صلاح نديده به ميانه لشكر روم درآمده اقامت كردم.
سردار چند كس از مردم آنجا را پس از چندي به دست آورده نويد عاطفت داد و اندك مايه مردمي جمع آمده از روميه كسي را در آنجا حاكم گذارده مراجعت كرد و با همان لشكر موافقت كرده به كرمانشاه رسيدم».
لكهارت مينويسد: «بهتر بود شاهزاده به عليمردانخان فيلي حامي باوفا و رهبر نظامي لايق خود پناه ميبرد و در واقع وقتي در ژوئن ۱۷۲۲ از اصفهان گريخت ميبايست چنين كاري كرده باشد»
اين نويسنده در ادامه ميگويد: «در آغاز جنگ عليمردانخان به جناح راست افغانها حمله برده بود …، زنبوركچيها از لشكر افغانها دست به شلّيك زده عدّهي زيادي از ايرانيها را به خاك هلاكت انداختند. برادر عليمردانخان در آن روز كشته شد و خود او هم زخمي شد. آتش دشمنان چنان شديد و تلفات به قدري بود كه سربازان عشاير ناچار به عقبنشيني شدند و فرمانده زخمي خود را نيز با خود بردند.»
در جاي ديگر مينويسد: «شخص اخير (عليمردانخان) كه در جنگ زخمي شده بود سربازانش او را مستقيماً به منزل خود بردند و به اصفهان نيامدند.»
لكهارت درباره نامهي والي لرستان توضيحات بيشتري داده، مينويسد: «چند روز بعد خبر رسيد كه عليمردانخان والي لرستان به گلپايگان رسيده است و شاه، نامهاي از عليمردانخان دريافت داشت كه در آن از والي عربستان [(خوزستان)] شكايت كرده و نوشته بود كه اين شخص مدّتها بدون اينكه كاري انجام دهد حقوق گزاف ميگيرد سپس تقاضا كرده بود كه به جاي او فرمانده كل قوا گردد. شاه سلطانحسين كه هميشه پند بدخواهان را به سمع قبول اصغاء ميكرد در اين قضيه نظرات ميرزا رحيمخان حكيمباشي را كه از دوستان نزديك والي عربستان بود پذيرفت و در نتيجه تقاضاي عليمردانخان را رد كرد و مانع از فعاليّتهاي خيانتآميز والي عربستان نشد».
در نامهاي ديگر عليمردانخان تقاضا كرده بود به نفع برادرش از سلطنت كنارهگيري كند و نوشته بود: در اين وقت كه كشور گرفتار دشواريها و مخاطرات بسيار ميباشد صلاح در آن است كه عبّاسميرزا بر تخت بنشيند. آنگاه تقاضا كرده بود كه شاه يك تن از فرزندان خود را به عنوان فرمانده قواي امدادي تعيين كند. در پايان متذكّر شده بود كه شاه بهجز نصايح حكيمباشي و مُلاباشي حرف كسي را نميپذيرد، در صورتيكه هر دو از نفوذ و قدرت خود سوءاستفاده كرده و اشخاص بيگناه را از كارها بر انداختند. شاه تقاضاي عليمردانخان را در مورد استعفاي خود نپذيرفت، ولي شايد در اثر درخواست ثانوي او بود كه در شب ۷ و ۸ ژوئن ۱۷۲۲ (شعبان ۱۱۳۴ ق./ خرداد ۱۱۰۱ ش.) فرزند سوم خود طهماسبميرزا را با جمعي از شهر بيرون فرستاد.
هجوم عليمردانخان به بغداد موجب شد تا تركان عثماني با شتاب خاک لرستان را تخليه و به كرمانشاه و همدان نقل مكان كنند. والي لرستان با درايت خاص خود بزرگترين خدمت را در حساسترين موقعيّت به غرب كشور ايران بنمايد و روحيه مردان زيرسلاح را تقويت كند. اين سردار پس از ظهور نادر به جهانگشاي افشار پيوست.
منابع:
۱. سقوط اصفهان به روايت كروسينسكي، بازنويسي سيّدجواد طباطبايي، ص ۷۵، ذيل صفحهي ۱۵۶. (و)
۲. لارنس لكهارت، انقراض صفويه و ايّام استيلاي افاغنه در ايران، ترجمهي مصطفيقلي عماد، ص ۱۵۸. (و)
۳. لَچَك: دستمال بزرگي است كه بانوان به گُرده ميپيچند و يا بر سر ميبندند. اين لچك را در مواقع بسيار حساس و دشوار و هنگامي كه خطري خطير از سوي دشمني نيرومند متوجّه گردد سران طوايف و ايلات با خود برداشته ميان مردم ميگردانند و منادي فرياد ميزند: كه هان اي مردم وضع بدينصورت است برخيزيد و بسيج شويد. هر كسي هر حربهاي كه دارد با خود بردارد. در فلان روز و فلان موضع حاضر باشد. با شنيدن اين ندا و ديدن لَچَك هرگاه كسي در خانه بماند زنها لَچَك خود را باز كرده و به گُردهاش مياندازند و با اين عمل مي رسانند كه او از اين به بعد جزء مردها نيست و به جاي شال و كلاغي، لچك زنان بر اندامش برازندهتر و مناسبتر است. بارها ديده شده كه در اين هنگام دستجات عشاير با ساز و سرنا و دهلهاي متعدّد آنچنان بر دشمن هجوم بردهاند كه او روزگار خود را گم كرده و جز فرار چارهاي نداشته است. (نگارنده)
۳. كروسينسكي، راهب يسوعي از ۱۸ سال پيش از يورش افغانها در اصفهان به سر ميبرد و پس از سقوط اصفهان در سال ۱۷۲۵ م. اين شهر را ترك كرد و به قسطنطنيه رفت. ص ۱۷۶ .(و)
۴. لارنس لكهارت، انقراض صفويه و ايّام استيلاي افاغنه در ايران، ص ۱۱۷. (و)
۵. محمّدكاظم، عالمآراي نادري، مسكو، ۱۹۶۲، جلد اوّل، ص ۴۵۶. (و)
۶. ديوان حزين لاهيجي به ضميمهي تاريخ و سفرنامه حزين با تصحيح و مقابله بيژن ترقي، ۱۳۵۰، ص ۴۱. (و)
۷.انقراض صفويه و ايام استيلاي افاغنه در ايران، ص ۱۲۶. (و)۲۱. همان، ص ۱۶۸.
دوست عزیز این عکس مربوط به علیمردان خان بختیاری فرزند بی بی مریم در زمان پهلوی است
درود فراوان بر عزیزان ایرانی
یک نکته ی مهم
اگر پایتخت در تهران باشد و در کشمکشی خوراسانیها ایران را تحت اختیار بگیرند نتیجه چیست؟
به این شیوه جنگ داخلی میگویند
هر دو حکومت ایرانیست
افغانستان یکی از استانهای ایران بوده نه یه قوای خارجی