تاریخ اسلام شیعی در ایران – قسمت ۳(ناگفته هایی از قادسیه)
۷۸۶
درباره قادسیه و محل جغرافیایی و کلیات آن بارها نویسندگان متقدم و متاخر قلم راندند.بنده نکاتی را از بین این آثار به صورت فشرده به نظر مخاطبان گرامی میرسانم.امید است در اسرع وقت به منابع دیگری که تلاش دارم دسترسی پیدا کرده و نکاتی دیگر را بصورت استنادی و به قلم ضعیف خودم مشروح و تفسیر کنم.
فرماندهان سپاه نو مسلمانان :
“. جرير بن عبد الله بجلى از رجال قبيله بجليه بود. او نقش مهم و مؤثرى در فتوحات داشت. در جنگ قادسيه و حيره فرماندهى سپاه را برعهده داشت (يعقوبى، همان ۲/ ۱۲۰) وى در جنگ نهاوند پس از كشتهشدن نعمان بن مقرن به فرماندهى سپاه مسلمانان رسيد. (دينورى، اخبار الطوال، ۱۳۵) در جنگهاى جمل و صفين در ركاب امام على (ع) حضور داشت و چندين مرتبه از جانب امام (ع) نزد معاويه رفت. ملاقاتهاى مكرر او با معاويه و سست اعتقادى او در پيروى از امام على (ع) باعث شد معاويه او را بفريبد و سرانجام او را از على جدا سازد. امام على به سبب خيانت او خانهاش را ويران ساخت و آتش زد.[۱]”
در ادامه عین ترجمه قسمتی از کتاب توبه كنندگان نوشته ی أبو محمد عبد الله بن أحمد بن محمد بن قدامة المقدسي / ترجمه: محمود مهدوى دامغانى را می آورم تا ببینید چه افرادی و با چه نیاتی بر ایرانیان تاختند و گرچه که بسیاری از نویسندگان سنی مذهب ایشان را به عنوان اساطیر معرفی میکنند ولی قضاوت با شما:
” سالار خردمند و داناى اديب محمد بن محمد بن مواهب خراسانى [۲]، از راويانى براى ما نقل كرد كه چنين مىگفتهاند:
هنگامى كه در جنگ قادسيه عراق، كارزار سخت شد، ابو محجن ثقفى [۳] در قرارگاه فرماندهى در بند و زندانى بود، او پيش سلمى دختر حفصة كه همسر سعد بن ابى وقاص بود رفت و گفت: آيا مىتوانى كار خيرى براى من انجام دهى؟ پرسيد: تا آن كار چه باشد؟ گفت: اينكه مرا از بند رهايى بخشى و اسب بلقاء را به من عاريه دهى، و عهد و پيمان خدا بر من باشد كه اگر خداوندم به سلامت داشت برگردم و خود پاهاى خويش را در بند قرار دهم، و اگر كشته شدم چه بسا افرادى كه گريختهاند، آن زن گفت: مرا با اين كار چه كار؟ ابو محجن در حالى كه در بندهاى خود گام برمىداشت اين ابيات را مىخواند.
«همين اندوه بس است كه سواران با نيزه جستوخيز مىكنند و من اينجا بسته و پاى در زنجير باشم، چون آهنگ برخاستن مىكنم زنجير مرا بازمىدارد و درها بر روى من بسته است و صداى من به گوش كسى نمىرسد.
من داراى مال و برادران بسيار بودم، مرا تنها نهادند و اينك برادرى براى من نيست، پيكرم از اين اندوه ناتوان شده است و هر بامداد كوشش مىكنم اين بند گران را بردارم.
پيمان و عهد خدا بر من كه آن را نشكنم اگر از اين بند رهايى يابم ديگر به ميخانه نروم».
پس از آن سلمى به او گفت: من از خداوند طلب خير كردم و به عهد تو راضى شدم و او را از بند گشود.
ابو محجن اسب را يدك كشيد و چون از محوطه بيرون رفت بر آن سوار شد و نخست آرام حركت كرد و چون كنار ميمنه لشكر رسيد تكبير گفت و به جانب چپ لشكر دشمن حمله كرد و با نيزه و ديگر سلاحهاى خود ميان دو صف هنرنمايى كرد، آنگاه از پشت سر مسلمانان به سوى قلب لشكر دشمن برگشت و پيشاپيش مسلمانان بر مشركان حمله برد و همچنان با نيزه و سلاح هنرنمايى مىكرد و هنگام شب هم آنان را سخت فرومىكوفت و مردم از او شگفت مىكردند و چون هنگام روز او را نديده بودند او را نمىشناختند برخى مىگفتند: اين مرد از پيشاهنگان و دليران ياران هاشم است يا خود هاشم.
برخى ديگر مىگفتند: اگر خضر (ع) در جنگها حاضر مىشود گمان مىكنيم اين سوار كه بر اسب بلقاء سوار است خضر است.
برخى ديگر مىگفتند: به خدا سوگند اگرنه اين است كه فرشتگان مبادرت به جنگ نمىكنند مىگفتيم اين فرشتهاى است كه براى پايدار ساختن ما جنگ مىكند، مردم از چيزى كه به ياد نمىآوردند ابو محجن بود كه در زندان خود به سر مىبرد.
سعد بن ابى وقاص هم مىگفت: به خدا سوگند اگر موضوع زندان ابو محجن نبود مىگفتم اين ابو محجن است و اين اسب بلقاء است.
چون شب به نيمه رسيد دو گروه دست از يكديگر بداشتند و مسلمانان برگشتند و ابو محجن هم از همانجا كه بيرون رفته بود به قرارگاه برگشت و سلاح از تن بيرون آورد و مركوب خود را رها كرد و پاهاى خود را در بند نهاد.
عبد الرزاق مىگويد: معمر از ايوب، از ابن سيرين نقل مىكند كه مى گفته است:
ابو محجن ثقفى را همواره به سبب ميخوارگى تازيانه مىزدند و چون آن راه را همچنان ادامه داد او را زندانى كردند، و چون روز جنگ قادسيه فرارسيد و او ديد كه مشركان مسلمانان را مىكشند به يكى از كنيزان كه گويا همسر سعد بن ابى وقاص هم بوده است پيام فرستاد كه ابو محجن مىگويد: اگر او را آزاد كنى و اين اسب را در اختيارش بگذارى و اسلحهاش را به او بدهى، اگر كشته نشود نخستين كسى خواهد بود كه برمىگردد، و همان اشعار را خواند. گويد:
آن زن بندهاى ابو محجن را باز كرد و سلاح او را دادند و بر اسبى كه در خانه بود سوار شد و آن را به تاختوتاز درآورد و خود را به مشركان رساند و همواره بر مردى حمله مىكرد و او را مىكشت و پشتش را درهم مىشكست. سعد بن ابى وقاص با شگفتى به او مىنگريست و مىگفت: اين سواركار كيست؟
گويد: چيزى نگذشت كه خداوند دشمن را وادار به گريز كرد و ابو محجن برگشت و سلاح را بر جاى نهاد و پاهاى خود را در بند قرار داد، همانگونه كه بود.
سعد بن ابى وقاص هم آمد، زنش پرسيد: جنگ شما امروز چگونه بود؟ او شروع به نقل اخبار كرد و گفت: امروز چه بر سر ما آمد و چه سختىها كشيديم تا خداوند مردى را بر اسبى ابلق برانگيخت، كه اگرنه اين بود كه ابو محجن را در بند و زنجير قرار دادهايم مىگفتم اين دليرى نمودارى از خصلتهاى ابو محجن است، زن گفت: به خدا سوگند او ابو محجن بود كه چنين و چنان كرد و داستان را براى سعد بازگو كرد.
سعد بن ابى وقاص ابو محجن را فراخواند و بندهاى او را گشود و گفت: از اين پس هرگز ترا براى ميخوارگى تازيانه نخواهيم زد.
ابو محجن گفت: من هم به خدا سوگند از اين پس هرگز مى نخواهم نوشيد هرچند فقط به سبب تازيانه زدن شما از رها كردن آن خوددارى مىكردم، گويد از آن پس ابو محجن هرگز شراب نياشاميد.
و گفته شده است ابو محجن به سعد بن ابى وقاص گفت: هنگامى كه حد ميخوارگى بر
من جارى مىشد و از گناه آن پاك مىشدم به ميخوارگى ادامه مىدادم، اما اينك كه تو با برداشتن حد آن مرا درمانده- بدبخت- خواهى ساخت من هم، به خدا سوگند كه ديگر هرگز بادهنوشى نخواهم كرد.
از ایران چه ها غارت شد:
آنچه که بیش از مادیات و آثار باستانی به غارت رفت ناپدید گشتن آنها است.چرا که بی فرهنگی و دون مایگی مهاجمان خود خوانده به ایران بر هیچ کس پوشیده نبوده و نیست.در جای دیگری به تاثیرات ضدفرهنگیو ضد ارزشی این هجمه و افعال زشت و دون انسانی مهاجمان خواهم پرداخت.ولی در ادامه به گوشه ای از غارت های صورت گرفته و سرنوشت احتمالی آثار و ساخته های ایرانی در دست این مهاجمان اشاره ای کوتاه میکنم:
۱)” در مروج الذهب مسطور است كه فريدون پسر اسقيان بن جمشيد است و در بعضى از تواريخ هشت واسطه ميان او و جمشيد اثبات كردهاند و الاول هو الاصح و باتفاق ائمه تاريخ فريدون پادشاهى بود عادل و عالم سياست سلطانى با فضايل نفسانى جمع داشت و در زمان او قواعد مردى و مردمى تمهيد پذيرفت آوردهاند كه چون خاطر جهانيان از ظلم ضحاك فراغت يافت و فريدون بر سرير سلطنت نشست اين روز كه اول مهرماه بود عيد كردند و مهرجان كه عيد فارسيان بوده عبارت از آنست و فريدون طبقات حشم و فرق رعايا را بمواعيد خوب و سخنان مرغوب نوازش نمود و اساس ظلم كه در زمان ضحاك ممهد گشته بود منهدم ساخت و آن چرم پاره را كه كاوه در حين خروج بر سر نيزه كرده بود بيواقيت و جواهر گرانبها ترصيع نموده بدرفش كاويان موسوم ساخت و هريك از سلاطين كيانى كه بر سرير سلطنت مىنشست از جواهر چيزى بر آن مىافزود تا بحدى رسيد كه مقومان از قيمت آن عاجز ماندند و در فتح قادسيه آن علم بدست اهل اسلام افتاد و در ميان مهاجر و انصار تقسيم يافت.”[۴]
۲)میزان غنایم و جواهرات و… که بدست مهاجمان افتاد آنقدر بود که بر خلاف بسیاری از نویسندگان پنهان کار (که برای خود دلایلی میتراشند) بنده اعلام میکنم که بسادگی ایران که غنی ترین کشور آن روزگار جهان از لحاظ طلا و جواهرات ساخته و هنرکاری شده بود غارت تمام شد.برای اثبات مدعا از چند کتاب که نویسندگان سنی مذهب ایرانی به زبان عربی غالب آن زمان نوشته اند یکی را که آمار و ارقامش دقیق تر و واقعی تر بود را برگزیدم:
” سعد بن منازعى بمداين درآمده در قصر كسرى نزول كرد و نخست هشت ركعت نماز بگذارد بيك سلام و فرمود تا بجمع غنايم اشتغال نمايند و بعد از استجماع اموال خمس او را افراز نمود بمدينه فرستاد و باقى را بر آنشصت هزار سوار قسمت كرده هريك را دوازده هزار درهم رسيد و بعضى اشيا را داخل قسمت نساخته همچنان بدار الخلافه فرستاد از آنجمله قعقاع بن عمرو در فتح نهروان ديد كه جمعى انبوه از عجم شتريرا احاطه كردهاند قعقاع با قوم خود روى بر آنطايفه كرده ايشانرا متفرق گردانيد و آنشتر را با دو صندوق كه بار بر آن كرده بودند بخدمت سعد آورد و چون بفرموده سعد سر صندوق را بگشادند در آن صندوق جامه ديدند از مرواريد غلطان بافته كه هر دانه برابر بيضه عصفورى بود و گوشوارى ديدند مرصع بجواهر ثمين و بيست انگشترى از ياقوت كه مقومان از قيمت آن عاجز و بعجز و قصور معترف بودند و كسرى در روزبار آن جامه را پوشيده و آن گوشوار را در گوش كردى و هر ده انگشتريرا در انگشت تعبيه نمودى و تاجى مرصع و ده دست جامه زربفت ديبا كه ديده بيننده مثل آن نديده بود و اعراب خمهاى آبگينه يافتند مملو از كافور و گمان ايشان آن بود كه نمكست و چون آش ايشان بسبب ريختن كافور در آن تلخ شد دانستند كه نمك نيست و آن را بنمك معاوضه كردند.[۵]
امیران خود خوانده عرب بر مداین و سایرقسمت های ایران پایتخت آن زمان ایران بعد از جنگ قادسیه
در این قسمت از کتاب سلوک الملوک پاراگرافی را عینا نقل میکنم تا هر چه بیشتر به سیستم خلفای خود خوانده وهدف آنها از تجاوز به ایران را که همان تسلط و تحقیر ایرانیان با فرهنگ توسط اقوامی بدوی (که نه اسلام در آن تاثیر مثبتی کرده بود و نه فرهنگ ایران بر ایشان مسلط گشت) و گردش قدرت و ثروت و شهوت بین خود،بیش نبود برای همگان روشن شود.
این ها همه تاکیدی است بر ادعای نویسنده در قسمت های قبل مبنی بر غیر شرعی و غیر انسانی بودن هجمه ی تازه مسلمانان نو خوانده به سرسپردگی خلفای ظالم و بدعت گذارشان .در جای جای تاریخ افتخار نویسندگان سنی مذهب از ایرانی گرفته تا عرب به این یاغی گری ها و طاغوت و کفار خواندن ایرانیان نشان از فاصله ی بسیار ایشان از اصل اسلام و رسالت پیامبر ص تا امامت امامان شیعه است.همان ها که بهترین نمونه های تاریخ انسانیت برای همیشه و همه افرادند.برخورد آنان با غیر مسلمانان و مسلمانان جاهل و منافق و … را هر انسان آگاه و منصفی بخواند به اوج انسانیت ایشان رای خواهد داد.
یک نکته مهم:در ادامه یکی از اهداف نویسنده بیان و اثبات این نظریه است که کشور گشایی توسط عمر و سایر خلفای خود خوانده دلایلی همچون شهوت قدرت و مال و منال در کنار شهوت جسمانی بوده است. ایشان از بین همسایگان علاوه بر این که کینه ای عمیق نسبت به مردم متمدن و با فرهنگ ایران داشتند و از سویی طبع یاغی گری ایشان برای تصرف دستاورد ها و غنائم و کنیر و برده هایی از این دیار بیش از قبل تحریک شده بود با کنار زدن علی بن ابی طالب ع از خلافتی که خداوند از طریق پیامبر ص اعلام کرده بود راه را برای براورده کردن این نیت شومشان باز تر کردند. خوی وحشی گری ایشان آنگونه بود که ایران و روم را زیر سم اسبانشان هزاران سال به عقب راندند و انسانیت را در چشمان ایشان خاموش.
“قسم دوم از لشكر اسلام در زمان عمر رضى اللّه عنه به طرف عراق درآمدند و اول ايشان در زمان عمر رضى اللّه عنه سعد ابن ابى وقّاص بود رضى اللّه عنه كه در قادسيه با رستم فرخ زاد كه از قبل يزدجرد آمده بود جنگ كرد و او را بكشت و مداين را فتح كرد. و امير مداين كه بر جاى كسرى بود از قبل عمر رضى اللّه عنه سعد بن ابى وقّاص بود، و عمر او را در آخر عزل كرد، و جاى او را به عمّار بن ياسر داد، و ديگر به مغيرة ابن شعبه داد، و ديگر به ابى موسى داد.
و عمر كسى را امارت زيادت از يك سال ندادى در غالب. و فرمودى كه چون امير مملكت از عزل آمن شد، مملكت را ملك خود دانست و از طاعت احتمال معاندت پيدا كرد. و مفاسد بر آن مترتب مىدانست. و در وقتى كه امير المؤمنين عمر رضى اللّه عنه وفات مىفرمود، وصيّت كرد كه هر خليفه اى كه بعد از من به خلافت نشيند بايد كه امرا را تا مدت يك سال عزل نكند، مبادا موجب عدم طاعت خليفه گردد. ديگر از امراى عمر رضى اللّه عنه عتبة بن غزوان بود كه به بصره رفت و آنجا را فتح كرد و در آنجا وفات فرمود. و ديگر ابو موسى اشعرى كه از قبل او بر بصره امير بود. و لشكر بصره فارس و اهواز را بگرفتند، و واليان آنجا با امير بصره بودند زيراكه داخل لشكر بصره بودند. و واليان عراق و آذربايجان و خراسان و ماوراء النهر تابع لشكر كوفه بودند. و داروغگان ايشان را امير المؤمنين عمر رضى اللّه عنه نصب مىفرمود و خراج هر مملكتى عطاى لشكر آن مملكت بود، چنانچه در باب خراج ان شاء اللّه مذكور گردد. و امير مصر در زمان عمر رضى اللّه عنه عمرو بن العاص بود.
و اما امراى زمان امير المؤمنين عثمان رضى اللّه عنه؛ پس امير بر كوفه كه لشكر مىفرستاد به اطراف خراسان و عراق و آذربايجان، وليد بن عقبه بود. و عثمان رضى اللّه عنه در اكثر بلاد اسلام امرا را از قوم خود بنى اميّه معين گردانيد، و ايشان مردمان به قوت و شهامت بودند. و در مصر اول عمر بن العاص بود و عثمان او را عزل كرد و عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح را امير ساخت، و ديگر او را عزل كرد و محمد ابن ابى بكر را امير ساخت. و شام به دست معاويه بود، و احنف بن قيس در خراسان، و عبد الرحمن در آذربايجان، و عبد اللّه بن عامر در فارس، و آخر به خراسان آمد.[۶]“
این مطلب را در آینده نزدیک ادامه خواهم داد. اگر خدا بخواهد. با سپاس. هادی فرهنگ دوست
[۱] ترجمه الاخبار الموفقیات-زبير بن بكار– اصغر قائدان– شركت چاپ و نشر بين الملل–تهران-۱۳۸۶-ص۵۵۶
[۲] اين مرد از اديبان و شاعران قرن ششم و درگذشته به رمضان سال ۵۷۶ هجرى است؛ اصل او از خراسان و ساكن بغداد و از مردان مورد توجه حكومت بوده است، براى اطلاع بيشتر به مقاله آقاى ابو الفضل بيرجندى در دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ص ۴۰۷، ج ۳ مراجعه فرماييد.
[۳] ابو محجن از شاعران و سواركاران قرن هفتم ميلادى- صدر اسلام- كه شيفته شراب بوده است؛ به الشعر و الشعراء ابن قتيبه، ص ۳۳۶ چاپ بيروت، ۱۹۶۹ ميلادى مراجعه فرماييد. داستان ابو محجن در جنگ قادسيه در منابع بسيار كهن گاه به صورت مختصر و گاه با تفضيل بيشتر از آنچه ابن قدامه مقدسى آورده است آمده است؛ براى نمونه به ترجمه اخبار الطوال دينورى، ص ۱۵۵، به قلم محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، ۱۳۶۴ ش و به الاغانى ابو الفرج اصفهانى، صفحات ۱۳/ ۱، ج ۱۹، مصر ۱۳۹۱ ق به اهتمام عبد الكريم ابراهيم الغرباوى و زير نظر محمد ابو الفضل ابراهيم، و نهاية الارب نويرى، ص ۲۰۸، ج ۱۹ و ج ۴ ترجمه آن كتاب به قلم اين بنده و ترجمه تاريخ طبرى، صفحات ۱۷۲۱/ ۱۷۲۲/ ۱۷۵۱ به قلم مرحوم ابو القاسم پاينده مراجعه فرماييد.
[۴]عین عبارتی بود از زينت المجالس- مجد الدين محمد الحسيني-كتابخانه سنايي-تهران-۱۳۶۲-ص ۵۱
[۵] همان –ص ۱۱۱
[۶] سلوك الملوك، فضل بن روزبهان، ص: ۲۰۴
آدرس مطلب فوق در وبلاگ شخص ام:
http://url.parsiandej.ir/waRpF