تاریخ اسلام شیعی در ایران – قسمت ۴ (زمینه های شکل گیری جنگ قادسیه در جنگ های زنجیر و پل )
هجوم نو مسلمان با رهبری خود خوانده عمربن الخطاب به سرزمین های امپراطوری ساسانی به کی باره و طی یک جنگ نبوده است.بلکه ابتدا چندین مرتبه به مرز های ایران تجاوز و کشتارمرزنشینان را انجام داده وچون ضعف حکومت ساسانی برایشان معین شد واز سویی دیگر وضع اقتصادی بسیار عالی ایرانیان آن زمان در شهر هایی مثل بصره و مداین و … به گوش ایشن رسیده بود و خود با غارت شهرهای مرزی به غنایمی بسیار فراتر از حد تفکرشان رسیده بودند ، نامه هایی توسط فرستادگان و گماشته های حکومتی به خلیفه ی کشور گشا عمر نوشتند و شرایط را توضیح دادند.او که شرایط را مناسب دید شروع به جمع آوری عِده و عَده کرد.هر قشری را با زبان خودشان قانع میکرد.
متدینین را به نام بهشت در هر دو سرا و شراب شهادت.ریا کاران را به قدرت و کنیز داری درلباس اسلام و بسیاری را نیز مستقیم به عنوان رسیدن به زر و رفاه و… دعوت کرد.این ها نظر نویسنده نیست.بلکه همه بر اساس مستندات تاریخی بسیاری در کتب تاریخ نگاران غالبا سنی است که گرچه تمام تلاششان را برای ظاهر سازی به عنوان جنگ اسلام و دنیای کفر و براندازی طاغوت کرده اند ولی آنجا که میخواستند از کثرت غنائم و … سخن به میان آورند به مصداق بیرون آمدن دم خروس از دستارشان هدف اصلی مهاجمان و چرایی تایید ایشان از سوی نویسندگان بعدی مشخص میشود.
سپس عمر بن خطاب به حكومت رسيد و مدت حكومت او سيزده سال بود. عمر تصميم گرفت به عراق لشكر گسيل دارد، ابو عبيد بن مسعود را كه پدر مختار ثقفى است خواست و براى او رايتى براى فرماندهى پنج هزار مرد بست و دستور داد به عراق برود، عمر براى مثنى بن حارثه نوشت كه با همراهان خود به ابو عبيد ملحق شود.تک تک جملاتم را میتوانید به عنوان نظریه در نوشتارهای قبلی و بعدی با خواندن متون استنادی بدون دخل وتصرف ،اثبات شده بیابید.
نبرد قادسیه از آن جهت که اعراب توانستند با امکاناتی کمتر از یگانهای ارتش ساسانی به پیروزی نائل شوند برای آنان مهم جلوه کرده است.در سال ۶۳۳ میلادی در دومین سال پادشاهی یزدگرد، نخستین جنگ سرحدی بین ایران و اعراب بنام جنگ زنجیر درگرفت که به شکست ایران خاتمه پیدا کرد.یکسال بعد رستم فرخزاد حاکم خراسان که در این وقت نایبالسلطنهٔ حقیقی ایران محسوب میگشت، به فرماندهی کل قوای ایران برگزیده شد. او توانست در جنگی بنام جنگ پل قوای اعراب را شکست دهد.
در سال ۶۳۵ میلادی، عمر از کارهای شام فراغت حاصل کرد و توقف قشون زیاد در شامات لازم نبود بنابراین عمر در تهیهٔ جنگ دیگری با ایران گردید. سعد بن ابی وقاص به سرکردگی قشون انتخاب شد و با سی هزار سپاه مأمور جنگ با ایرانیان شد. از طرف دیگر یزدگرد نیز لشکری در تحت ریاست رستم فرخزاد آراست عدهٔ آنرا یکصد و بیست هزار نفر نوشتهاند.
عمر در همان سال هیأتی مرکب از دوازده نفر عرب به دربار ایران فرستاد. آنان در ورود به تیسفون ظاهرشان باعث سخریه بود ولی یزدگرد آنها را با احترام پذیرفت، زیرا مقارن این احوال، مسلمین دمشق را فتح کرده بودند. یزدگرد پرسید «مقصودتان چیست؟» گفتند «باید اسلام بپذیرید یا جزیه دهید.» شاه در جواب با نظر حقارت به آنها نگریسته و اشاره به فلاکت آنها کرده، گفت «شما مردمانی هستید که سوسمار میخورید و بچههای خودتان را میکشید. (اشاره به عادت اعراب به زنده بگور کردن دختران)» مسلمین جواب دادند که ما فقیر و گرسنه بودیم ولی خدا خواستهاست غنی و سیر باشیم. حالا که شمشیر را اختیار کردهاید، حکمیت با آن است. در ادامه چندین صفحه از ترجمه اخبار الطوال نوشته ی ابو حنيفه دينورى / ترجمه: محمود مهدوى دامغانى برایتان نقل قول میکنم.قضاوت با شما.
“سليط بن قيس [۱۵۸] را كه از قبيله بنى نجار انصار بود با ابو عبيد همراه ساخت و به ابو عبيد گفت مردى را همراه تو فرستادم كه از لحاظ اسلام بر تو برترى دارد و بايد راهنمايىهاى او را بپذيرى، و به سليط گفت اگر نه اين است كه تو در جنگ شتابزدگى مىكنى ترا به فرماندهى مىگماشتم ولى براى جنگ فقط فرمانده بردبار شايسته است.
ابو عبيد بسوى حيره حركت كرد و به هيچ يك از قبايل عرب نمىگذشت مگر اينكه آنان را تشويق مىكرد كه با او حركت كنند و طوايفى از ايشان با او حركت كردند و چون به قس ناطف رسيد [۱۵۹] مثنى و همراهانش به استقبال او آمدند.
چون به ايرانيان خبر آمدن ابو عبيد رسيد، مردان شاه حاجب را همراه چهار هزار سوار به مقابل او فرستادند.
ابو عبيد دستور داد پلى زدند كه از آن بگذرند، مثنى باو گفت اى امير از اين رود پهناور عبور مكن و خود و همراهانت را هدف ايرانيان قرار مده، ابو عبيد باو گفت اى برادر بكرى ترسيدى، و با مردم به سوى ايرانيان رفت، ابو محجن ثقفى را كه پسر عمويش بود به فرماندهى سواران گماشت و خود در قلب سپاه ايستاد، ايرانيان بانان حمله بردند و جنگ در گرفت و ابو عبيد نخستين كس بود كه كشته شد، برادرش حكم پرچم را در دست گرفت او هم كشته شد، پرچم را قيس بن جليب برادر ابو محجن گرفت او هم كشته شد، سليط بن قيس انصارى و
______________________________
158- ابو عبيد بروزگار رسول خدا (ص) مسلمان شد و در جنگ قس ناطف كه به جنگ پل ابو عبيد هم معروف است در سال سيزدهم هجرت درگذشت و شهيد شد، سليط از بزرگان اصحاب رسول خداست و در جنگ بدر افتخار شركت داشت او هم در جنگ پل ابو عبيد شهيد شد و براى هر دو مورد، ر. ك، ابن اثير- اسد الغابه. (م)
۱۵۹- نام جايى نزديك كوفه بر ساحل شرقى فرات.
اخبار الطوال/ ترجمه، ص: ۱۴۵
تنى چند از انصار كه با او بودند نيز كشته شدند، در اين هنگام مثنى پرچم را در دست گرفت و مسلمانان گريختند.
مثنى به عروة بن زيد الخيل طايى گفت كنار پل برو و آنجا بايست و مانع عبور ايرانيان باش و مثنى به جنگ و گريز ادامه داد و از مسلمانان مواظبت كرد تا همگى عبور كردند، جنگ پل ابو عبيد معروف است.
مثنى با مسلمانان خود را به ثعلبيه [۱۶۰] رساند و آنجا اردو زد و براى عمر بن خطاب نامه نوشت و آنرا با عروة بن زيد الخيل فرستاد، عمر گريست و به عروة گفت پيش ياران خود برگرد و بگو همانجا كه هستند بمانند و نيروهاى امدادى به سرعت خواهند رسيد.
اين واقعه در روز شنبهاى از ماه رمضان سال سيزدهم هجرت اتفاق افتاده است.
آنگاه عمر بن خطاب مردم را براى حركت بسوى عراق فراخواند كه شتابان براى حركت آماده شدند، كسانى را هم به قبائل گسيل داشت و از ايشان خواست سپاهيان را فراهم آورند، مخنف بن سليم ازدى با هفتصد مرد از قوم خود آمد، حصين بن معبد بن زراره هم همراه گروهى از بنى تميم كه حدود هزار مرد بودند آمد، عدى بن حاتم هم با جمعى از قبيله طى و انس بن هلال با جمعى از قبيله نمر بن قاسط آمدند.
و چون شمار مردم زياد شد عمر رايت فرماندهى را براى جرير بن عبد الله بجلى بست [۱۶۱]، جرير با مردم حركت كرد و چون به ثعلبيه رسيد مثنى با همراهان خود باو پيوست و بسوى حيره حركت كردند و در دير هند [۱۶۲] اردو زدند و سواران را براى غارت در عراق روانه كرد.
دهقانان در حصارها پناهنده شدند و بزرگان ايرانيان نزد پوران جمع شدند و
______________________________
160- ثعلبيه: از منازل ميان كوفه و مكه بعد از منزل شقوق، ر. كياقوت، معجم البلدان ص ۱۴ ج ۳ چاپ مصر ۱۹۰۶ ميلادى. (م)
۱۶۱- جرير، چهل روز پيش از رحلت رسول خدا (ص) مسلمان شد مردى بسيار زيبا و شجاع بوده است، مرگش را در سال ۵۱ يا ۵۴ هجرت نوشتهاند، ر. ك، اسد الغابه، ابن اثير ص ۲۷۹ ج ۱- (م)
۱۶۲- ياقوت دو دير هند كوچك و بزرگ را كه از نواحى حيره و نزديك نجف بوده نام برده است، ر. كمعجم البلدان، ص ۱۸۲ ج ۴. (م)
اخبار الطوال/ ترجمه، ص: ۱۴۶
او دستور داد دوازده هزار تن از گزينهتر سواران را برگزيدند و مهران پسر مهرويه همدانى را به فرماندهى ايشان گماشت و او با سپاه حركت كرد و به حيره آمد و دو گروه حمله آوردند و به يك ديگر در آويختند و غريوى چون بانگ رعد برخاست، مثنى كه در پهلوى راست لشكر جرير بود پيشاپيش مردم حمله كرد و مردم هم همراه او حمله بردند و گرد و غبار برخاست.
جرير هم همراه ديگر مردم از سوى چپ و قلب لشكر حمله كرد و ايرانيان با سرسختى ايستادگى كردند، مسلمانان هم جولانى كردند، مثنى از خشم و اندوه ريش خود را در دست گرفته بود و موهايش را مىكند و فرياد مىزد كه اى مسلمانان پيش من آييد پيش من، من مثنى هستم، مسلمانان دور او جمع شدند و او بار ديگر حمله كرد، برادرش مسعود كه از شجاعان عرب بود كنار او حركت مىكرد و مسعود كشته شد مثنى فرياد برآورد كه اى گروه مسلمانان كشته شدند نيكان شما بدين سان است پرچمهاى خود را برافرازيد، عدى بن حاتم مردم پهلوى چپ را تشويق مىكرد و جرير مردم قلب لشكر را، جرير مىگفت اى مردم قبيله بجيله مبادا كسى در حمله به دشمن بر شما پيشى گيرد كه اگر خداوند اين سرزمينها را بگشايد براى شما بهره و مقامى خواهد بود كه براى هيچكس از اعراب چنان نخواهد بود بنابر اين براى دست يافتن به يكى از دو نيكى (شهادت و فيض آخرت، يا بهره اين جهانى) با آنان جنگ كنيد.
مسلمانان جمع شدند و يك ديگر را به جنگ تشويق مىكردند و گريختگان هم بازگشتند و زير پرچمهاى خود آماده شدند و به ايرانيان حمله سختى بردند و پيمان خويش را با خداوند بجا آوردند، مهران فرمانده ايرانيان به تن خويش جنگ مىكرد و جنگى نمايان كرد كه از پهلوانان نامدار بود، مهران كشته شد و گفتهاند مثنى او را كشته است و ايرانيان چون مهران را كشته ديدند گريختند و مسلمانان در حالى كه عبد الله بن سليم ازدى پيشاپيش ايشان حركت مىكرد و عروة بن زيد الخيل از پى او به تعقيب ايرانيان پرداختند و خود را كنار پل رساندند.
گروهى از ايرانيان از پل گذشتند و گروهى ديگر بدست مسلمانان اسير شدند، ايرانيانى كه گريخته بودند خود را به مداين رساندند و مسلمانان هم به
اخبار الطوال/ ترجمه، ص: ۱۴۷
اردوگاه خود برگشتند.
عروة پسر زيد الخيل در اين باره چنين سروده است.
” جايگاه قبيله براى عروه* اندوهها را برانگيخت و پس از عبد القيس قبيله همدان را جايگزين كرد.* در حالى كه جمع ما جمع بود گشتگان سپاه مهران و روزهايى را در نظر ما آورد كه مثنى با لشكريان خود بانان حمله برد و پيادگان و سواران ايشان را از پاى در آورد.
چنان بر سپاهيان مهران و پيروان او پيروز شد كه آنان را يك يك يا دو تا دو تا از پاى در آورد.
ما در عراق ديگر فرماندهى چون مثنى كه از خاندان شيبان است نديدهايم. اين سخن دروغ نيست مثنى امير دلاورى است كه در جنگ از شير بيشه خفان [۱۶۳] شجاعتر است.” گويند و چون خداوند مهران و بزرگان ايرانيان را نابود ساخت، مسلمانان توانستند به سرزمين عراق هجوم برند و چون پادگانهاى ايرانيان از هم گسيخته و كار ايشان پراكنده شد مسلمانان جرأت پيدا كردند و به سرزمينهاى ميان سورا و كسكر و صراة و فلاليج و استانهاى آن منطقه هجوم بردند. [۱۶۴] مردم حيره به مثنى گفتند نزديك ما دهكدهاى است كه در آن بازار بزرگى است كه در هر ماه يك بار برپا مىشود و بازرگانان ايرانى و اهواز و ديگر شهرها آنجا مىآيند، اگر بتوانى بر آن دهكده حمله كنى و بر آن بازار غارت برى اموال گرانبهايى بدست خواهى آورد.
منظور ايشان بازار بغداد بود و بغداد در آن هنگام دهكدهاى بود كه ماهى يك بار در آن بازار برپا مىشد.
مثنى از راه بيابان خود را به انبار رساند و مردم آن شهر در حصارهاى خود پناهنده شدند، مثنى به” بسفروخ” مرزبان انبار پيام داد پيش او آيد و او را امان داد تا گفتگو كنند، مرزبان از رودخانه گذشت و پيش مثنى آمد، مثنى با او تنها
______________________________
163- خفان: بيشهاى نزديك كوفه كه در آن شير زندگى مىكرده است، ر. ك، ياقوت، معجم البلدان ص ۴۵۱ ج ۳. (م)
۱۶۴- صراة: نام دور رودخانه نزديك بغداد است، فلاليج، مفرد آن فلوجه به معنى دهكده است.
اخبار الطوال/ ترجمه، ص: ۱۴۸
گفتگو كرد و گفت مىخواهم به بازار بغداد حمله كنم و از تو مىخواهم كه راهنمايانى همراه من بفرستى تا راه را نشانم دهند و پل را هم براى ما بسازى كه از آن بگذريم و از فرات عبور كنيم.
مرزبان چنان كرد و پل را كه ويران كرده بود تا اعراب از آن عبور نكنند بازسازى كرد كه مثنى و يارانش از آن گذشتند، مرزبان راهنمايانى هم با او فرستاد و مثنى بامداد به محل بازار رسيد، مردم گريختند و كالاها و اموال خود را رها كردند و دست مسلمانان و مثنى از سيم و زر و ديگر كالاها انباشته شد، او به انبار برگشت و از آنجا به اردوگاه خود پيوست.
چون اخبار مربوط به مثنى و پيروزى او در جنگ با مهران باطلاع سويد رسيد نامهاى براى عمر بن خطاب نوشت و سستى كار ناحيه را باو خبر داد و از عمر خواست تا براى او نيروى امدادى گسيل دارد و لشكرى روانه كند، عمر بن خطاب عتبة بن غزوان مازنى [۱۶۵] را كه همپيمان بنى نوفل بن عبد مناف و از اصحاب رسول خدا (ص) بود به فرماندهى دو هزار مرد مسلمانان گماشت و بان سوى گسيل داشت و براى سويد نوشت كه باو ملحق شود.
هنگامى كه عتبه براه افتاد، عمر او را بدرقه كرد و گفت اى عتبه برادران مسلمانت بر سرزمين حيره و اطراف آن پيروز شده و از رود فرات گذشتهاند و سرزمين بابل را كه جايگاه هاروت و ماروت و ستمگران است زير پا نهادهاند و سواران ايشان امروز به حدود مداين حمله مىبرند و بان شهر نزديك شدهاند، ترا با اين لشكر روانه كردم، آهنگ مردم اهواز كن و ايشان را به خود مشغول دار تا نتوانند به يارى ايرانيان ناحيه عراق بروند و آنان را بر ضد برادران شما يارى دهند و تو در ناحيه ابله با آنان جنگ كن.
عتبه بن غزوان حركت كرد و خود را به جايى كه امروز شهر بصره است رساند در آن هنگام آنجا فقط منازل ويرانى بود و چند پايگاه از خسروان ايران براى جلوگيرى از تاخت و تاز اعراب آنجا باقى مانده بود.
______________________________
165- عتبه از پيشگامان مسلمانان و مهاجران به حبشه و از تيراندازان بنام است از سوى عمر به فرماندارى بصره گماشته شد و بصره را به صورت شهر درآورد و در سال هفدهم هجرت درگذشت، ر. ك، ابن سعد، طبقات ج ۳ ص ۹۸ بيروت و ترجمه آن بقلم اين بنده. (م)
اخبار الطوال/ ترجمه، ص: ۱۴۹
عتبه با ياران خود همانجا فرود آمد و در چادرها و خيمهها زندگى مىكرد، از آنجا به محل اصلى بصره كه پوشيده از سنگهاى سياه و ريگ بود و به همين سبب بصره ناميده مىشد رفت و از آنجا هم خود را به ابله رساند و آن را بزور گشود و براى عمر چنين نوشت.
اما بعد، همانا خداوند كه او را سپاس باد ابله را براى ما گشود و آن بندرى است كه كشتىهاى عمان و بحرين و فارس و هند و چين بان مىآيند ما سيم و زر ايشان را به غنيمت گرفتيم و به خواست خداوند مشروح آنرا براى تو مىنويسم. و آن نامه را همراه نافع بن حارث بن كلده ثقفى فرستاد كه چون پيش عمر رسيد مسلمانان از آن شاد شدند.
چون نافع خواست برگردد به عمر گفت اى امير مؤمنان من براى خود در بصره سر و سامانى دادهام و به بازرگانى مشغول شدهام براى عتبة بن غزوان بنويس كه رعايت حال مرا كند و حق همسايگى را مراعات كند.
عمر براى عتبه نوشت، نافع مىگويد در بصره سر و سامان گرفته و مىخواهد آنجا براى خود خانهيى بسازد، همسايگى او را نيكو بدار و حق او را بشناس.
عتبه بخشى از سرزمين بصره را براى نافع مشخص ساخت و نافع نخستين كسى است كه در بصره خانه ساخته است و سر و سامان گرفته و رباطى بنا كرده است.
سپس عتبه بسوى مذار [۱۶۶] رفت كه خداوند او را بر مردم آن شهر پيروز ساخت و مرزبان آن شهر در دست او اسير شد كه گردنش را زد و جامههاى او را برداشت بر كمربند او قطعات زمرد و ياقوت بود و عتبه آنرا براى عمر بن خطاب فرستاد و فتحنامه هم نوشت و مسلمانان يك ديگر را بشارت مىدادند و بر فرستاده جمع شده و از او درباره چگونگى پيكار بصره مىپرسيدند و او مىگفت مسلمانان در آن شهر در سيم و زر غوطهورند و مردم رغبت فراوان براى بيرون رفتن به بصره نشان دادند و شمار ايشان در آن شهر بسيار و نيرومند شدند و عتبه با آنان به شهرهاى ساحلى فرات بصره حمله كرد و آنها را گشود و سپس به دشت ميشان
______________________________
166- شهرى ميان واسط و بصره است.
اخبار الطوال/ ترجمه، ص: ۱۵۰
رفت، مرزبان دشت ميشان با لشكريان خود به جنگ ايشان آمد و جنگ كردند مرزبان كشته شد و ايرانيان گريختند و عتبه بدون هيچ مانعى وارد دشت ميشان شد.
مردى را آنجا گماشت و خود به ابرقباد رفت و آنرا گشود و به جايگاه خود در بصره بازگشت و براى عمر نامه نوشت و باطلاع او رساند كه خداوند اين شهرها را براى او گشوده است نامه را با انس بن شيخ بن نعمان فرستاد و گروهى از قبايل به بصره كوچ كردند و شمار مردم در آن شهر بيشتر شد.
آنگاه عتبه از عمر اجازه گرفت كه پيش او بيايد و عمر اجازه داد، عتبه مغيرة بن شعبه را به جانشينى خود گماشت و هنگامى كه مىخواست از بصره بيرون آيد خطبهاى طولانى براى مردم خواند و ضمن آن گفت به خدا پناه مىبرم از اينكه خود را بزرگ پندارم و در چشم مردم كوچك باشم، من مىروم و نيرو و توانايى جز به خداوند نيست. پس از من فرماندهان را خواهيد آزمود و خواهيد دانست.
حسن بصرى مىگفته است چون عتبه اين سخن را گفت پس از او فرماندهان را آزموديم و او را از ايشان برتر يافتيم. [۱۶۷] عمر هم همچنان مغيره را به فرماندارى و مرزبانى بصره گماشت و او با مسلمانان به دشت ميشان رفت، مرزبان دشت به جنگ مغيره آمد و خداوند مسلمانان را پيروز فرمود و مغيره آن سرزمينها را با جنگ گشود و خبر فتح و پيروزى را براى عمر نوشت.
آنگاه داستان تهمت مغيره و كسانى كه او را متهم ساخته بودند پيش آمد. [۱۶۸] و چون اين خبر به عمر بن خطاب رسيد به ابو موسى اشعرى دستور داد تا به بصره رود و براى اعرابى كه آنجا هستند زمين اختصاص دهد و هر قبيله را در محلهاى مسكن دهد و مردم را وادار به خانهسازى كند و براى ايشان مسجد بزرگى
______________________________
167- با توجه بانكه تولد حسن بصرى در سال بيست و يكم هجرت است (دائرة المعارف اسلام و الاعلام زركلى) چگونه مىگويد چون عتبه اين سخن را گفت، و حال آنكه درگذشت عتبه چهار سال پيش از تولد حسن است.
(م)
۱۶۸- براى اطلاع بيشتر از رسوايى مغيرة بن شعبه كه دينورى آنرا نياورده است، ر. ك، نويرى نهاية الارب. ج ۱۹ صفحات ۴۸/ ۳۴۵ و ترجمه آن به قلم اين بنده، انتشارات امير كبير. (م)
اخبار الطوال/ ترجمه، ص: ۱۵۱
كه بتوان در آن نماز جمعه گزارد بسازد و مغيرة بن شعبه را هم نزد او بفرستد.
ابو موسى گفت اى امير مؤمنان تنى چند از انصار را با من روانه كن كه مثل انصار ميان مردم همچون مثل نمك در خوراك است و عمر ده تن از انصار را با او گسيل داشت كه از جمله ايشان انس بن مالك و براء بن مالك بودند [۱۶۹]، ابو موسى به بصره رفت و مغيرة بن شعبه و كسانى را كه بر ضد او شهادت داده بودند نزد عمر فرستاد، عمر از ايشان گواهى خواست كه با صراحت گواهى ندادند و عمر آنان را تازيانه زد و به مغيره دستور داد به بصره برگردد و ابو موسى را در كارهايش يارى دهد.
ابو موسى، زياد بن عبيد را كه غلام زرخريد يكى از مردم ثقيف بود ديد و عقل و ادب او را پسنديد و او را به دبيرى برگزيد و زياد همراه او ماند و پيش از آن با مغيرة بن شعبه همكارى مىكرد.
گويند چون ايرانيان ديدند اعراب از هر سوى ايشان را فروگرفته و حمله و غارت مىكنند با يك ديگر گفتگو كردند و گفتند گرفتارى ما از اين است كه زنان بر ما پادشاهى مىكنند و بر يزدگرد پسر شهريار پسر خسرو پرويز جمع شدند و او را كه نوجوانى شانزده ساله بود بر خود پادشاه كردند ولى گروهى از ايرانيان به طرفدارى سلطنت آزرميدخت پافشارى كردند و دو گروه جنگ كردند و يزدگرد پيروز شد و آزرميدخت از پادشاهى خلع گرديد، و چون يزدگرد پادشاه شد مردم را از هر سو فراخواند و سپاهى فراهم ساخت و رستم پسر هرمز را بر آنان فرماندهى داد، رستم مردى كار ديده و گرم و سرد روزگار چشيده بود و بسوى قادسيه حركت كرد.”
در مطلب بعدی ادامه این صفحات که درباره کیفیت هجمه قادسیه است را خواهم نوشت.اگر خدا بخواهد.با سپاس .هادی فرهنگ دوست
پیشنهاد میکنم دوباره تاریخو بخونید تا دنیا مسخرتون نکنه!
بله اینبار با عینک پان عربیسم ها