ایران باستانیونان

اسکندر و پارسیان

اسکندر مقدونی
اسکندر مقدونی

 

اسكندري كه در تمام ادوار تاريخ با نام و خاطره ي بد از او ياد مي شود زماني كه براي كشور گشائي وارد ايران شد،

پس از مشاهده ي علم و فرهنگ و نحوه ي برخورد دوستانه ي دربار هخامنشي با مردمان زير دست در ايران و برتري آن نسبت به اين مقوله در مقدونيه آنچنان تحت تاثير قرار گرفت كه

تقريبا در مدت حضور چندين ساله در ايران هيچگاه با هيچ ايراني و سردار وهيچ يك از افراد خانواده ي سلطنتي رفتاري غير معقول انجام نداد و حتي اين احترام بعد از تغير در شخصيت وي و پيدايش خوي وحشيگري نيز ادامه پيدا كرد.

اسكندر يكي از شاگردان خوب ارسطو بود. و احترام خاصي براي اين دانشمند قائل بود،اسكندر در تمام مدت حضورش در ايران تنها از خواندن نامه ي دو نفر ابراز شادماني مي كرد يكي از آنها ارسطو استاد وي و ديگري آنتي پاتر حكمران نظامي مقدونيه كه بعد از عزيمت اسكندر حكمراني آن كشور را به عهده داشت.

اما در زمان حضورش در ايران به نكاتي پي برد كه در ادامه در اين مورد نيز صحبت به ميان خواهد آمد. در اين جا قصد دارم به بيان پاره اي از شگفتي هایي كه اسكندر در ورودش به ايران با آنها مواجه شد بپردازم:

اسكندر همواره به سردارانش مي گفت كه مشرق زمين با مقدونيه تفاوت بسيار دارد،در مقدونيه زماني كه از حدود شهرها مي گذريم وارد منطقه ي وحشيان شده و در اينجا هر قدر در داخل اراضي پيش روي كنيم شهر و قريه ديده مي شود كه بعضي از آنها قدمت چند صد ساله دارند.اسكندر اعتقاد داشت كه ايرانيان چون در اينجا زندگي كرده و محيط غم بار مقدونيه را نديده اند قدر مملكت خود را نمي دانند.از نظر او اين خاك زيباترين خاكي بود كه خداوند نبوغ به نوع بشر عطا نموده بود.وي همچنين به زندگي در سرزمين پارس علاقه ي بسيار نشان مي داد.
در آن زمان ايرانيان براي ساخت منازل خويش از آهكي استفاده مي كردند كه آن را از كوه تحصيل مي كردند.

سرداران اسكندر ابراز مي داشتند كه زماني كه در مقدونيه بودند آنجا را مملكتي عظيم مي دانستند اما اينك هر ولايت از ايران خود يك مقدونيه به شمار مي رود و در نظر آنها ايرانيان وطن پرست ترين ملل جهان بودند.
صنعت در ايرن بسيار مورد توجه آنها واقع شده بود.
ديدن سدها و چرخ هاي مخصوصي كه آبها را از رودخانه ها به مزارع پيوند مي داد و كانال هاي حفر شده اسكندر را متعجب ساخته بود.اين تعجب راجع به بابل نيز وجود داشت ، مهندسي ساختمانهاي چندين طبقه جهت استفاده در فصل گرما كه هواي خنك را به داخل ساختمان هدايت مي كرد همه و همه موجبات شگفتي وي را فراهم نموده بود.
ارسطو به اسكندر راجع به بين النهرين و منابع طبيعي و حياتي آن بسيار گفته بود اما در نظر اسكندر، ارسطو در اين زمينه كمتر از آنچه كه در واقع وجود داشت مي دانست.
اسكندر از اين جهت نيز بسيار در شگفت بود كه در ايران كه جزو مناطق خشك و بي آب محسوب مي شود چگونه به اين ميزان آباداني وجود دارد. و مزارع بدون بارندگي آبياري مي شود، پاسخ ايرانيان در مقابل اين موضع اين بود: مواهبي كه خداوند به بشر عطا نموده و همه ي عناصر پاك طبيعت بايد مورد استفاده قرار گيرند تا سبب سعادت انسان در همه ي ادوار گردند.
ايرانيان آن زمان مسئله ي آبياري را توسط كاريز و چاه انجام مي دادند كه در نظر اسكندر امري شگفت آور بود.
جالبتر از همه ي مسائل كه موجبات شگفتي من را نيز فراهم مي نمايد آن است كه در آن زمان ايرانيان آب مورد استفاده براي زماني كه بارندگي نبود را به وسيله ي احداث درياچه هاي مصنوعي فراهم ميكردند.
در سرزمين ايران آن زمان زراعت به نسبت زمان خود كاملا پيش رفته بود زيرا در ايران اين كار توسط حيوانات از قبيل گاوها و گاو آهن انجام مي شد در حالي كه در سرزمين اسكندر اين كار همچنان توسط نيروي انساني انجام مي شد.
اسكندر در زمان اقامت درايران با منجمين همنشين ميشد و از اين مجالس استفاده مي كرد وي ازايرانيان در مورد ستارگان پرسش هايي مي نمود،مثلا را جع به اين كه آيا ايرانيان به دخالت ستارگان در سرنوشت انسانها اعتقاد دارند يا نه؟پاسخ ايرانيان به اين پرسش منفي بود و براي ستارگان چنين قدرتي قائل نبودند و آنها را دخيل در سرنوشت انسانها نمي دانستند،اما اسكندر ابراز مي داشت كه در سرزمين وي چنين اعتقاداتي وجود دارد.
اسكندر در طول حضورش در ايران نامه اي به ارسطو نوشت و از وي در خواست كرد كه به ايران سفر كند و چيز هاي ديدني را ببيند و شنيدني ها را بشنود و اگر خود نمي تواند بيايد شاگرد خويش را به ايران بفرستد.


ارسطو در جواب نوشت: من نمي توانم بيايم ولي برادرزاده ي خويش ((كاليس تنس)) را فرستادم.
هارولد لمب نويسنده ي كتاب قدم به قدم با اسكندردر كشور ايران مي گويد: ((اشتباهي كه مورخين مي نمايند اين است كه تصور مي كنند كه حمله ي اسكندر به ايران حمله ي يك ملت متمدن به يك ملت نيمه متمدن بوده است،اين اشتباه بايد تصحيح شود و همه بدانند كه ملت مقدونيه در قبال ايرانيان يك ملت تقريبا وحشي محسوب مي شدند و ايرانيان در آن عصر از متمدن ترين ملل جهان بودند.))
همچنين مي گويد:مقدوني ها فقط دو چيز مي دانستند،يكي جنگ و ديگري نوعي زراعت بدوي،كه جز گندم و جو و انواع خاصي از درختان چيز ديگري نمي توانستند بكارند،زماني كه وارد ايران شدند و وضع ملت ايران را ديدند و مزارع،باغها،سيستم آبياري ايرانيها و قنوات را مشاهده نمودند و آداب و رسوم و علم و فرهنگ و البسه ي در خورايرانيان را ديدند در يافتند كه بسيار از ايرانيها عقب هستند.مقدوني ها گاه آنقدر در استفاده از طبيعت افراط مي ورزيدند كه بيمار مي شدند.
اسكندر تا زماني كه بر ايران فاتح نگشته بود غروري نداشت،اما مورخين مي گويند كه پس از فتح ايران به اين دليل كه توانسته بود بر چنان ملتي با چونان فرهنگي غلبه پيدا كند ، مغرور شد…
ارسطو همچنان كه گفته شد برادرزاده ي خود((كاليس تنس)) را با يك نامه به همراه يكي از فلاسفه ي زمان ((آناخاركوس)) به ايران فرستاد.
نامه اي كه ارسطو براي اسكندر نوشته بود نامه اي بود علمي كه در آن بحث از ماوراءالطبيعه مي شدو يونانيان ما وراءالطبيعه را با نام ((متا فيزيك)) مي خواندند،بايد دانست كه ارسطو در دو علم بصير بود، يكي (( فيزيك)) يعني علوم طبيعي و ديگري در ((متا فيزيك)) يعني علوم ما وراءالطبيعه.
مقصود از علوم طبيعي كه ارسطو در آن استاد بود،عبارت است از:علم فيزيك(علم اشياء)و علم شيمي(خواص باطني اشياء) و جانور شناسي و گياه شناسي و زمين شناسي و غيره.مقصود از علوم ماوراءالطبيعه عبارت است از شناسائي روح كه علمي است كه با مقياس ها و معلومات علمي عادي نمي توان بدان پي برد.هم چنين شناسايي خالق هستي نيز جزء علوم ماوراءالطبيعه است.
بعد از پنج سال اقامت در ايران نامه ي ار سطو به اسكندري رسيده بود كه در حال حاضر به طور كلي تغيير كرده بود چيزهايي ديده و شنيده بود كه ارسطو از هيچكدام آنها اطلاعي نداشت.مثلا اسكندر مي دانست كه روح ارسطو از چيزهايي مثل آنقوزه و يا كتيرا خبر ندارد و حتي تصوري هم نسبت به اين چيزها ندارد.و حتي نمي داند، گورخر چه نوع حيواني است و …
پنج سال قبل اسكندر بسيار علا قه داشت كه از اخبار كيسه(دانشگاه آن زمان در مقدونيه) بداند،اما هم اكنون پس از پنج سال آن قدر مطالب جالب توجه از دانشمندان شرق شنيده بود كه گفتگوي كيسه در نظرش مبتذل جلوه مي نمود.
حتي پس از رويت زيبايي شرق مفهوم زيبايي گذشته در نظرش متزلزل شده بود.و آ نچه از نظر ارسطو زيبايي محسوب مي شد براي وي مفهومي نداشت.
حال پس از پنج سال نامه اي علمي براي اسكندر از جانب ارسطو رسيده بود،و در نامه بحثي طولاني در خصوص ((حركت در آورنده ي دائمي خود كه حركت ندارد)) يا((محرك دائمي بدون حركت)) كرده بود.مطليب كه هنوز پس از بيست و اندي قرن هنوز بين علما مورد بحث است كه آيا ممكن است كه محركي موجود باشد كه خود فاقد حركت باشد.


اين مسئله يكي از آن مسائلي بود كه فلسفه ي ارسطو به دنبال آن بود.اسكندر پنج سال از فلسفه دور بود و به دليل ديدن علم ملموس در ايران، ذوق وي تغيير كرده بود به همين جهت چيزي از اين نامه سر در نياورد و در جواب ارسطو نوشت: (( نامه اي كه شما نوشته ايد به نظر مي رسد كه فقط در خور فهم خواص است و پس از اين نامه ها و رساله هاي خود را به گونه اي بنويسيد كه همه ي مردم بتوانند از آن بهره ببرند.))

كاليس تنس براي وي از مقدونيه اخباري آورده بود كه مهمترين آنها از نظر من اين است كه به دليل اوضاع بد جامعه آن زمان مقدونيه و وجود ثروت و علوم و فرهنگ غني در ايران و به طور كلي مشرق زمين سبب شده كه يونانيان تصميم به مهاجرت به اين نقاط بگيرند.
كاليس تنس برادرزاده ي ارسطو جزو فلاسفه اي بود كه آنها را سوفیست يعني سوفسطايي مي خواندند.اي گونه فلاسفه اشخاصي بودند كه اعتدال طبيعي را مضمن سعادت مي دانستند.اما اين كلمه به مرور زمان تغييرمعني پيدا كرده و به معني منفي بافي در آمده است.به هر شكل كاليس تنس هم از ديدن هر چيزي ابراز شگفتي مي نمود.

به هر شكل دوران سپري شد و اسكندر پس از فتوحات و وحشي گري هايي كه در خاكهاي مختلف انجام داد قصد بازگشت به مقدونیه را نمود ٬ وی در مسیر بازگشت به مقدونیه در بابل در گذشت و هيچگاه نتوانست به آرزوي خود برسد و همچون كورش يك امپراطوري تشكيل دهد كه همه در آن احساس آزادي و استقلال داشته باشند.اما يكي از فوايدي كه اين سفر ها براي اسکندریان داشت اين بود كه علوم بسياري از قبيل گياه شناسي،نجوم،سد سازي و مهندسي و… و همچنين فرهنگ بسيار غني را به همراه خود به سرزمينشان بردند.

شمشاد امیری خراسانی

شناخت تاریخ و فرهنگ ایران به نمونه ورود به دنیایی است که جز عشق و افتخار و گاهی اندوه چیزی انتظار ما را نمی کشد ، شاید تاریخ ما در حافظه ژن های ما ذخیره شده است تا بتوانیم با آن آگاهی به خود و فرا خود را گسترش دهیم .

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امین آقا

سلام دوباره. داداش از گفته قبلیم راجع به کتابی که معرفی کردی پشیمون شدم. آخه دیدم ترجمه زبیح الله منصوری است. زبیح الله منصوری از این کتابا زیاد ترجمه می کنه. جزوه ۴۰ صفحه ای دستش می دادن که ترجمه کنه، در دو جلد ۹۰۰ صفحه ای تموم می کرد. چندین کتاب هم ترجمه کرده که اصلن کتاب اصلی با اون عنوان وجود نداشته. به علاوه من از منابع یونانی که خوندم این اسکندر هم به جز اتیش زدن تخت جمشید کار بدی تو ایران نکرده.

به هر حال یا اون پیام اولم رو تایید نکنید اینو هم همچنین یا اینکه هر دو رو با هم تایید کنید.
با تشکر.

امین آقا

سلام.
ممنون از مطلب خوب و مفیدتون. کتاب قدم به قدم با اسکندر رو برای اولین بار شنیدم. حتما مطالعه می کنم.
در این مورد ما باید بیشتر پژوهش کنیم تا ایران رو به همه دنیا بشناسونیم.
با تشکر.

سورناآریایی

خوبه.فقط تا کسی نخونده کلمه “سوفلیست”اشتباهه درستش “سوفیست”هستش

دکمه بازگشت به بالا