Rokhshai, il primo assistente dell'intelligenza artificiale iraniana Rokhshai, il primo assistente dell'intelligenza artificiale iraniana
Antica PersiaL'Iran nell'era contemporanea

La saga e la biografia di Babak Khorramdin - la terza parte

حماسه بابک خرمدین – بخش سوم
L'epopea di Babak Khorramdin - la terza parte

( Clicca qui per vedere la seconda parte)

Javidan ogni anno per illuminare le menti delle persone e stimolare i loro sentimenti patriottici nella preparazione di un viaggio in uno dei luoghi vicini. (( Di)) Era . او این بار روستای (( سادراسب )) را در نظر گرفته بود .
سادر اسب در 5 فرسنگی کوههای بذ قرار داشت . عده ای از مردم آنجا پیرو جاویدان بودند اما بیشترشان هنوز با مذهب خرم دینی آشنا نبودند و حتی با آن مخالفت می کردند .

جاویدان قبل از رفتن به بابک گفت : فرزندم تو جوانی شجاع و باهوش هستی و من خانه و کارهای خود را به تو می سپارم .

Qa Javidan e il villaggio di Baz fungevano da rifugio per il popolo oppresso, e chiunque vedesse l'ingiustizia da parte degli agenti del Califfo, o la cui vita, proprietà o onore fosse violata dai vassalli arabi, cercò rifugio a Javidan Qala e si unì ai suoi amici in la Jirga. . In questo modo, il numero degli immortali aumentava ogni giorno. Babak, con tutto il rispetto che aveva per Jaidan, non era d'accordo con lui su un punto, e questo riguardava la pazienza che Jaidan mostrava nell'iniziare litigi seri. .

Babak era un uomo d'azione e lo disse alla signora : Dobbiamo sapere che tutti gli iraniani sono contrari al dominio arabo in Iran e ai suoi disastri, e se lo tollerano e non alzano la voce, è perché non hanno un leader, e la massa di persone di solito siede in silenzio finché non c'è nessuno che li faccia muovere..

الان سراسر ایران مثل آتشی در زیر خاکستر است و فقط باد ملایمی لازم است که این خاکستر را کنار بزند تا آتش سوان نفرت و کینه مردم ایران زبانه بکشد و ارکان حکومت خلفای عرب را بسوزاند و نابود کند و ما وظیفه مان همین است که با اقدامات جدی خود بر این آتش بدمیم و آن را شعله ور کنیم
ما هر چقدر در این دژ و میان این کوهها بنشینیم جز اینکه عده معدودی را دور خود جمع کنم کار مثبت دیگری انجام نخواهیم داد اما اگر از لاک خود بیرون بیائیم و صدای رسای خود را علیه اعراب در فضای وسیع میهنمان طنین انداز کنیم انعکاس آن را از سراسر ایران خواهیم شنید.

حدود یکماه از مسافرت جاویدان گذشته بود

یک روز صبح که بابک گله های را از آغل در آورده و به صحرا می برد ناگهان سواری تاخت کنان از پشت کوهها ظاهر شد وکه بسوی قلعه پیش میراند .
بابک ایستاد و وقتی اسب سوار نزدیک شد او را صدا زده و پرسید :

کجا می روی ؟ با کی کار داری؟
میروم قلعه جاویدان باید جاویدان را ببینم کاری فوری داریم
ولی جاویدان اینجا نیست هر خبری داری با من بگو من بابکم

اسب سوار که سراپا غرق در گرد و غبار بود لگام است را کشید و از بابک که باو نزدیک شده بود پرسید :

جاویدان کجاست با خود او را ببینم
جاویدان به سادراسب رفته چه کار با او داری؟
می خواهم از او کمک بخواهم باید به کمک ما بیاید شهر ما در خطر است

بابک از شنیدن این خبر به هیجان آمد و با شتاب گفت :
شهر شما کجاست ؟ چه خطری شما را تهدید میکند؟
من از مرند می آیم ما حاکم شهر را که دست نشانده عربها بود کشتیم و نوکران و شحنه های او را از شهر بیرون کردیم و آنها رفته اند که کمک بگیرند و برگردند و بزودی از راه می رسند و اگر به شهر دست یابند همه ما را قتل عام خواهند کرد آمدم از جاویدان کمک بخواهم .
بابک او را با خود به قلعه برد بانو از دیدن آنها حیرت زده شد و پرسید : چی شده این مرد از کجا می آید؟

از مرند ، یک مسئله جدی است برویم داخل حرف بزنیم

مرد گفت : Questo incidente è avvenuto pochi giorni fa quando il sovrano della città, appena arrivato a Marand per ordine del califfo di Baghdad, si è recato a casa di Murad Beyk, che è uno degli uomini più popolari della città. la porta nella stanza e le porta dello sciroppo, ma il governatore, che è un uomo lussurioso, ha aggredito la donna e l'ha trascinata a sé, la donna spaventata ha urlato ed è scappata, e il governatore l'ha inseguita, in questo momento Murad Beyk a sinistra e quando vede una scena del genere, uccide il sovrano con un colpo d'ascia .

شحنه ها مراد بیک را گرفتند و برای اینکه مردم را بترسانند می خواستند همانجا مرادبیک را بکشند ولی ما نمی توانستیم چنین وضعی را تحمل کنیم ریختیم و مراد بیک را نجات دادیم و شحنه ها را کتک مفصلی زدیم شمشیرهایشان را شکستیم و همان شبانه همه را از شهر بیرون کردیم .
اکنون شهر در دست ماست و همه ما مسلح شدیم و از شهر مراقبت می کنیم ولی شحنه ها و نوکران حاکم به تبریز رفته اند و دیروز خبرشدیم که می خواهند با قشونی از آنجا به طرف مرند حرکت کنند .

اگر شما به داد ما نرسید همه مردم مرند اسیر و کشته خواهند شد .

مرد قاصد وقتی حرفهایش باینجا رسید رو به بانو کرد و گفت : چطور می توانم جاویدان را خبر کنم ؟
بانو به بابک نگاه کرد و بابک در فکر فرو رفته بود با لحن مصممی گفت : فرصتی برای این کار نداریم و باید دست به کار شویم
آنگاه رو به بانو کردو گفت : تو نماینده وجانشین جاویدان هستی و من ازت خواهش میکنم به حرفهای من خوب گوش کنی و اگر با نظر من موافق بودی ، دستور بدهی پیروان جاویدان از تصمیم و اراده من پیروی کنند

بابک گفت : موقعیت حساسی پیش آمده مردم یک شهر از زن و مرد و پیر و جوان در معرض قتل و غارت قرار گرفته اند و خطر بزرگی جان و مال آنها را تهدید میکند در چنین حالی به ما پناه آورده اند و تنها امیدشان به ماست.

مرد مرندی میان کلام او دوید و گفت : کاملا صحیح است اگر شما به ما کمک نکنید همه از دست رفته ایم
بابک گفت : وقت خیلی کم است و شاید هم اکنون قشون حکومت تبریز در راه باشند لحظه ای را نباید تلف کرد . جاویدان در سادراسب است و تا اینجا 5 فرسنگ راه است و اگر بخواهیم جریان را باو خبر بدهیم و از او کسب خبر کنیم حداقل دو روز معطل می شویم

مرد مرندی با اضطراب و نگرانی فریاد زد :
نه شما را بخدا اینقدر طول ندهید هرکاری می خواهید بکنید همین الان بکنید اگر میخواهید به کمک اهالی مرند بشتابید باید هم اکنون راه بیفتید و گرنه کار از کار خواهد گذشت .

بابک به بانو گفت : باید بی درنگ همه پیروان جاویدان را خبر کنی که در قلعه جمع شوند و برایشان شرح بدهی که چه بدبختی بزرگی مردم شهر مرند را تهدید میکند و آنها با چه امیدی چشم به راه کمک ما هستند و بعد از ایشان بخواهی که از دستورهای من اطلاعت کنند.

بانو گفت : آنوقت تو چه خواهی کرد؟
بابک گفت : من دوهزار مرد ورزیده از میان آنها انتخاب میکنم و اسب و شمشیر در اختیارشان می گذارم و بلافاصله بطرف مرند حرکت میکنم تو باید کلید انبار اسلحه جاویدان را نیز به من بسپاری اگر جاویدان اینجا بودجز این می کرد؟ مگر ما برای همین اینجا جمع نشده ایم که همیهنان خود را از شر عمال عرب نجات دهیم مگر هدف جاویدان کوتاه کردن دست اعراب از سر ایرانیان نیست حالا وقت عمل فرارسیده .
در محوطه قلعه مردها همه از پیر و جوان جمع شده بودند بانو رو به آنها کرد و گفت : دشمنان ایران و دست نشاندگان اعراب می خواهند بیست هزار نفر هموطنان عزیز ما را بخاک و خون بنشانند مردم بیگناه مرند در معرض تهدید این وحشیان خونخوار هستند و شاید هم اکنون که ما اینجا جمع هستیم آنها به شهر مرند حمله کرده باشند .

مردم به هیجان آمده بودند و داد می زدند : مگر ما مرده ایم ؟ ما نمی گذاریم هموطنان ما را غارت کنند . دیگر صبر و حوصله کافی است.

پایان بخش سوم

برای دیدن بخش چهارم اینجا کلیک کنید

Rokhshai, il primo assistente dell'intelligenza artificiale iraniana Rokhshai, il primo assistente dell'intelligenza artificiale iraniana

Shamshad Amiri Khorasani

Conoscere la storia e la cultura dell'Iran è come entrare in un mondo in cui non ci aspetta nulla tranne l'amore e l'onore e talvolta la tristezza, forse la nostra storia è immagazzinata nella memoria dei nostri geni in modo che possiamo usarla per espandere l'autocoscienza e l'autocoscienza . .

Articoli Correlati

sottoscrivi
Notificami
ospite

0 Commenti
Feedback in linea
Visualizza tutti i commenti
Pulsante per tornare all'inizio