ناسيوناليسم ايرانی سرشار از الفت و مهربانی
فرستنده و مقاله از جناب حجت الاسلام شیخ جهانگیرمحمودی
ناسيوناليسم ايراني سرشار از الفت و مهرباني است و هدفي جز بازسازي موجوديت خويش (به نحوي که برادري و خويشاوندي را با همة قوميت هاي پيراموني حفظ کند) ندارد. و همچنين تدافعي و حفظ کنندة اين موجوديت است و هرگز قصد تهاجم به ديگران از جمله به قوميت هاي عزيز ايراني، خصوصاً قوميت هاي پيراموني کشور به ذهن ناسيوناليست هاي ملت مهر و ايمان خطور نمي کند.
اهميت اين بحث به نوع دفاع قوميت هاي پيراموني از هويت و خواستة خويش باز مي گردد. به عبارت ديگر قصد اين است که اثبات نمايد روش دفاع گروه هاي حزبي وابسته به قوميت هاي پيراموني در برابر قوميت مرکزي از هويت و منافع قومي نبايد مشابه روش دفاع ايرلندي ها در برابر دولت انگليس، يا سياه پوستان و سرخ پوستان در برابر دولت آمريکا، يا فلسطينيان در برابر اسرائيل باشد. زيرا دولت و قوميت مرکزي اين کشورها نسبت به قوميت هاي پيراموني و اقليت هاي خويش حالت تهاجمي و تحقير کننده داشته و پيوسته به آزار و اذيت آنان پرداخته اند. اما در ايران قضيه به نحو ديگري است.
ايرانيان هرگز نسبت به قوميت هاي پيراموني کشور حالت تهاجمي و تحقير کننده نداشته و پيوسته خواهان الفت و عاطفه با آنان بوده اند. چنانچه در ايام مشروطيت و پس از آن، ناسيوناليسم ايراني پس از قرن ها که از زير سلطة مهاجمان گوناگون به تدريج با تکيه بر قدرت پارلماني هويت خويش را احيا مي کرد، مبناي مليت را خويشاوند خواندن همة قوميت هاي پيراموني با قوميت مرکزي قرار داد، براي مثال ترک ها را ترک زبان يا عرب ها را عرب زبان خواند، تا بدين وسيله نشان دهد که قوميت هاي پيراموني همگي از خويشاوندان و عزيزان قوميت مرکزي هستند. با اين توصيف چگونه ممکن است قومي، قوم ديگر را خويشاوند و عزيز خود بخواند اما در عين حال قصد تحقير و آزار آنان را داشته باشد؟! به عبارت ديگر بسيار مسخره و طنزآلود است که فردي يا ملتي، افراد يا اقوام ديگري را خودي و خويشاوند بخواند، سپس به تحقير آن ها بپردازد، زيرا با اين کار هويت و چيستي خويش را به سخريه و آزار گرفته است. دربارة اين ويژگي که ملت ايران خصوصاً قوميت مرکزي فقط مي کوشد تا هويت خويش را بازسازي نمايد، و به عبارت ديگر هدفي جز دفاع از هويت و موجوديت خود در برابر تهاجمات و حوادث گوناگون تاريخي ندارد.
دکتر پيروز مجتهدزاده مطلبي از قول پيتر تايلور زير عنوان «ناسيوناليسم نيروي بازسازنده» آورده، مي نويسد:
«پيتر تايلور ايران را بهترين نمونة اين نقش آفريني ناسيوناليزم معرفي مي کند. تلاش ايرانيان براي بازسازي هويت و مليت ايراني خود در دوران خلافت عباسي…. در دوران صفوي و در مقابل خطر چيرگي عثماني، و از اواخر دوران قاجاريه و اوايل دوران پهلوي براي تجديد حيات فرهنگي نمونه دوام نقش آفريني اين نيرو در يک ملت است. چنان که همين نيرو، در پي انقلاب اسلامي ايران، کوشيده است تا رويه هاي رنگ باخته جنبة ديني از هويت ايراني را بازسازي کند و غرور استقلال خواهي ملي را تجديد نمايد»(۱).
از مطالب فوق روشن است که هويت و مليت ايراني صرفاً جنبة تدافعي داشته و در برابر خطرات دروني و بيروني کوشيده است تا اين هويت و مليت را حفظ و بازسازي نمايد. اما اين بازسازي و دفاع از هويت ملي چگونه صورت مي گيرد، در اين باره نيز دکتر پيروز مجتهدزاده مطلبي از قول «ژوزف مازيني» آورده، مي نويسد:
«ژوزف مازيني (Joseph Mazzini) که به عنوان پدر ايدئولوژي ناسيوناليستي نوين شناخته مي شود، تأکيد دارد که هر ملت برخوردار از مشروعيت تاريخي، در حالي که سرزميني را که به گونة طبيعي توسط مرزها مشخص شده است، و «سرنوشت برايش منحصر ساخته است» آبادان مي سازد، بايد نخست، نه تنها کاملاً مستقل شود، بلکه بايد منفرد گردد و شخصيت جمعي خود را به نهايت يکپارچگي رساند. تنها در اين شرايط است که آن ملت آماده، و موظف است به عضويت کامل خانواده ملت ها که بر اصل برابري و متقابل بودن کامل روابط ساخته شده است، درآيد»(۲).
اين گروه هاي بعثي ـ وهابي مي کوشند که به کودکان و جوانان و مردم عرب بياموزند که هر جا ميان فردي عجم از يکسو و فردي عرب از سوي ديگر اختلاف و درگيري وجود داشت، بدون هيچ شک و ترديدي بايد از فرد عرب جانبداري کنند. تا بدين وسيله در ذهن و مخيلة هموطنان عزيز عرب تزريق شود که شما هميشه بايد مردم فارس زبان (اعم از بختياري ها، لرها، شوشتري ها، دزفولي ها، بهبهاني ها، رامهرمزي ها، هنديجاني ها، اصفهاني ها و غيره) را دشمن خويش بدانيد و در هر صورت در برابر آنها بيايستيد.
حتي اگر بدانيد فرد عرب شخصي ظالم و فرد عجم نيز مظلوم است، باز هم بايد طرف عرب را بگيرند. آنها از بازي فوتبال هم نمي گذرند و به جوانان خويش مي آموزند که اگر در بازي فوتبال ميان تيم ملي ايران و تيم ملي يکي از کشورهاي عربي، ايرانيان پيروز ميدان شدند، اعتراض و ناراحتي و خشم خود را آشکارا نشان دهند. و اگر تيم کشور عربي بازي را برد، شادي و شعف خويش را علني با راه انداختن کارنوال شادي به نمايش درآورند. يعني به فارس زبان ها بفهمانند که اعراب خوزستان با مردم کشورهاي عرب يک ملت را تشکيل مي دهند، اما با فارس ها نه تنها يک ملت را بوجود نمي آورند، بلکه مخالف و مقابل آنها قرار دارند.
گروه هاي بعثي ـ وهابي به بهانة اُفت تحصيلي مي خواهند که کودکان و نونهالان هموطنان عرب از کودکي، تحصيلات خويش را به زبان عربي بياموزند، تا بدين وسيله تنها رابط فرهنگي- ملي باقيمانده ميان اين هموطنان و قوميت مرکزي گسسته شود. گروه هاي بعثي ـ وهابي از ابتداي پيروزي انقلاب براي جلوگيري از روند تعميق و ژرفا بخشي روابط قوميت ها دست به ترورها و جنايات بزرگي زدند، چنانچه در انفجار قطار کيلومتر ۴۰ اهواز- خرمشهر، بسياري از زن ها و بچه ها و پيرمردها در آن سوخته و جزغاله شدند.
آنها دست به دست صدام جنگ خونين ۸ ساله را بر مردم ايران تحميل نمودند به اين اميد که هموطنان عرب با آنان همراهي نمايند اما به جز عده اي اندک، بيشتراعراب از آنها پيروي نکردند. ليکن امروز بر اثر فشار فقر و بيکاري، تعداد قابل توجهي از مردم فريب گروه هاي مختلف بعثي ـ وهابي(اعم از داخل نظام و خارج نظام) را خورده و در مواضع و عملکرد خويش به گونه اي عمل مي کنند که مغاير با مصلحت کلي ايران است. اينکه گفته مي شود فريب خورده اند، نه به خاطر اينست که در بخش قابل توجهي از هموطنان عرب فقر و بيکاري وجود ندارد، بي ترديد قسمت بزرگي از اين هموطنان دچار فقر و بيکاري هستند، اما متأسفانه برخي از آنان باور کرده اند که اين امر به خاطر اختلافات قوميتي و ناديده انگاشتن آنها توسط قوميت مرکزي و مسئولان کشور است. در حاليکه در کنار گوش آنها و در شهرهايي مثل اهواز، آبادان، خرمشهر، ماهشهر، هنديجان و شوش و همچنين در شهرهاي ديگر استان خوزستان و در استان هاي ديگر لشکر فقيران و بيکاران عجم از (لر، بختياري، شوشتري، دزفولي، بهبهاني، يزدي، ترک، اصفهاني، شيرازي، کرد و غيره) بسيار است.
و بزرگي آنها به قدري چشمگير است که اگر فريب نخورده باشند امکان ناديده گرفتن اين واقعيت بزرگ وجود ندارد. و متأسفانه آن دسته که فريب قوم گرايان را خورده اند علاوه بر فشار فقر و بيکاري و مشکلات ديگر دچار نوعي خودخواهي و بي انصافي شده اند وگرنه چگونه ممکن است در مقابل خويش فقر بزرگ همشهريان عجم خويش را ببينند اما آنرا ناديده بيانگارند؟!! حقيقت اينست که مشکل اساسي همان ناديده گرفتن فقر همشهريان عجم است و همان بي انصافي و بي عدالتي و خودخواهي است که قضايا را هرچه سر آنها بيايد مي گويند که بوي دشمني مي دهد و مي گويند کار مردم عجم است لذا اگر حق و امتيازي باشد فقط براي خود مي خواهند.
اين گروه هاي حزبي نام شهر «اهواز» را که با «هـ» هَوَز است، با «ح» جيمي به شکل «الاحواز» مي نويسند، در حاليکه هيچ مدرک و سندي براي آن ندارند و مدارک تاريخي اثبات مي کند که نام اهواز و خوزستان از نام قوم «هوز» يا «خوز» گرفته شده است که قديميترين ساکنان اين منطقه بوده اند و بر اساس مدارک و اسناد معتبر روشن است که قوم هوز يا خوز، همان لر است که اکنون به نام بختياري (لر بزرگ) و همچنين لرهاي ديگر (لر کوچک) شناخته مي شوند. البته ما قبول داريم که اعراب از ديرباز در اين منطقه بوده اند، اما ديرتر از آنها قوم خوز بوده که در اين نقطه سکونت داشته است. اين موارد وموردهاي ديگر نشانگر اين مهم است که گروه هاي بعثي ـ وهابي مدعي دفاع از حقوق قوميت ها، راه خويش را از طريق «ناسيوناليسم جدا کننده» دنبال مي کنند.
دربارة اين ناسيوناليسم دکتر پيروز مجتهد زاده مي نويسد: «بهترين نمونه از نقش آفريني ناسيوناليسم به عنوان نيروي جدا کننده ملت ها از هم و قرار دادن هر يک در واحد سياسي کوچک تر، فروپاشي امپراتوري هاي بزرگ قرن نوزدهم، همانند امپراتوري هاي اتريش، مجارستان، عثماني و روسيه و ايجاد شماري از ملت هاي کوچک و نوين بود. در دوران کنوني، بهترين نمونه اين نقش آفريني را بايد در فرو پاشيدن اتحاد شوروي پيشين، يوگسلاوي پيشين و چکسلواکي پيشين در سرآغاز دهة ۱۹۹۰ و ايجاد شماري از ملت هاي کوچکتر نوين جستجو کرد»(۳).
البته امپراتوري هاي نامبرده در فوق همگي عمر کوتاهي داشتند، و بر اثر تحميل و سلطه به وجود آمدند. اما ايران که بيش از ۲۵ قرن تاريخ دارد و در گذشته حوزة آن بسيار بزرگتر از حدود امروزي جغرافياي ايران بود، نمي تواند مشمول «ناسيوناليسم نيروي جدا کننده» باشد، زيرا اولاً: اکثر قوميت هاي پيراموني بر اثر سلطة قوميت مرکزي برآن اقوام بوجود نيامده اند، بلکه به عکس آنها بودند که روزگاري بر ايران سلطه داشتند و در ايران به عنوان مهمانان کشور باقي ماندند.
گرچه بيشتر آنان ايراني الاصل هايي بوده که فقط زبانشان تغيير کرده است. اما در ميان آنان افرادي وجود دارد که فريب هم زبانان (نه هم قومان) خويش در خارج کشور را خورده و کينه و دشمني آنان را به نام دفاع از قوميت هاي پيراموني ايراني بروز مي دهند.
ثانياً: قوميت مرکزي ايران چه از جنبة قوميتي- که قوميت هاي پيراموني را داراي نژاد اصيل ايراني خوانده (که فقط زبانشان تغيير کرده است) و در نتيجه آنان را خويشاوند خويش خوانده اند. و چه از جنبة مذهبي که اکثريت شيعه و سني وحتي مسيحي،يهودي وزرتوشتي را برادر خويش دانسته، دست دوستي و برادري را به سوي همة قوميت هاي ايراني جهت يکپارچگي، وحدت و تفرد ملي دراز کرده تا بدين وسيله راه تکامل و پيشرفت و سعادت را که توسط يکپارچگي بوجود مي آيد طي نمايد. بنابراين «ناسيوناليسم نيروي جداکنندة» گروه هاي بعثي ـ وهابي بسيار خائنانه و خطرناک است. و بايد همة هموطنان عرب در برابر اين نيروي خطرناک و گمراه کننده ايستاده و با آن مقابله نمايند. و همچنين همة هموطنان عجم نيز بايد هوشيارانه در برابر کجروي و انحراف اين گروه هاي بعثي ـ وهابي ايستاده به مبارزة سياسي، فرهنگي، تبليغاتي و انتخاباتي برخيزند.
از بحث فوق مي توان نتيجه گرفت که:
۱) گروه هاي بعثي ـ وهابي به ظاهر مدافع قوميت ها براي کشور خطرناک هستند و بايد با آنها مقابله شود.
۳)فراموش نشود براي حفظ وحدت ملت ايران،مفهوم وحدت کفايت نمي کند،بايد به مفهوم تفرد(به قول ژوزف مازيني)که مفهومي فراترواميقتر ازوحدت است دست يابيم،بنابراين تکيه برآموزش زبان قومي(براي همه قوميت ها)ازدوران کودکي،ومواردي ازاين قبيل که نتيجه آن انقطاع ملي ـ فرهنگي ايرانيان از يکديگر است خطرناک مي باشند.
۴)ضرورت تفرد ملي از يک سوولزوم توجه جدي به نياز هاي قومي ازسوي ديگر تاکيد مي نمايد که روند ديالکتيکي تکامل ملي به مرحله اي برسد که اين دوعنصر به صورت توامان ملاحظه گردند.بنابراين دولت،کارشناسان مذهبي(همه مذاهب واديان ايراني)وروشن فکران واساتيد دانشگاه وفعالان سياسي لازم است طرحي نو براساس نيازهاي ملت ايران راموردتحقيق وبررسي قرار داده وفرصت محدودکنوني رامغتنم به شمار آورند.
خوزستان که استان ششم ايران است از يک سو ريشه اي پيوندي تنگاتنگ با کلمة اهواز و شوش دارد. از سوي ديگر بايد پيوندي را که ميان کلمة شوش و سوز وجود دارد، در نظر آورد که خوزستان را «سوزيان» نيز مي گفتند. خوزستان به معني قوم خوز= هوز است که در زبان پهلوي Hujistan و در سرياني Huzaye بوده است(۲). نام پيشين خوزستان «سوزيانا» بوده که مطابق شکل کتيبه هاي داريوش، اووجه يا خووج نام داشته است. خوزستان به معني سرزمين خوزي ها يا هوزي هاست که شهر اهواز کنوني نيز از آنها، نام گرفته است. «خوز» يا «هوز» نام قوم ساکن در آن منطقه بوده است، پس خوزستان يعني سرزمين قوم خوز.
با نگاهي به تاريخ اين منطقه درمي يابيم که فرهنگ و تمدن عيلام (که در سال ۶۴۵ م به وسيلة پادشاه آشور از بين رفت) سال ها بر آنجا حکم فرما بوده و شهر شوش پايتخت عيلام قديم بوده است، به همين مناسبت عيلام را «سوزيان» يا «شوشان» هم خوانده اند(۳). اما «اهواز» جمع کلمة «هوز= خوز» است، در آغاز، اين تسميه فقط به يک قبيله ساکن اين ناحيه اطلاق مي شد و ايرانيان تحت نام «سوزيان» آن را به عنوان ايالتي براي تعيين ناحيه قديم «عيلام» به کار مي بردند(۴). در تاريخ اشکانيان عيلام مساوي خوزستان آمده است و در عهد قديم، عيلام به مملکتي که از ولايت خوزستان، لرستان، پشتکوه، و کوه هاي بختياري تشکيل مي شد، (که البته ساکنان آن بيشتر همان مردم غيور بختياري و لر بوده اند) اطلاق مي شد. شوش و اهواز از شهرهاي مهم اين مملکت بوده است(۵). در پاره اي از تاريخ ها، اهواز را همان خوزستان آورده اند. براي نمونه اصطخري مي نويسد: «اهواز ناحيه اي است بين بصره و فارس، او را خوزستان گويند شکر و انگور و ميوه هاي ديگر در آنجا بسيار باشد…. از توابع آن عسکر مکرم و تستر (= شوشتر) است و از قصبه هاي خوزستان دورق (دوراق) است که قباد پسر داراب آنرا ساخته و نيز هنديجان از ديگر قصبه هاي خوزستان است»(۶).
يکي از مهم ترين کتاب هاي جغرافيا در قرن چهارم، دربارة حدود خوزستان مي نويسد: «حد خوزستان سوي پارس و سپاهان و حدود جبال و واسط بر يک حد مستقيم است چهارسو وليکن حد جنوبي از عبادان تا روستاي واسط مخروط مي شود… و کورة اهواز آن را هرمزشهر گويند و ديگر نواحي خوزستان به اهواز بازخوانند(۷). و زمين خوزستان به هامون است، بزرگتر رودي در خوزستان رود شوشتر است و ملک شاپور در اين رود سدي کرده است که آن را شاذروان خوانند شاپور اين شاذروان بفرمود تا آب بالاگيرد و به زمين شهر برآيد. آبهاي خوزستان از اهواز و دورق و شوشتر و هرچه در اين حدود خيزد همه به حصن مهدي جمله شود و از آنجا رودي عظيم گردد و به دريا افتد. و در خوزستان دريا نيست مگر اندک مايه از درياي پارس که از ماهي رويان تا نزديک سليمانان برابر عبادان باشد»(۸). کتاب مسالک و ممالک حدود شهرها و قصبه ها و ويژگي هاي آنها را آن گونه که در قرن چهارم بوده، شرح داده و آورده است: «ديگر نواحي خوزستان به اهواز بازخوانند». در واقع ريشة هر دو کلمة خوزستان و اهواز يکي است، آن هم چنان که پيشتر ياد شد، با شوش و سوز ارتباط دارد. يکي ديگر از کتابهاي معتبر در قرن چهارم (حدود العالم من المشرق الي المغرب) مي نويسد:
«همه آباداني جهان، پنجاه و يک ناحيت است. پنج ناحيت از وي اندر جنوب است… و چهل و پنج ناحيت اندر سوي شمال است، اندر چهار يک آبادان، و آن ناحيت چين است و تبت و هندوستان و سند و خراسان و … و خوزستان». سپس ناحيت خوزستان را شرح مي دهد: «در خوزستان ناحيتي است، مشرق وي پارس و حدود سپاهان. جنوب وي درياست و بعضي از حد عراق و مغرب وي بعضي از حدود عراق است و سواد بغداد واسط. شمال وي شهرهاي ناحيت جبال است و شهرهاي آن عبارتند از: ۱. از مهدي ]در مهدي[، ۲. باسيان ]باسبان[، ۳. ديرا، ۴. اَسک، ۵. جُـبَيْ، ۶. سوق الاريعا، ۷. اهواز، ۸. ازم، ۹. رامهر، ۱۰. عسکر مکرم، ۱۱. مَسرُقان، ۱۲. رام اورمز، ۱۳. بازار سمبيل، ۱۴. ايذه (تستر= شوشتري)، ۱۵. وندو شاور، ۱۶. شوش، ۱۷. منوف، ۱۸. بصُّـني (بصونه)، ۱۹. طيب، ۲۰. قرقوب(۹).
از يادکردهاي تاريخي و جغرافيايي در مي يابيم که در زمان گذشته، نُه آبادي ميان بصره و فارس را اهواز مي خواندند و نام قديم اهواز به عنوان يکي از شهرهاي خوزستان، «هرمز دادشير» بوده، که پس از آن به «سوق الاهواز» و در دورة ناصرالدين شاه قاجار به «ناصري» موسوم شده است.
دربارة تاريخچة اين شهر بايد گفت که اردشير اول ساساني شهر قديم «تازيانا» را از نو بنا نهاد و آن را «هرمز اردشير» نام گذاشت. در عصر ساسانيان اين شهر علاوه بر نام مذکور به نام هاي «رام شهر» و «شهررام» ناميده مي شد، در زمان اردشير اين شهر رونق بسزايي داشت و به جاي شوش، پايتخت «سوزيانا» يا خوزستان شد. پس از تصرف اين شهر به دست مسلمانان، عرب آن را اهواز يا سوق الاهواز نام دادند؛ يعني بازار يا سرزمين خوزي ها. آنگونه که گذشت هوزي ها يا خوزي ها در آغاز نام يک قبيلة جنگجو بود که در اين ناحيه سکونت داشت. ( درست به همان سان که اين خصوصيت جنگجويي و دلاوري در لرها و بختياري ها وجود دارد، چنانچه سياست، هوشياري و وطن دوستي وجود آنان را مالامال کرده است). در دوران امويان و عباسيان نيز اين شهر اعتبار و رونق زيادي داشت، تا زمان فتنة صاحب الزنج يعني اواخر قرن سوم هـ ق. که رو به انحطاط گذاشت(۱۰).
داريوش هخامنشي بارها در کتيبه هاي خود از خوزستان نام برده است. براي نمونه در کتيبة بيستون آمده است: «پس از اينکه من گئومات مغ را کشتم، آترين نامي پسر «اوپدرم» در خوزستان بر من ياغي شد و به مردم چنين گفت: من پادشاه خوزستانم، پس از آن اهالي خوزستان از من برگشته به طرف آترين رفتند و او در خوزستان شاه شد» و در جاي ديگري آمده است که دوباره آنجا را بدست آورد(۱۱). بنا به نوشتة هرودوت در زمان داريوش در خوزستان، نفت (قير) استخراج مي شد(۱۲) همچنين وقتي که وي ايالت هاي ايران را در زمان هخامنشيان نام مي برد، خوزستان به اضافة شوش را ايالت هشتم مي داند که در اوقاتي از سال محل اقامت دربار بوده و به دولت مرکزي ماليات مي داده است(۱۳). همچنين در زمان داريوش بود که روابط مستقيم دريايي بين ممالک درياي مغرب با پارس و خوزستان برقرار شد(۱۴). داريوش در بند ششم کتيبة بيستون خوزستان را به عنوان مملکت تابع خود نام مي برد(۱۵) و در کتيبة تخت جمشيد (بند ۲) باز خوزستان را مملکتي مي داند که به ياري اهورا مزدا از آن وي است(۱۶). در دورة جانشينان اسکندر، خوزستان مدت ها مقر آنها بوده و کشمکش هايي در آنجا صورت گرفته است(۱۷).
دولت پارت در زمان مهرداد اول (حدود ۱۷۴- ۱۳۶ ق.م) ماد و پارس و خوزستان را به تصرف خود درآورد(۱۸). مهرداد اول پس از تسخير ماد بزرگ (عراق عجم) متوجه خوزستان، مملکت همجوار ماد شد. اسم اين مملکت را نويسندگان اين زمان «الي ما ايس» و نام اهالي آن را «الي ميان» نوشته اند. معلوم است که لفظ اول از عيلام و لفظ دوم از عيلاميان است که داريوش اول آن را در کتيبه هاي بيستون و نقش رستم و تخت جمشيد «خووج» و نويسندگان عهد قديم مانند «ديودور» و … آن را شهر شوش (= سوز) نوشته اند. در نوشته هاي ژوستي به روشني ديده مي شود که خوزستان در اين زمان پادشاهي داشته است. زيرا او مي نويسد که مهرداد با پادشاه «الي ميان» جنگ کرد و او را شکست داد و اين مملکت را به دولت خود افزود (کتاب ۴۱ بند ۶). اما اين که اين پادشاه دست نشاندة سلوکي ها بوده يا استقلال داشته، در روايت ژوستي صراحتي نيست. چيزي که محقق است، اين است که مهرداد پس از غلبه بر خوزستان يک نفر را از دودمان اشکاني، مرسوم به «کامناسکير» در اينجا پادشاه کرده و سکه هاي اين شخص از ۸۱- ۸۲ ق.م به دست آمده است(۱۹). در دورة ساسانيان شاپور اول و شاپور دوم، براي استفاده در توسعة کشاورزي و صنعت، اسراي رومي را به خوزستان کوچانيدند(۲۰). همچنين در اين دوره در زمان يزدگرد مسيحيت تا خوزستان هم کشيده شد، به طوري که يک بار کشيشي به نام «هاشو» در شهر هرمز اردشير (اهواز) خوزستان آتشکده اي را که در مجاورت کليسا بود مفهوم کرد و باز ترسايي ديگر به آتشکده اي رفت و آتش آنجا را خاموش کرد و آنجا را عبادتگاه ترسايان نمود و به عبادت ايستاد که باعث خشم يزدگرد نسبت به ترسايان شد(۲۱). در دورة صفاريان، کار يعقوب ليث به آنجا رسيد که پارس و کرمان و خوزستان و خراسان و بهري از عراق را بگرفت(۲۲). آنچه که از شواهد تاريخي بر مي آيد، قسمت عمدة جنگ هاي اسکندر مقدوني و همچنين اعراب در سرزمين خوزستان رخ داده و بزرگترين لطمه به عمران اين منطقه وارد شده است. تاخت و تازهاي مکرر و اردوکشي هاي متعدد موجب خرابي سدها، باير ماندن اراضي و متواري شدن سکنه آن گرديده است و بر اثر آن سرزميني که هندوستان ايران محسوب مي شد به دشت خشک و شوره زاري تبديل شده است(۲۳).
۱- گروهي ايزدورخاراکسي، جغرافيانويس معروف يونان را (قرن اول ميلادي) از خارکس (محلي در خوزستان) مي دانند(۲۴).
۲- ابن مقفع (متولد ۱۰۶ه.) نيز از مردم خوزستان بود(۲۵).
۳- ابو يعقوب بن عيسي الناقل ملقب به الناعس از مترجمان ايراني در قرن سوم نيز از مردم خوزستان بود که به ترجمه کتاب هاي طب اشتغال داشت(۲۶).
۴- خاندان نوبخت: نخستين فرد اين خاندان که در تاريخ تمدن اسلامي مقامي بزرگ دارد و ديگران، از مردم اهواز بودند. نوبخت خود را از نژاد گيو پسر گودرز مي دانست، وي در علم نجوم و احکام آن استاد بود، و نيز تا وقتي که به خدمت منصور درآمد، بر آيين زرتشتي بود و پس از آن به اسلام گراييد…(۲۷).
۵- علي اهوازي: علي بن مهزيار اهوازي دورقي شيعي مکني به ابوالحسن، وي فقيه و مفسر بوده، درسال ۲۲۹ هـ ق درقيد حيات بوده است. از کتاب هاي او مي توان الانبياء، الزهد، المکاسب و الملاحم را نام برد(۲۸).
«اين بزرگان همه از لر و بختياري بوده اند، در حاليکه امروز مردم بختياري و لر به اهواز که از نام آنها گرفته شده توجه چنداني ندارند. بختياري ها (لر بزرگ) و لرهاي ديگر بايد در همة امور سياسي، اقتصادي، فرهنگي و انتخابات به فکر اهواز و خوزستان که از نام آنها يعني هوزي يا خوزي گرفته شده است باشند، و شهرهاي حاشيه اي را بر مرکز ديرينه و باستاني خويش ترجيح ندهند. لذا بايد در انتخابات از شهرهاي ديگر به اهواز آمده و در کنار هموطنان عزيز عرب (که آنها نيز از ديرباز در اين منطقه بوده اند)، سرنوشت اين شهر باستاني لرها و بختياري ها را تعيين کنند».
اگر اخبار و تحليل هاي سال ۸۴ دربارة وقايع ترورها و انفجارات خوزستان بويژه اهواز را ملاحظه کنيم بيشتر از دو جهت اين پديده را مورد بحث قرار داده اند. جهت اول نقش کشورهايي چون انگلستان در ترورها و انفجارات رخ داده و دوم دامنة آسيب ها و زيان هاي جاني و مالي. اما به جز اندکي، اکثريت اخبارها و تحليل ها از جريان داخلي که مظلومانه جوانان عرب ايراني را به دام تروريسم افکند، تا آنجا که علاوه بر باد دادن جان ده ها نفر و معلوليت عده زيادي از مردم، و همچنين بر باد رفتن اموال خصوصي و امکانات بيت المال، زندگي خويش را در عنفوان جواني از دست دادند و خانه و کاشانه و بستگان خويش را به رنگ سياه ماتم نشاندند، سخني به ميان نيامده است. البته برخي از تحليل ها تلاش کردند که سياست هاي دولت را عامل اصلي بوجود آمدن جريان «تروريسم» بدانند. اين امر تا اندازه اي پذيرفته است.
اگر دولت برخي از مشکلات اقتصادي و خواسته هاي منطقه اي را توجه مي نمود، امروز آن هموطنان عرب در کنار هموطنان عجم خويش زندگي عادي و شايد شيريني بوجود مي آوردند. اما به نظر اين نويسندگان، پيدايش تروريسم بيش از هر چيز به فعاليت نخبگان و گروه هاي فرهنگي و حزبي اي باز مي گردد که با کوشش خويش باورهايي سرشار از دروغ و سوءظن را در بخش هايي از مردم ايجاد نمودند. اين باورهاي سرشار از دروغ و سوءظن- که به ظاهر براي دفاع از حقوق قوميت عرب به خورد مردم داده شده – در عده اي از جوانان به اوج رسيده و تأثيرات شگرفي بوجود آورد، و آنها را به انجام اعمال تروريستي ترغيب نمود. شرايط خاص بين المللي از قبيل حضور انگلستان در عراق همراه با وعده ها و تطميع هاي شيطاني اش، و چهره شدن تروريست هايي چون «بن لادن» انعکاس اين باورهاي دروغ و همچنين سوءظن را در ذهن جوانان مورد بحث چند برابر کرده، از آنها ابزاري کارآمد براي اهداف تروريستي ساخته است. بنابراين ابتدا در ذيل با توجه به محوري بودن باورهاي دروغ و سوءظن کوشش مي شود که به چهار مورد از اقدامات سوءظن آفرين اشاره شود، سپس به ابعاد رواني و اجتماعي آن خواهيم پرداخت.
نخستين مورد به ماه ها پيش از انتخابات دومين دورة شوراي شهر باز مي گردد. يکي از نويسندگان نشريات محلي، مقالاتي در هفته نامة اهواز نگاشت که بر لزوم مشارکت و همراهي روشنفکران عجم و عرب در حمايت از حقوق قومي در چارچوبة ملي تأکيد داشت.
اما فردي با نام خانم ميعاد سعيدي که تا به امروز (يعني حدود ۵ سال است که) آنرا نيافته ايم و احتمالاً نامي مستعار باشد، در پاسخ آن نويسنده در همان نشريه به شمارة ۸۴ شنبه ششم مرداد ۱۳۸۰ نوشت:
«آيا قوم عرب مگر قبل از توصيه و پيشنهاد جنابعالي نسبت به همکاري و به کارگيري روشنفکران عجم اقدام نکردند؟ چه نتيجه اي حاصل نمودند؟ و ديگر بعد از اين به کارگيري چه عذري باقي مي ماند که آزموده ها را آزمودني ديگر قرار دهند چرا که خيلي از روشنفکران به زعم شما حقوق قومي را فقط در عالم رويا و حالت تئوريک قبول دارند و نه در عينيت و واقعيت». اين پاسخ در شرايطي کار شد که دولت خاتمي امکانات فراواني در اختيار فعالان قومي، از قبيل امکان تشکيل حزب و انتصاب شخصيت هاي مدافع مطالبات قومي به پست هاي مهم، و اجازة تبليغ و انتشار عقايد از طريق نشريات قومي و مانند آن صورت گرفته بود. حتي امکان چاپ و درج اين مطلب که عرب ها ديگر نمي توانند به عجم ها در فعاليت خويش اعتماد کنند (مانند مطلب فوق) براي آنها وجود داشت. آنان اينقدر به حمايت هاي (به قول خودشان) دولت عجم اميدوار بودند که چند ماه بعد به راحتي در انتخابات شوراي شهرهاي مختلط و عرب نشين استان خوزستان ليست دادند و کاملاً به موفقيت نايل شدند. حتي کاملاً در شهر اهواز قدرت شورا و شهرداري را به دست گرفتند. آنها پس از چاپ اين مطلب و مطالب مشابه در نشريات گوناگون، از حمايت و پشتيباني جبهة مشارکت، حزب کارگزاران سازندگي و غيره که اکثر آنها را فعالان سياسي و روشنفکران عجم تشکيل مي داد، برخوردار شدند. با اين حال همچنان بر آن عقيده که روشنفکران و فعالان عجم فقط در رويا و ذهنيت تئوريک حقوق قومي را قبول دارند پاي فشرده و پيوسته به اقدامات خويش در راستاي افزايش سوءظن مبادرت نمودند.
اقداماتي که در روزنامة همسايه ها تداوم داشت. و البته بخاطر همين افزايش سوءظن و بدبيني و حق دادن به سوءظن مردم نسبت به دولت و قوميت مرکزي تعطيل شد. اما واقعاً چه هنگام پيش از پيدايش دولت خاتمي اجازة فعاليت براي دفاع از مطالبات قوميت ها صادر شد و چه زماني در چارچوبة نظام حکومتي کشور روشنفکراني در قوميت مرکزي پيدا شدند که خواهان توجه به مطالبات قوميت هاي پيراموني شدند؟ بي ترديد منظور نويسنده اي که مورد خطاب خانم ميعاد سعيدي بود، روشنفکران و فعالان سياسي مارکسيست نبود که مسلحانه عليه دولت جمهوري اسلامي مبارزه مي کردند. زيرا نويسندة مورد خطاب فردي از موافقان نظام به شمار مي آيد. وانگهي در انتخابات شوراها و سپس در انتخابات مجلس هفتم ثابت شد که منظور از روشنفکران و فعالان عجم همين افراد و گروه هايي بودند که در چارچوبة جمهوري اسلامي امکان فعاليت گروه ها و جريانات قومي را فراهم کردند، با اين حال اينچنين ناجوانمردانه و بسيار زشت فاصله گرفتن از روشنفکران و فعالان عجم مورد توصيه قرار گرفت، و به آن نيز عمل شد. زيرا قوم عرب قبلاً روشنفکران و فعالان عجم را آزموده و معلوم شده است که آنها نمي خواهند مطالبات و حقوق قوميت هاي پيراموني را برآورده سازند و به مردم عرب وعده هاي دروغ داده اند!!؟ و آنها را فريب مي دهند!!؟ و هيچ کاري براي آنها نمي کنند!!؟ بنابراين فقط فعالان عرب هستند که مي توانند اين مطالبات را کسب کنند و البته آنها هستند که راست مي گويند!!؟ در واقع هدف اصلي اين دسته از مطالب چيزي نيست جز اينکه بگويند به عجم ها اعتماد نکنيد زيرا آنها دشمن شما هستند. و هرگز خواهان سعادت و خوشبختي شما نيستند اما آنچه جاي حيرت است اينکه چگونه هموطنان عرب با همة فرهنگ و شعورشان اين همه دروغ و فريب را از سوي حاميان دروغگوي خويش باور کرده و برخي نيز همچنان باور مي کنند؟!
مورد دوم به نامة حجت الاسلام سيد محمد ابطحي باز مي گردد. همه اطلاع دارند که توزيع اين نامه در ميان هموطنان عرب باعث تحريک و شورش عدة قابل توجهي از آنان شد. در نامة مزبور آمده است که سيد محمد علي ابطحي به عنوان مشاور رئيس جمهور سابق به نهادها و ارگانهايي دستور داده که جهت تغيير بافت جمعيت و جابجايي اعراب اهواز به مناطق ديگر اقداماتي انجام دهند. اين دستور در سال ۷۷ صادر شده بود. اما عجيب اينست که چگونه پس از ۷ سال (و اکنون ۸ سال) هيچ گونه اقدامي صورت نگرفته بود، با اين حال بسياري از مردم آنرا باور کردند. اين امر نشان مي دهد که در سالهايي که قوم گرايان سررشتة بسياري از امور را در دست داشتند تا آنجا که توانستند به تبليغ سوءظن نسبت به قوميت مرکزي ايران يا به قول آنها «عجم ها» دامن زدند. در واقع هدف از انتشار اين نامة جعلي نيز افزودن هرچه بيشتر به ميزان سوءظن جامعه بود. به عبارت ديگر از يکسو عامل پذيرش نامه سوءظن بود و از سوي ديگر هدف اصلي آن نيز افزايش سوءظن و بدگماني بود. اين افزايش سوءظن و بدگماني پي آمدهاي بدي داشت و منجر به درگيري و شورش و پس از اندکي تأمل و تحمل از سوي مسئولان، موجب سرکوب اين شورش توسط دولت شد. و بديهي است که در اين ميان عده اي نيز کشته و زخمي شدند. زيرا خشم و برخورد خشن از ناحية شورشيان به گونه اي بود که نيروي انتظامي چاره اي جز سرکوب اين شورش نداشت. خشونت به گونه اي بود که ساعت به ساعت و روز به روز افزايش مي يافت. در برخي مناطق اهواز شورشي ها به پاسگاه ها حمله کردند و مرتب توسط سنگ و شيشه و غيره اين پاسگاه ها را هدف قرار مي دادند. برخي نيز به سوي پاسگاه ها تيراندازي مي کردند. با اين حال دستور فرماندهان نيروي انتظامي خودداري و صبر بود. تا اينکه شورش به اوج خود رسيد و چاره اي جز جلوگيري از آن نبود. اين وضعيت، پس از سرکوب باعث افزايش سوءظن شد و البته روزنامة همسايه ها با سرمقاله هاي خويش بر اين سوءظن مي افزود. و محافل خصوصي در جلسات خويش بيداد مي کردند.
مورد سوم نيز که از اوايل يا اواسط سال ۸۳ شروع شده بود و تا پايان فصل نخست سال ۸۴ ادامه داشت، ماجراي «شبکة سيدها» بود. اين ماجرا بدين شکل بود که جرياني به نام سيدها با پرداخت بهره و سودهاي کلان به مبالغي که به عنوان سرماية مضاربه اي در اختيار آنها قرار مي گرفت، توانستند از يکسو سرماية بسيار بزرگي بالغ بر ميلياردها تومان جمع آوري کنند و از سوي ديگر وضع زندگي بسياري از افراد که اندک سرماية آنها تبديل به سودهاي کلان شده بود تغيير اساسي نمايد و بدين وسيله سطح اميد به زندگي را در آنان بالا ببرد. اين امر باعث هجوم بسياري از مردم از عرب و عجم براي سپردن سرماية خويش به سيدها شد. سيدها که خود عرب بودند بيشترين مشتريان خويش را نيز در ميان عرب ها داشتند. آنها پس از ۱۰ يا ۱۵ روز و گاه ۲۰ روز تمامي سرمايه به اضافة سود آن که تقريباً به يک برابر و نيم يا دو برابر مي رسيد را به صاحب سرمايه باز مي گرداندند. چنين امري نشان از تحرک سياسي خاصي داشت. زيرا از منظر اقتصادي در فرصتي به اين کمي امکان کسب سودي بيش از ده تا بيست درصد وجود نداشت، لذا بازگرداندن پول همراه با پنجاه الي صددرصد سود بسيار حيرت انگيز مي نمود. بنابراين روشن بود که هدف اقتصادي از اين فعاليت در ميان نبوده است. آنها قصد داشتند با بزرگ شدن ابعاد قضيه و به وحشت افتادن بانک ها و بازار سرماية خصوصي و مانند آن، و با نگران شدن مسئولين، شبکة سيدها جمع آوري و معدوم شود. يعني در واقع به گونه اي عمل کردند که شک برانگيز بود و مي توانست زمينه ساز حوادث خطرناک باشد. به عبارت ديگر اگر به ناگهاني ميلياردها تومان پول مردم را بر مي داشتند و مي گريختند، مي توانست آثار خطرناکي در پي داشته باشد، لذا دولت و بخش قضايي پس از شورش مربوط به نامة ابطحي، نگران از شورش ديگر دست به کار مقابله و دستگيري شبکة موسوم به «سيدها» شد.
البته گرچه دستگاه قضايي با اين کار مانع آن حادثة بزرگ شد. اما بسيار دير عمل نمود. زيرا اگر زودتر عمل مي کرد و جلوي اين شيطنت را مي گرفت، اکنون اين باور به وجود نمي آمد که مردم منطقه خصوصاً عرب ها بگويند زمين هاي ما را گرفتند، جوانان ما تا حدود بيست درصد جمعيت (يعني بيش از نيمي از جوانان) بيکار هستند، حالا که داشتيم به نون و نوايي مي رسيديم و زندگي مان با شبکه سيدها بهتر مي شد، دولت عجم دست به کار شده جلوي نون خوردن ما را گرفته است. اين هدفي بود که جريان قوم گرا با راه انداختن شبکة سيدها و با فريب دادن اين سيدها دنبال مي کرد، و گرچه دولت و دستگاه قضايي با دستگيري آنان توانست از اينکه ميلياردها تومان سرماية مردم به هدر برود، جلوگيري کند، اما چون نتوانست فوراً در حل مشکل بيکاري و درآمد مردم چارة اساسي نمايد، و جايگزين مناسبي براي درآمد ناشي از سرمايه گذاري در شبکة سيدها پيدا کند، اين حسرت به دل مردم باقي ماند که از زندگي مرفه محروم شده اند. و از منظر آنان محروميت بوجود آمده توسط دولت و قوة قضاييه صورت تحقق يافت. البته بازنگرداندن کامل سرماية مردم نيز مضاف بر علت شد. و سوءظن ها و بدگماني ها را چند برابر کرد.
مورد چهارم نيز که توسط قوم گرايان انجام شد و گامي ديگر در راستاي افزايش سوءظن و بدگماني به شمار آمد، پخش CD فيلم مستند «خطابه اي بر خاکزدگان» است. در فيلم مزبور به حاشية شهر اهواز پرداخته شده و زندگي مردم فقير و حاشيه نشين عرب را به نمايش درآورد. در آنجا مصاحبه کنندگان از مصاحبه شوندگان به زبان عربي مي پرسيدند که چرا اينقدر بدبخت و بيچاره هستيد؟ مصاحبه شوندگان با آموزش قبلي پاسخ مي دادند که اين بدبختي ها به خاطر «عرب» بودن ما است!!!؟ اگر عرب نبوديم اين همه بدبختي و بيچارگي را تحمل نمي کرديم. و تمام فيلم در راستاي اثبات اين موضوع دور مي زد که بدبختي اين مردم علت قومي و نژادي دارد.
البته در ابتداي فيلم در مصاحبه با يک فرد بختياري فقير که در آشغال ها به دنبال روزي خود مي گشت با عنوان «مسجد سليماني» مصاحبه کرد و بدبختي هاي وي را نيز که در کنار چند فرد عرب در پي آشغال بودند به مدت ۲ الي ۳ دقيقه به تصوير کشيد. منظور کارگردان فيلم از «مسجدسليماني» اين بود که فرد مزبور بومي منطقه نيست اما عرب هاي حاشيه نشين- که البته بسياري از آنها ساکن «بوستان»، «سوسنگرد»، «هويزه»، «خرمشهر»، «شادگان» و غيره بودند- بومي شهر اهواز به شمار مي آيند. بنابراين قصد داشتند که القاء کنند بوميان و ساکنان اصلي اهواز (يعني عرب ها) مردم فقير و بيچاره اي هستند. به عبارت روشنتر هرچه خير و خوشي در اهواز وجود دارد مخصوص «عجم » ها است و به طور اتفاقي يک فرد بيچارة «مسجد سليماني» پيدا مي شود که مجبور به گشتن در آشغال ها مي شود.
و هرچه شر و بدبختي است به «عرب ها» تعلق دارد. فيلم مستند مزبور که حدود ۲۰ دقيقه بود هدف ديگري نيز دنبال مي کرد و آن ناديده انگاشتن حاشيه نشينان عجم از لر، بختياري، دزفولي، شوشتري، بهبهاني وترک و غيره است که بخش بزرگي از حاشيه نشينان اهواز را شامل مي شوند. و هدف ديگر اين بود که ثروتمندان و متمولان عرب و همچنين طبقة داراي زندگي متوسط آنها را که در مجموع جمعيت بزرگي را تشکيل مي دهند ناديده بيانگارند. چرا که اگر فقر و بيچارگي حاشيه نشينان عجم و همچنين ثروت متمولان عرب در کنار ثروت متمولان عجم يا زندگي متوسط برخي از عرب ها را در کنار زندگي متوسط برخي از عجم ها به نمايش در مي آوردند معلوم مي شد که مشکل اصلي وجود اختلافات طبقاتي و پديده اي به نام «مرکز- حاشيه» يا «مرکز- پيرامون» است. و ربطي به دعوا و اختلافات قوميتي ندارد. اما با کمال تأسف کارگردانان فيلم مستند خطابه اي بر خاکزدگان هدفي جز دامن زدن به اختلافات قوميتي از طريق القاء دروغ، آگرانديسمان، سانسور و آسمان، ريسمان بافتن ندارد. تا با افزايش سوءظن به اهداف خويش برسند. يعني از يکسو سرماية اجتماعي قوميت مرکزي را در نزد هموطنان عرب از بين ببرند. و از سوي ديگر با رشد بدگماني و سوءظن خصوصاً جوانان خويش را آماده عمليات نظامي و تروريستي کنند.
قوميت هاي پيراموني براي ماندن در کنار قوميت اصلي و مرکزي نياز به احساس تعلق و همچنين «اعتماد» دارند. پديدة اعتماد در مباحث جامعه شناسي محور «سرماية اجتماعي» به شمار مي آيد. به عبارت ديگر مردم نسبت به فرد يا گروه يا جامعه اي اگر اعتماد داشته باشند، خواهند کوشيد تا هرگونه امکانات خويش از قبيل جان، مال و همکاري هاي ديگر را در راستاي سياست هاي آن فرد يا گروه يا جامعه در طبق اخلاص گذاشته از بذل هيچ امکاني فروگذار نکنند. چنانچه در جنگ تحميلي اعراب مسلمان هموطن در کنار هموطنان عجم خويش و در برابر همزبانان عراقي به مبارزه و دفاع از ميهن پرداختند. و جان و مال و هستي خويش را در اين راه فدا کردند.
اما امروز شرايط به گونة ديگري است، و حال و هواي ديگري دارد. البته نمي توان ترديد نمود که بي تدبيري و ضعف کار مسئولان امر در وضعيت عدم اعتماد و فرسايش سرماية اجتماعي بسيار مؤثر است. ولي مهمتر از همه، اقدامات نخبگان و گروه هاي حزبي قومي است. زيرا پروژه يا پروسة عدم اعتماد و فرسايش سرماية اجتماعي انواع و مراحلي دارد. يک نوع از آن صرفاً فقدان اعتماد است. يعني جامعه نسبت به آن فرد، يا جامعه اعتماد ندارد. لذا در اهداف خويش از آنها انتظاري نداشته و به طور متقابل هيچگونه کمکي نيز به آنها نمي نمايد. اما نوع بدتر و خطرناک تر همانا فقدان اعتماد همراه با بدگماني و سوءظن است. يعني قوميت پيراموني نه اينکه اعتماد سابق را ندارد، بلکه تصور نمايد قوميت مرکزي با آنها خصومت و دشمني نيز دارد، يعني از هر راهي مي کوشد که مانع خوشبختي و سعادت اين قوم شود.
اما نکتة مهمتر کشف استراتژي جريانات قوم گرا مي باشد. اگر جرياني صرفاً بر عدم اعتماد تکيه کند، مي توان نتيجه گرفت هدف نهايي آنها حداکثر ايجاد فدراليسم و خودمختاري است. اما اگر مبناي مبارزه آنها ايجاد سوءظن و بدگماني باشد روشن است که هدف نهايي «تجزية» کشور است. زيرا دو گروه دشمن در کنار يکديگر نمي توانند زندگي کنند و بي ترديد بايد جدا باشند. البته براي همه روشن است که در ايران خصوصاً در منطقة حساس و استراتژيک خوزستان امکان اجراي فدراليسم و خودمختاري وجود ندارد. اما نکته اينجاست که بسياري گروه هاي قوم گرا با انتشار سوءظن و بدگماني- که اين کار را در محافل خصوصي بيشتر انجام مي دهند- در پي فدراليسم و خودمختاري نيستند، و هدفي جز تجزيه طلبي ندارند. بنابراين واقعيت امر اينست که با از بين بردن سرمايه اجتماعي قوميت مرکزي و ايجاد دشمني، گرچه ممکن است در مراحلي رفتار مسالمت آميز و همسويي نشان دهند، اما هدف نهايي آنها تجزيه طلبي است.
در اينجا به بحث اصلي خويش، يعني کشف علت اصلي پديدة «تروريسم» در خوزستان مي رسيم. به عبارتي علل ديگر از جمله فعاليت انگلستان و عوامل داخلي کشورهاي خارجي و همچنين تطميع و فريب و استفاده از پديده هاي ديگر همگي جنبة فرعي و زمينه ساز دارند اما علت اساسي و اصلي در تحولات دگرگونه ساز و شگرف همانا پديده هاي رواني است که بر اثر عامل رواني «سوءظن» شکل گرفته و موجب پديدار شدن موجودي به نام «تروريست خوزستاني» شده است. در اين باره توجه خوانندگان را به اظهارات «بهمن کشاورز» وکيل معروف، در زمينة «روانشناسي جرايم کيفري» و نقش «سوءظن» در پيدايش اين جرايم جلب مي نماييم.
اما پيش از آن لازم به توضيح است که جرايم کيفري در سه بخش:
۱) جرايم عليه جان ها و نواميس
۲) جرايم عليه اموال و مالکيت و
۳) جرايم عليه امنيت طبقه بندي شده اند که عمليات تروريستي عمدتاً هر سه نوع جرم را در بر مي گيرند. زيرا بر اثر اعمال تروريستي جان عده اي گرفته شده يا زخمي و معلول مي شوند و بر اثر انفجارات اموال و املاک خصوصي و دولتي از بين مي رود. و بالاخره اينکه اين اقدامات جرايمي عليه امنيت اجتماعي و امنيت ملي به شمار مي آيند. اين بحث تحت عنوان «بي اعتمادي و جرم» در شماره ششم شهريور ۱۳۷۱ در مجله «جامعة سالم» درج شده است. وي در اين باره مي نويسد: «جرم را هر فعل يا ترک فعلي که براي آن در قانون مجازاتي مقرر شده باشد تعريف مي کنيم. عدم اعتماد يا سوءظن حالتي ذهني است که بدگماني هاي خفيف و متداول تا حالات مَرَضي و شديد اين پديده را در برمي گيرد.
در اينجا برآنيم که رابطه ي اين دو پديده را- در حدي که در خور مقال باشد- بررسي کنيم… اصل را بايد بر خوبي، شرافت، نيکخواهي و نيک انديشي همة انسان ها قرار داد. بنابراين هر رفتاري که اين اصل را- جز در موارد استثنايي- مخدوش کند، بايد «رفتار ضد اجتماعي» تلقي شود. به عبارت ديگر اگر به مفهوم وسيع جرم يعني هر رفتار ضداجتماعي اعم از اين که براي آن قانوناً مجازاتي تعيين شده يا نشده باشد توجه کنيم، نفس «عدم اعتماد» و «بدگماني» را بايد جُرم بدانيم. اما اگر معني اخص جُرم- به شرحي که در آغاز مقاله گفتيم- مدنظر باشد «عدم اعتماد» را بايد برحسب مورد- «عامل»، «علت»، «شرط» يا «انگيزه» تحقق جُرم تلقي کنيم…. هرگاه بدگماني از حد يک کج خُلقي ساده فراتر رود و به صورت يک عامل مسلط بر ذهن و فکر درآيد که فرد از مقابله از آن و دفع آثارش عاجز باشد بايد آن را يک واکنش «مَرَضي» يا بيمارگونه دانست. اين حالت مرضي ممکن است به صورت «واکنش هاي عصبي» يا «نوروز» باشد.
و يا به حد «واکنش هاي رواني» يا پسيکوز برسد. اولاً: واکنش هاي عصبي که فرويد آنها را زاييده جدال بين بخش هاي سازنده شخصيت، (نهاد، خود و فراخود) مي داند شخصيت فرد مبتلا به از بين نمي رود و تماس او با عالم خارج قطع نمي شود و خود به وجود حالت غير عادي در خويش آگاه است. لکن قادر به کنترل اين حالت مرضي نيست. «بدگماني مرضي» را در برخي از واکنش هاي ترس (فوبي) مي توان ديد. در اين موارد تأثير بدگماني در ارتکاب جرم تقريباً در حدي است که در مورد «بدگماني غيرمرضي» گفته شد. ثانياً: در واکنش هاي رواني (يا جنون) چنان که از اسمش پيداست اختلال کامل سازمان شخصيت و جدايي کامل از واقعيت بروز مي کند. بيمار دچار ترس و اضطراب بسيار شديدي مي شود که باعث بروز افکار و تصورات واهي در خصوص گزند و آسيب از ناحية ديگران مي گردد و بيمار را وادار مي کند که در مقابل اين حملات خيالي به دفاع برخيزد…. «بدگماني» و «عدم اعتماد» از علامات مشخص برخي از انواع جنون است…. توهمات بيمار که هميشه با خطاهاي سمعي و بصري همراه است باعث مي شود که رفتار بيمار در اطراف اين توهمات و خطاها متمرکز شده و در نتيجه قضاوت وي مختل مي گردد و به اعمال پيش بيني نشده و نامعلوم و حتي خطرناک دست بزند.
بيماري اي که «بدگماني« و «عدم اعتماد» نشانة اصلي و برجستة آن است واکنش «پارانويا» است. بيمار مبتلا به پارانويا «اوهام مرضي» دارد اما شخصيت او زايل نشده است. اين بيماران جرم و جنايات وحشتناکي مرتکب مي شوند…. بيمار شنيده ها و ديده هاي خود و از جمله اعمال ديگران را به شکلي هذيان آميز تعبير مي کنند…. و تأسف بار است، که بسياري از بيماران مبتلا به «پارانويا» از بيماري خود آگاه نيستند و اطرافيان آنها هم حرکات و رفتار غيرعادي ايشان را صرفاً ناشي از کج خلقي و بدخويي مي پندارند و لاجرم کسي در صدد درمان آنها بر نمي آيد».
از مطالب فوق روشن است که برخي از افراد از لحاظ رواني استعداد فراواني براي تحت تأثير سوءظن و بدگماني هاي خطرناک قرار گرفتن دارند، لذا وقتي يک جامعه يا قوميتي بر اثر تبليغات فراوان از جانب گروه هاي قومي دچار بدگماني و سوءظن شوند، در اين صورت افرادي که استعداد بيشتري براي تحت تأثير قرار گرفتن دارند، روان آنها از سوءظن و بدگماني آسيب ديده و از آنها موجوداتي بوجود مي آورد که تعابير وهم انگيز از قضايا دارند و تحليل هاي خطرناک و غيرواقعي از اختلافات و شکاف هاي قوميتي ارائه مي دهند. و پس از آن، در صورتيکه به دام خائنان داخلي و عوامل خارجي بيافتند (و گاه يا به صورت خود به خود) دست به جنايات بزرگي مي زنند که ثمرة آن براي همه تأسف برانگيز است. و البته هيچ دولتي هم در چنين شرايطي به خود اجازه نمي دهد که در برابر اين جنايات امتياز دهد.
در واقع نه تنها از اين جنايات امتيازي نصيب قوميت هاي پيراموني نمي شود، بلکه ضرر و زيان هم مي کنند. بنابراين از يکسو از دست دادن جواناني که تحت تأثير سوءظن ها تروريست شده اند نصيب قوم مي گردد، و از سوي ديگر هيچگونه امتيازي به قوم تعلق نگرفته و ضررهاي قابل توجهي نيز مي بينند. چنانکه دولت احمدي نژاد که با رفتن خويش به استانها پروژه ها و طرح هايي را براي کمک به مردم منطقه ارائه مي داد، و قرار بود که در زمستان سال گذشته کابينة دولت را به خوزستان بياورد، پس از بمب گذاري ها و جنايات متعدد- که در آن هموطنان عرب و عجم از بين رفتند- از رفتن به خوزستان امتناع نمود. در حاليکه وي گاه به گاه به علل مختلفي به خوزستان مي آيد، و در آخرين بار در گفتگو با سيماي خوزستان وعده داد که در چند ماه آينده (حدود زمستان سال جاري) کابينه را به خوزستان بياورد. به عبارت ديگر دولت در انتظار تصميم مردم خوزستان در انتخابات شوراها است، تا نحوة کمک و پشتيباني خود را نسبت به مردم خوزستان اعمال نمايد.
و بي ترديد رأي مردم به قوم گرايان نمي تواند براي آنها جز زيان بيشتر فراهم کند. پس اين مردم نبايد تحت تأثير احساسات قرار گيرند و لازم است که بيش از گذشته با فکر و عقل خويش بيانديشند، و دل را از کينه و دشمني و توهم خالي کنند و راهي را بروند که نتيجة آن براي همگان خير و برکت باشد. به اميد آنروز وبه اميد موضع گيري صريح هموطنان عرب در برابر قوم گرايان در انتخابات و نشان دادن اين معنا که به ايران و اسلام بيش از هرچيز ديگر تعلق دارند. و اجازه نخواهند داد که ديگر بازيچه و ملعبه دست کساني قرار گيرند که خود در رفاه و تنعم به سر برده اما جوانان مردم را فريب داده و آنها را به دام خشونت و تروريسم مي کشانند.
تمدن عیلام در خوزستان ادامه و هم سنخ تمدن های بین النهرین عراق می باشد. شما این رو نادیده گرفتید… قوم خوز چه کسانی هستند ? منظورتون عیلامیان است؟
دوم اینکه شما وقتی به یک ترک یا عرب بگید ترک زبان یا عرب زبان فرهنگ انآن را هم نادیده می گیرید و به ذهن چنین القا می کنید که اینها در اصل ایرانی هستند فقط زبانشان فرق دارد. آیا ایران ملت است؟ آیا ایرانی زبان است؟ همین تنوع فرهنگ ها در شهرها ی مختلف نشان از عدم یکپارچگی ملت ایران است. شما ملت ایران را با ملت ژاپن مقایسه کنید شمشمال تا جنوب یک زبان و یک فرهنگ است . بنابراین ایران یک محدوده جغرافیایی بیش نیس که نامش از همین ۷۰ سال پیش به دستور رضرضا خان رواج پیدا کرد …
با سلام خدمت شمتا و تشکر فروان بخاطر مطالب ارزنده تان اگه براتون مقدور هست منابع استفاده شده در ماله تان را برای من ارسال نماید.متشکرم