بهمن جادویه سردار بزرگ ساسانی و حمله اعراب
بهمن جادویه یا بهمن جادو یا بهمن جاذویه یا بهمن ذوالحاجب یا بهمن دراز ابرو یا بهمن مردانشاه در دههٔ ۶۳۰ میلادی در اواخر دوران ساسانی و در طی حملهٔ اعراب به ایران فرمانده سپاه ایران در منطقه سواد (عراق) بود. شهرت او بیشتر بخاطر فرماندهی در جنگ پل است. جنگ پل تنها جنگ در رشته جنگهای صدر اسلام مابین ایران و اعراب بود که به پیروزی ایرانیان منجر شد.(۱)
پیروزی بهمن جادویه در جنگ پل در مقابل اعراب
خالد بن ولید بین سالهای ۶۳۲ تا ۶۳۳ میلادی در طی جنگهایی توانست حیره پایتخت لخمیها را تصرف کند. پس از تصرف حیره ابوبکر او را به شام روانه کرد و مثنی بن حارث شیبانی در عراق جایگزین او شد. با عزیمت خالد بیشتر شهرها و آبادیهایی که بتاراج عرب رفته بودند و یا تن به پرداخت جزیه و خراج داده بودند، باز از فرمان اعراب سر فرو پیچیدند. رستم فرخزاد که در این زمان کسب قدرت کرده بود، دهقانان سواد را به دفع اعراب واداشت و به هر آبادی کسی را فرستاد تا مردم را بر عرب بشوراند.[۲] در سال ۶۳۴ میلادی بهمن جاذویه توسط رستم فرخزاد از تیسفون به همراه سپاه و فیلان جنگی به سواد اعزام شد؛ از آن سوی ابوعبیدبن مسعود ثقفی نیز در کرانهٔ غربی فرات در جایی به نام مروحه لشکرگاه زد. در آن محل بر روی فرات پلی واقع بود ابوعبید با لشکر خویش از آن پل گذشت و در طی جنگی سخت ابوعبید با حدود چهار هزار نفر از لشکریانش در این جنگ که جنگ پل نامیده میشود، کشته شدند و گروه باقیمانده فرار کردند.[۳] همچنین مثنی بن حارث شیبانی در این جنگ زخمی شد و چندی بعد در اثر همین زخم فوت کرد. بهمن جادویه می خواست تا فراریان را دنبال کند لیکن خبر رسید که در تیسفون باز اختلاف پدید آمده است از این رو بهمن راه تیسفون را در پیش گرفت. طبق روایاتی پس از این شکست سنگین عمر بن خطاب تا یکسال دیگر نام عراق را نمیآورد.[۴]
کشته شدن بهمن در جنگ قادسیه
در سال ۶۳۷ میلادی میلادی در جنگ قادسیه به وقوع پیوست. در روز دوم لشکر امدادی اعراب که از شام رسیدهبود، وارد میدان شد و نبردهای تن به تن بین پهلوانان دو سپاه صورت گرفت. هنگام مبارزه سه نفر از سرداران ایرانی که بهمن جادویه هم یکی از آنان بود، کشتهشدند.[۵]
اشتباه و خلط در گزارشهای مربوط به ذوالحاجب
برخی از مورخان نام او را مردانشاه و لقبش را ذوالحاجب آورده، و گفتهاند: چون ابروان انبوهش را میبست تا بر چشمانش فرو نیفتند، به ذوالحاجب ملقب شد. اما این دلیل چندان قانعکننده نیست، زیرا ظاهراً در همان دوره کسان دیگری هم به ذوالحاجب و ذوالحاجبین نام بُردار بودهاند. نولدکه نوشته است که احتمالاً علت اینکه به چندین نفر لقب ذوالحاجب تعلق گرفته شاید به سبب مقام و عنوانی بودهاست که در دستگاه ساسانیان داشتهاند. نیز در اینکه مردانشاه و ذوالحاجب نام و لقب بهمن بوده است، با تکیه بر روایات مورخان مسلمان میتوان تردید کرد، زیرا نه تنها طبری هیچگاه او را مردانشاه نخوانده است، بلکه در برخی از گزارشها مردانشاه و ذوالحاجب به مثابۀ دوتن اما معاصر و همراه هم، مطرح شدهاند. در بعضی از روایتها نیز مردانشاه را ذوالحاجب یا ذوالحاجبین، ولی او را غیر از بهمن جاویه دانستهاند. همچنین طبری در روایتی مربوط به جنگ نهاوند آورده است که چون ذوالحاجب کشته شد، بهمن جادویه جای او را گرفت. باید توجه داشت که در گزارشهای مربوط به فرماندهان و سپاهیانی که لقب ذولحجاب داشتهاند، خلط دیده میشود.[۶]
منابع این بخش
۱ Encyclopædia Iranica | Articles
۲ زرینکوب. تاریخ ایران بعد از اسلام. ص ۳۰۸
۳ زرینکوب. تاریخ ایران بعد از اسلام. ص ۳۱۱
۴ زرینکوب. تاریخ ایران بعد از اسلام. ص ۳۱۲
۵ آناهیتا پورداود، ص ۳۷۷
۶ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، بهمن جادویه(دانش نامه آزاد ویکی پدیا)
———————————————
بهمن جادویه
جلد: ۱۳
شماره صفحه :۵۲۸۳
بَهْمَنِ جادویه، از سرداران مشهور ساسانی در آستانۀ ورود اسلام به ایران. آگاهیهای اندک دربارۀ احوال او منحصر به مطالبی است که مورخان عصر اسلامی، تنها دربارۀ پیکارهایش با مسلمانان آوردهاند. این اندک هم خالی از خلط و اشتباه نیست.
پیش از همه، بحث دربارۀ نام و لقب این سردار میتواند توجهبرانگیز باشد؛ چه، برخی از مورخان نام او را مردانشاه و لقبش را ذوالحاجب آورده، و گفتهاند: چون ابروان انبوهش را میبست تا بر چشمانش فرو نیفتند، به ذوالحاجب ملقب شد(بلاذری، ۲۵۱؛ طبری، ۳/۴۵۵؛ ابوعلی مسکویه، ۱/۱۸۷؛ ابن اثیر، ۲/۴۳۸). اما این دلیل چندان قانعکننده نیست، زیرا ظاهراً در همان دوره کسان دیگری هم به ذوالحاجب و ذوالحاجبین نام بُردار بودهاند(طبری، ۴/۱۲۸؛ مقدسی، ۵/۱۸۱؛ ابن اثیر، ۲/۴۴۱) که شاید به سبب مقام و عنوانی بوده است که در دستگاه ساسانیان داشتهاند(نیز نک: نولدکه، ۲۲۶).
افزون براین، در اینکه مردانشاه و ذوالحاجب نام و لقب بهمن بوده است، با تکیه برهمان روایات مورخان مسلمان میتوان تردید کرد، زیرا نه تنها طبری هیچگاه او را مردانشاه نخوانده است، بلکه در برخی از گزارشها مردانشاه و ذوالحاجب به مثابۀ دوتن ـ اما معاصر و همراه هم ـ مطرح شدهاند. در بعضی از روایتها نیز مردانشاه را ذوالحاجب یا ذوالحاجبین، ولی او را غیر از بهمن جاویه دانستهاند(ابوعلی مسکویه، ۱/۱۹۰؛ طبری، ۳/۴۵۹، ۴۶۵؛ ابن اثیر، همانجا، نیز ۴۳۵، ۴۴۲، ۳/۱۹؛ مقدسی، همانجا). همچنین طبری در روایتی مربوط به جنگ نهاوند آورده است که چون ذوالحاجب کشته شد، بهمن جادویه جای او را گرفت(۴/۱۱۴، ۱۱۶، ۱۲۸).
با توجه به این نکات و نیز این نکتۀ بس مهم که در هیچیک از گزارشهای مربوط به پیش از جنگ جسر، بهمن جادویه را ذوالحاجب نخواندهاند(مثلاً در تاریخ طبری ۶ مورد و در الکامل ابن اثیر ۴ مورد)، شاید بتوان گفت که ذوالحاجب مردانشاه یا ذوالحاجب و مردانشاه، غیر از بهمناند، ولی هر دو یا هرسه در برخی حوادثِ پایانیِ دورۀ ساسانی انباز و و همراه بودهاند و نقشها و نامهایشان با یکدیگر خلط شده است. اشارۀ مورخان به قتل ذوالحاجب در پیکار عذیب، و حضور دوبارۀ او و بهمن در پیکار نهاوند میتواند مؤید این خلط باشد.
از سوی دیگر، بهار آورده است که چون بهمن دارای مرتبۀ «سربند»ی بود ـ مرتبهای که با استناد به فردوسی شاه اعطا میکرد ـ و سربندی به پیشانی میبست، او را چار ابرویه میخواندند و عربها به همین سبب ذوالحاجبش نامیدند. به عقیدۀ او «چار ابرویه» به صورت «چاربرویه»، و به تدریج به صورت «جادویه» تحریف شده است(ص۹۷، ۲۷۵-۲۷۶). آنچه وی دربارۀ عنوان سربند و ذوالحاجب آورده است، ـ به ویژه اگر به روایت بلاذری و نویسندگان متأخرتر توجه کنیم که بستن ابروان بهمن را به بزرگیجویی او تعبیر کردهاند ـ بیوجه نیست، اما تحریفِ چاربرویه به جادویه پذیرفتنی نمینماید.
دقت در برخی گزارشهای مورخان و بررسی واژۀ جادویه میتواند تفسیری قانعکننده به دست دهد: بلاذری که نام او را رستم آورده، تصریح کرده که لقبِ «بهمن» را خسرو انوشروان به او داده بوده است(همانجا؛ نک: یوستی، ۳۷۴، که نام پدربهمن را افرنداد آورده است)؛ از یک روایت گنگ و ناقص طبری هم برمیآید که بهمن، قائممقام و نمایندۀ شاه ایران یا ایرانیان در بهمن روز(۳/۳۵۵) و البته در بهمنگاه بود و لقب بهمن هم از اینروست؛ اما مرتبط ساختن واژۀ جادویه به جادو به کلی نامحتمل است. این واژه میتواند مرکب از «جاد»(در اوستایی yāta-، در پهلوی yāt و yād، به معنی نصیب و بهره)(بارتولمه، ۱۲۸۳؛ نیبرگ، ۲۲۵؛ قس: مکنزی، ۹۷) و پسوندِ دارندگی «- ویه» به معنیِ «بهرهمند» باشد. کسان دیگری از مردان بلندپایۀ ایرانی هم در همین دوره از این انتساب برخوردار بودهاند، مانند هرمز جادویه(طبری، ۳/۴۱۱؛ ابن جوزی، ۴/۱۲۳-۱۲۴).
به هرحال، نخستین بار در حوادث سال ۱۲ق/۶۳۳م در پیکار ولجه از بهمن به عنوان فرمانده یک سپاه ایرانی یاد شده است که به دستور شاه به مدد اندرزغر(گویا: اندرزگر) رفت و ظاهراً به میدان جنگ نرسید(طبری، ۳/۳۵۳؛ ابن کثیر، ۶/۳۴۵). در همین سال، در پی اتحاد مسیحیانِ سواد و ایرانیان برضد عربها، بهمن جادویه که در قُسیانا بود، از سوی اردشیر دستور یافت که برای جنگ به اُلیس رَوَد، اما او جابان را به آنجا گسیل کرد و خود برای اظهار وفاداری و تجدید عهد به نزد اردشیر رفت. به هر روی، بهمن به پیکار نرسید و جابان شکست خورد(طبری، ۳/۳۵۵-۳۵۶). از این روایات و برخی گزارشهای دیگر دربارۀ جنگهای منطقۀ سواد عراق پیداست که وی نسبت به بسیاری از امیران و حاکمان ایرانی این منطقه برتری و فرماندهی داشته است(نیز نک: همو، ۳/۳۶۹، ۳۷۴).
شهرت بهمن جادویه در تاریخ این دوره به سبب پیکار جسر است که به جنگ قَرقس، قُسّالناطف و مَروحه نیز نامبردار است. در رمضان ۱۳/نوامبر۶۳۴، پس از سقوط باروسما و جنگ سقاطیه در کسکر، بهمن جادویه به دستور رستم فرخزاد، سپاه به جنگ عربها برد. وجود درفش کاویان در این لشکرکشی، نشانۀ بلندپایگی بهمن و اهمیتی است که ایرانیان برای این جنگ قائل بودهاند. بهمن بریک سوی کرانۀ فرات، و ابوعبید ثقفی و مثنیبن حارثه بر دیگر سو در محلی به نام مروحه فرود آمدند. بهمن آنها را مخیر گردانید که برای پیکار به این سوی آیند، یا خود به آن سوی رَوَد. عربها از فرات عبور کردند و پس از جنگی شدید، به سختی شکست خوردند(پایان همان ماه). ابوعبید به قتل رسید و مثنیٰ زخمی برداشت که بعداً بر اثر آن مُرد. بهمن برای آنکه کار مهاجمان را یکسره کند، خواست به تعقیب آنها بپردازد، ولی از مداین خبر رسید که میان ایرانیان پارتی و پارسی تفرقه افتاده است و پارسیها بر ضد رستم همداستان شدهاند. بهمن نیز عربها را رها کرد و به مداین بازگشت(بلاذری، ۲۵۱-۲۵۲؛ دینوری، ۱۱۳؛ طبری، ۳/۴۵۴-۴۵۹؛ ابوعلی مسکویه،۱/۱۸۷-۱۹۰؛ ابن اثیر، ۲/۴۳۸؛ قس: ابن اعثم، ۱/۱۶۸-۱۷۰).
در وقایع بعدی، یعنی سلسله جنگهای قادسیه، تنها از ذوالحاجب، بدون ذکر بهمن، یاد شده است: وی منطقهای در سواد را تحت اختیار داشت و به دستور رستم فرماندهی جلوداران یا چابک سواران را برعهده گرفت(طبری، ۳/۵۱۰، ۵۱۴-۵۱۵). تنها در ذکر واقعۀ اغواث ـ از پیکارهای مقدم بر قادسیۀ اصلی ـ در یکی از روایاتِ طبری، و گزارشِ ابوعلی مسکویه از بهمن به این شکل یاد شده است که چون ذوالحاجب به جنگ تن به تن با قعقاعبن عمرو رفت، خود را بهمن جادویه خواند و آنگاه درهمان جنگ کشته شد(همو، ۳/۵۴۲-۵۴۳؛ ابوعلی مسکویه، ۱/۲۰۲؛ قس: خلیفه، ۱/۱۲۰).
در روایتِ کشته شدن بهمن در اغواث به دو دلیل میتوان تردید کرد: ۱. بلاذری(ص۲۵۵) و خلیفة بن خیاط(همانجا) در شرح جنگ قادسیه، و طبری در یک روایت دیگر از همین واقعه(۳/۵۴۵)، و سپس ابناثیر(۲/۴۷۳-۴۷۴) در ذکر جنگ اغواث فقط از ذوالحاجب نام بردهاند و از اینکه وی خود را بهمن خوانده است، یادی نکردهاند. ۲. این هردو(طبری ۴/۱۱۴، ۱۱۶، ۱۲۸؛ ابن اثیر ۳/۱۰) آوردهاند که در جنگ نهاوند ـ حدود ۶ سال بعد از قادسیه ـ پس از قتل ذوالحاجب، بهمن جادویه جای او را گرفت، یعنی در نظر آنان کسی که در اغواث کشته شده، بهمن نبوده است.
بهار برای حل این تناقض، با مسلّم دانستن قتل بهمن در اغواث، به تصحیح قیاسی روایت طبری روی آورده، و گفته است: مراد از ذوالحاجب در نهاوند، پسر بهمن، یعنی زردق بن بهمن بوده که پس از پدر لقب ذوالحاجب یافته است(ص۲۷۶). افزون بر آنکه دلیلی برای اثبات این نظر در دست نیست، بلاذری(ص۳۰۳) و مقدسی(۵/۱۸۱-۱۸۲) هر دو به صراحت این ذوالحاجب را مردانشاه ذوالحاجب خواندهاند.
از مجموع گزارشهای یاد شده این احتمال برمیآید که مورخان میان بهمن جادویه که گویا ذوالحاجب هم خوانده میشده، با ذوالحاجب مردانشاه، و ذوالحاجب دیگری که همه در این جنگها حضور داشتهاند، خلط کرده، و نه تنها نام و لقب یکی را به دیگری دادهاند، بلکه نتوانستهاند نقشهای آنان را در این وقایع متمایز گردانند. بنابراین، میتوان احتمال داد که بهمن تا پیکار نهاوند زنده باشد؛ چه در جنگ اصفهان فقط از شهریار بن جادویه به عنوان یکی از فرماندهان ایرانی یاد شده است(ابن اثیر، ۳/۱۹).
مآخذ: ابن اثیر، الکامل، ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، به کوشش عبدالمعیدخان، حیدرآباددکن، ۱۹۶۸م؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، به کوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفیٰ عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۱۲ق؛ ابن کثیر، البدایة؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجاربالامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، ۱۳۶۶ش/۱۹۸۷م؛ بلاذری، احمد، فتوحالبلدان، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۶م؛ بهار، محمدتقی، حواشی بر مجمل التواریخ و القصص، تهران، ۱۳۱۸ش؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۹۶۸م؛ دینوری، احمد، الاخبارالطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۶۰م؛ طبری، تاریخ؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، ۱۹۱۶م؛نیز:Bartholomae, Ch., Altiranisches Wörterbuch, Berlin 1961; Justi, F., Iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1963; MacKenzie, D.N., A Concise Pahlavi Dictionary, London, 1971; Nöldeke, The., Geschichte der Perser und Araber zur Zeit der Sasaniden, Leiden, 1973; Nyberg, H. S., A Manual of Pahlavi, Wiesbaden, 1974.
صادق سجادی
[…] بهمن جادویه – پارسیان دژ پارسیان دژ […]
البته آشکاره که نباید هویت و تاریخمون رو فراموش کنیم. اما در گذشته ماندن و فقط به گدشته بالیدن هم دردی از الان و اکنونمون دوا نمیکنه. ملت هایی که زیادی توی گذشته می مونن آینده شون رو از دست میدن.
و ملت هایی که فراموش می کنند تاریخ را تکرار می کنند .
درود
فرمودین ملت هایی که زیادی توی گذشته میمونن آیندشون رو از دست میدن، این جمله بی معنی و غلط است، منظور از گذشته چیست؟! و چند کشور در گذشته موندن؟! اصلا این جمله یه غلط رایج است، منظور ما ایرانگرایان از افتخار به فرهنگ و داشته های نیاکانمان برای احیای هویت و روحیه پیشرو و سازنده ملی است
همین سردارهای بزرگ بوده اند که ما الآن ریشه داریم،همه ما به خون اونها مدیون هستیم و در نهایت انتقام خونشون رو فرزندان قسم خورده این آب و خاک خواهند گرفت،بعضی عده اندک هم که ریشه عرب تو وجودشونه چشم دیدن بزرگی ایرانی ها رو ندارن فقط شر و ور میبافن.
جازویه اسم منطقه ای است در رامهرمز ک در حال حاضر جایزان نمامیده میشود
بهمن جازویه یا ابن ملجم همان بود که حضرت علی را کشت (بخشی از دیدگاه حذف شد)
چنین چیزی وجود خارجی نداشته و این را دشمنان ایران و بعضی ملی گرایان افراطی رواج داده اند
اصلا از لحاظ برهه تاریخی حتی به هم نمیرسند
مثل این می مونه که بگید اسکندر به تخت جمشید حمله نکرد واین چنگیز بود که به تخت جمشید حمله کرد
حتی مطرح کردن این بحث اشتباهه
از لحاظ تاریخی و مدرک اینقدر این حرف بی معنیه که حتی ذکر کردنش هم خطاست
Ø¢Ûا Ù ÛداÙÛد اس٠کÙ٠٠جازÙ%<Û¸Û٠اس٠ÙدÛÙ Ù ÙØ·ÙÙ Ø§Û Ø¯Ø± را٠Ùر٠ز است Ú© در Øا٠Øاضر جاÛزا٠خÙاÙد٠٠ÛØ´Ùد